عشق پنهان

By army_bts_nazii

118K 14.9K 5.2K

وقتیی6عضو بی تی اس یه دفعه تصمیم به فاصله گرفت و نادیده گرفتن بیبی گروهشون میکنن تا با عشقی که بهش دارن آسیب... More

عشق پنهان (سخن😁)
part 1
part 2
خبر فوری ❗
part 3
part 4
part 5
paet 6
part 7
part 8
part 9
part 10
part 11
part 12
part 13
part 14
part 15
part 16
part 17
part 18
part 19
part 20
part 21
part 22
part 23
part 24
part 25
part 26
part 27
part 28
part 29
part 30
part 31
part 32
part 34
part 35
part 36
part 37
part 38
part 39
part 40
part 41
part 42
part 43
part 44
part 45
part 46
part 47
part 48
part 49
part 50
part 51
part 52
part 53
part 54
part 55
part 56

part 33

2.2K 275 155
By army_bts_nazii

ویو جیمین


چند ساعتی بود داشتم روی پروژه‌ی جدیدم کار می‌کردم بدنم خشک شده بود و معدم داشت جر می خورد از بس پشت سر هم قهوه خوردم

با حس اینکه بدنم خشک شده بلند شدم کشُ گوسی به بدنم دادم تا از گرفتگی عضلاتم راحت بشم
با دیدن تختِ نرم و راحتم دلم قیلی ویلی رفت آاااح دلم می خواد برم ردش به خوابم ولی با یاد آوری کارم سرمو تکون دادم
جیمین: نه جیمین به خودت بیا باید کار کنی

وارد سرویس بهداشتی شدم و آبی به صورتم زدم ولی با شنیدن اسمم صدام میزدن
بیرون رفتم که با چهره گریون جونگوک مواجه شدم
جیمین: کوک ؟ چی شد
کوک : ح...حقیقت داره ؟
متعجب نگاش کردن چی میگه؟ چی شده؟
جیمین:چی؟
کوک: واقعیت داره؟
جیمین: کوک منو نترسون چی شده ؟
نزدیکم اومد و تو یه قدیم ایستاد
کوک: فقط یه سوال میپرسم باشه؟
جیمین: باشه
کوک : لطفا فقط راستشو بگو ،قول بده
جیمین : باشه
کوک: منو دوست داری ؟
آب دهنم قورت دادم تو چشمای هم رنگ شبش خیر شدم و آروم سرمو تکون دادم
جیمین: معلومه آره مگه میشه بانی عضله ایم‌ رو دوست نداشته باشم
کوک : اون جوری نه نه نه
چنگی به موهاش زدو اون یه قدم فاصله روهم از بین برد و محکم از مچ دستام گرفت
کوک: منو دوست داری؟ عاشق من شدی درسته
با چیزی که شنیدم حس کردم قلبم یه تپش جا انداخت از کجا فهمیده
کوک: خودت تو دفتر خاطرات نوشته بودی فقط یه بار به زبونش بیار لطفااااااا
چشمامو بستم نابود شدم
لعنتی لعنتیییی 
منتظر یه سیلی یا بدتر از اون رو داشتم که با حس نرمی رو لبام چشمامو با سرعت باز کردم
مثل مجسمه ایستاده بودم و اون داشت منو میبوسید
بعد چند ثانیه ازم فاصله گرفت و با دستاش صورتم رو قاب گرفت
کوک: دوست دارم پارک جیمین، عاشقتم هیونگ کوچولو خیلی زیاد، تو هم دوسم داری نه تو هم عاشقمی؟
حس کردم دنیا دور سرم میچرخه
جیمین: چ...چی گف...تی؟
کوک: حست یک طرفه نیست منم دوست دارم جیمین خیلی خیلی زیاد
با نگاهی اشکی بهش خیره شدم الکیه الکیه نمیشه نمیشه
جیمین: داری دروغ میگی ....د...داری ...دروغ میگی؟
کوک: نیست نیست لعنتی
جیمین: واقعا دوسم داری ، الکی نیست سربه سرم نمیزاری...اگه داری مسخرم میکنی ، نکن من دیگه تحمل هیچ چیزی رو ندارم کوک ...هق...کوک ترو خدا اذیتم نکن خواهش میکنم
کوک : چرا باورم نمیکنی دوست دارم میدونی همیشه از دور حسرت یه بار بوسیدنت رو داشتم و الان با چشیدن و بوسیدنت همینجا همین الان می تونم بمیرم و جون ...

بدون این که بزارم بقیش رو بگه رو پنجه پام ایستادم و لبامو رو لباش کوبیدم و مثل تشنه ها فقط بوسیدمش بوسیدم تا تمام غم هام رو فراموش کنم تا بفهمم واقعیه بالاخره ، بالاخره تونستم یکیشون رو بدست بیارم
همون طور که مشغول بوسیدن و لمس کردن هم بودیم طرف تخت حرکت کرد و رو تخت حلم داد انتظار برخورد بایه نرمی رو داشتم ولی با درد گرفتن کمرم داد خفه ای کشیدم و چشمام رو باز کردم
نفس نفس میزدم نگاهی به اطرافم کردم تاریک بود و من فقط یه خواب لعنتی دیدم مشتی به زمین زدم که فقط دستم درد گرفت
دلم می خواست گریه کنم
حتی خوابش هم آرام بخش و شیرین بود
نگاهی به وضعیت وحشتناک خودم کردم آخه چه طور با یه خواب شق کردم آاااااااخه
جیمین: آخ کوک ...آاااااخ ...ببین نصفه شبی باهام چیکار کردی
بدنم گُر گرفته بود اگه یکم دیگه لفتش بدم احتمالا از شق درد بمیرم
پس بدون تعلل وارد سرویس بهداشتی شدم



دستامو شستم  و به دیوار تکیه دادم بدنم هنوز هم داشت به خاطر کار بیخودی که کردم میلرزید
دلم می خواد سرم رو بکوبم به دیوار
من چه غلطی کردم
چنگی به موهام زدم جوری که چند تار مو تو دستام اومد
چه طور تونستم با فکر جونگوک خود ارضایی کنم
توف تو روت منحرف بدبخت بی‌شعور....
من آااااااح
با صدای در از جا پریدم
جیهوپ: جیمیناااا خوبی ؟
با بدبختی  سرم کوبیدم به دیوار نکنه به خاطر آح و ناله هام اومده من که نزاشتم صدام در بیاد
گلوم ساف کردم
جیمین: ب...بله
جیهوپ: خوبي مینی
جیمین: آ...آره خوبم الان میام
جیهوپ: باشه عجله نکن منتظرتم

چرا منتظره آخه
بلند شدم و نگاهی به خودم تو آینه کردم کل صورتم گُر گرفته بود و لپام سرخ شده بود
آب سرد باز کردم چند باری به صورتم زدم ولی نشد که نشد

جیمین: من اول بدبخت بودم بعد دست و پا در آوردم

یه دروغی میگم تا شک نکنه
نفس عمیقی کشیدم بیرون رفتم که با دیدنم نزدیکم شد
جیهوپ: هی خوبی ؟ یه صداهایی میومد حالت خوبه؟
لبخنده کنده ای زدم آفرین صدامو شنیده
جیمین: فقط حالم بد شد ولی الان خوبم
با نگرانی دستی به پیشونیم کشید
جیهوپ: بالا آوردی؟ چرا انقدر داغی تو؟
جیمین: آره ولی آاااح نه داغ نیستم خوبم
جیهوپ: بشین برم تبسنج و دارو بیارم
جیمین: ولی من که ...
جیهوپ: الان میام تو دراز بکش

تبسنج رو چک کرد و با دیدن اینکه فقط یه کوچولو تب دارم و فقط یکم بدنم داغ شده که اونم دلیلش یه چیز جزء بیماریه نفسی راحت کشید
واسم قرص و اینا آورد و نزاشت تنها بمونم و کنارم دراز کشید به قول خودش هر یک ساعت بلند شه تبم رو چک کنه تا بالا نره
ببین یه خواب چه غوغایی به پا کرد
حداقل خوبه باور کرد وگرنه هر چی آبرو داشتم به باد میرفت









ویو اعضا

تو اتاق کار یونگی جمع شده بودن تا یه فکری به حال و روزشون بکنن
ولی متاسفانه هیچ فکر درست حسابی نداشتن
کوک : تنها بخش این دو  روز نبودن اون آشغاله
یونگی: خوشبختانه وگرنه اعصاب روبه روشدن باهاش  رو نداشتم
نامجون : منم همین طور
جیهوپ: ولی یه چیزی، عجیب نیست که یه دفعه مرخصی گرفته
جین : برام مهم نیست که عجیبه ، همین که حضور نحسش تو کمپانی نیست عالیه
تهیونگ: آره میتونیم یه چند روزی نفس راحت بکشیم
یونگی : هوووم، راستی هوبی از جیها خبری نیست
جیهوپ: دیشب باهاش حرف زدم خیلی عصبی بود که نمی تونه زود تر پادزهر رو تهیه کنه ، ولی یه چیزی که واقعا خوش حالم کرد اینکه گفت یه پرفسور که بهش کاملا اطمینان داره قراره از آلمان بیاد و جیها هم می خواد ازش کمکم بخواد اگه قبول کنه در عرض یکی دو ماه همه چیز تموم میشه
یونگی: بالاخره بعد چند ماه یه خبر خوووووب
نامجون: اما اگه قبول نکنه که کمک کنه چی ؟
تهیونگ: میتونیم بهش پیشنهاد پول بدیم
جیهوپ: آاااح نمیشه ، خودش ميلياردره تهیونگ ، ولی اون جوری که جیها گفت فرد خیریه‌ و تا میتونه به بقیه کمک میکنه چه ماله چه فیزیکی
جین: آدم جالبیه دنیا یه چند نفر مثلش احتیاج داره



تهیونگ: چرا جیمین هنوز برنگشته
کوک : حتما کارش طول کشیده
تهیونگ: آخه چه کار مهمی میتونه خارج از کمپانی داسته باشه اووووف
نامجون: منم نمی‌فهمیم،  میگم از چان بپرسیم
جین: آره خودم زنگ میزنم
گوشیش رو برداشت ولی با نتویفیکیش که از اینیستا بود نظرش رو جلب کرد و
با باز شدن استوری و دیدین اون عکسا اخمی کرد
جین: اووووه معلوم شد کار مهم آقا چیه
گوشی رو رو میز گذاشت تا بقیه هم ببینن
با دیدن عکس های جیمین و تمین  که خیلی صمیمی به نظر می‌رسیدن همشون اخمی کردن کوک گوشی رو برداشت و با دقت به عکسا نگاه کرد
نامجون: داری اتم کشف میکنی چیه دو ساعته زل زدی به گوشی
پوفی از کلافگی کشید و دست به سینه نشست
کوک لبخنده تلخی زد و با دقت بیشتری به جیمین خیره شد
کوک: اتم نه ، ولی دارم لبخندهاشو کشف میکنم تو این مدت این لبخندش رو که چشماشم حلالی میشن رو دیده بودین ؟
با بی جواب موندن سوالش سرش بالا گرفت و به چهره های غمگین اعضا خیره شد
کوک:درسته به تمین حسودی می‌کنیم ولی خوشحالم که حداقل یکم باعث خندش شد







جیمین ویو

بعد جدا شدن از تمین سمت کمپانی راه افتادم چون فاصله زیادی تا کمپانی نداشتم دیگه نخواستم منو برسونه یکم پیاده روی و قدم زدن حالم رو خوب میکنه

با دیدن یه مرد که رو زمین نشسته ،یه قوطی ،یه ساز قدیمی و یه تابلو از جنس کارتُن کنارشه توجهم جلب شد نزدیکش شدم با خوندن نوشته روی تابلو قلبم گرفت

....من نابینا هستم لطفا بهم کمکم کنید ...

با دیدن قوطی خالی آهی کشیدم بعضی ها واقعا سنگ دلن اونم خیلی زیاد
با لمس شدن کفشم نگاهم از نوشته گرفتم
مرد : چیزی شده؟
لبخندی زدم و زانو زدم
جیمین: نه آقا ولی میتونم ماژیکتون رو بهم قرض بدین؟
با لبخند سری تکتون داد و با دستش به کنار تابلو اشاره کرد
مرد : احتمالا اون جاس پسرم اون خانومی که نوشته رو واسم نوشته گفت گذاشته پشت تابلو از اون جا بردار
نگاهی به لبخندی که رو لبش بود کردم چه طور یه آدم تو این وضیعت می‌تونه بخنده
ماژیک رو برداشتم و در طرف دیگه تابلو ، شروع کردم به نوشتن

تا خواستم تابلو رو سرجاش بزارم صداش متوقفم کرد

مرد: صدات برام خیلی آشناس تو احیانا پارک جیمین نیستی
چشمام گرد شدن از کجا فهمیده آاااخه
جیمین: اوه نه نه اشتباه متوجه شدین من اون نیستم

مرد : نمی خواد دروغ بگی شناختمت خیلی خوشحالم که میتونم از نزدیک صدات رو بشنوم پسرم
جیمین: ولی از کجا متوجه‌ شدین کیم؟
مرد : میدونی پسرم ، وقتی نتونی جایی رو ببینی و یکی از مهم ترین حس هات رو از دست بدی مجبوری از حواس های دیگت بیشتر استفاده کنی درضمن تو خونه‌ی ما همیشه آهنگ های تو و گروهت رو میزارن پس گوشام به صدات عادت کردن

متعجب بهش خیره شدم خونه....پس جایی برای خوابیدن و زندگی کردن داره

مرد : فک کنم تعجب کردی، من بی‌خانمان نیستم خانواده و خونه دارم فقط خجالت می کشم که بگم برام چیزی بخرن من یه سربار بیش نیستم پس برای اینکه بهشون زحمت ندم با نواخت سعی میکنم حداقل که شده کمی از هزینه های خودم رو در بیارم
جیمین: اگر بخواین من میتونم بهتون کمک...
مرد : نه ممنونم ، همین که صدات رو شنیدم واسم یه دنیا بود
تابلو رو برگردونم سرجاش ، دستش رو گرفتم
جیمین: میدونی آجوشی تو قوی ترین کسی هستی که دیدم اجازه ندادین این شرایتتون شمارو ضعیف کنه کاش میتونستم منم مثل شما باشم
مرد : از صدات معلومه غم بزرگی پشتش هست هیچ وقت درد هاتو تو خودت نریز باعث سنگینه قلبت میشه و اگه اون قلب سنگین بشه سبک کردنش خیلی طول میکشه

لبخنده تلخی زدم آجوشی قلب من دیگه خیلی وقت از فشار سنگینی داره لح میشه

جیمین: حق با شماست ممنونم
مرد : دیگه بهتره بری ممکنه کسی تو رو بشناسه و برات دردسر درست کنه من آخر هفته ها اینجا اگه خواستی بازم بیا
جیمین: حتما میام ، دیگه میرم خسته نباشی
بلند شدم و بعد خداحافظی ازش فاصله گرفتم که با صدای افتادن چیزی روی فلزی برگشتم سمت آجوشی که چه طور مردم توی قوطی سکه و پول میزاشتن و اون لبخنده خوشحالش
نگاهی به تابلو و چیزی که نوشتم کردم

.... روز خوبی است، اما من نمی توانم آن را ببینم ، ولی با سازم روزتان را زیباتر میکنم....

اون مرد برای کمک خواستن فقط از کلمات نادرست استفاده کرده بود مثل من
منم راه اشتباهی رو برای خودم در پیش گرفته بودم ولی دیگه ادامش نمیدم فک میکردم مقصر همه چیز منم ولی نبودم همون طور که یونگی گفت
پس باید مقصرش رو پیدا کنم باعث و بانی این اتفاقات رو
متاسفم یونگی من بی صبر تر و عجول تر از اونی هستم که منتظر باشم تا تو برام تعریف کنی
خودم این معمارُ حل میکنم
خودم.....





_________________________________

سلام با کلی شرمندگی😞

من واقعا خیلی شرمنده هستم متاسفانه درگیر یه ارائه برای دانشگاهم‌ بودم و واقعا نتوستم برای نوشتن فیک ذهنم رو آزاد کنم ولی دیگه تونستم آخرش بنویسم🥲

یه پارت ناز تقدیم شماااااااااا بارونکااااااا😊😇

با قسمت اول پارت حال کردین 🤣🤣🤣🤣
ولی کاش یه روز واقعی بشه🥺

ممکنه پادزهر رو بتونن درست کنن؟
یعنی جیمین قراره چیکار کنه؟
اگه چیزی پیدا کنه چیییییی؟

خوووووووب من دیگه برم 
تا پارت بعدی بای بای🫂💜
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕

۱۹۸۴  کلمه

Continue Reading

You'll Also Like

79.7K 11.6K 23
کاپل : ویکوک... کوکمین... ویمین... ویمینکوک ژانر : ومپایر 🧛‍♂️/ امگاورس 🐺/ ماوراءالطبیعی 🔥 / ارباب برده ای ⛓️/ تریسام ♠️/ فانتزی / امپرگ... . خلاص...
125K 26K 39
[-کامل شده-] 𝐌𝐢𝐧𝐘𝐨𝐨𝐧 یونگی و جیمین دو تا پدر مجرد بودن که پشت درب‌های مهدکودک وقتی منتظر بچه‌هاشون بودن با هم آشنا شدن اما این مکالمات کوتاه ت...
93.7K 14K 52
تهیونگ آلفای دست و پا چلفتیه که فکر نمی‌کرد تو یکی از روزهای عادی زندگیش تو شیفت بیمارستان، جفتش رو ملاقات کنه؛ اونم نه هر ملاقات عادی، اون امگا بارد...
28.3K 4.6K 56
دا ×ستان راجب یه گروه چهار نفرس به اسم (Devils)که متشکل از چهار تا پسر که تازه به مدرسه شبانه روزی چودامدونگ اومدن و یه عضو جدید بهشون اضافه میشه...