عشق پنهان

Bởi army_bts_nazii

118K 14.9K 5.1K

وقتیی6عضو بی تی اس یه دفعه تصمیم به فاصله گرفت و نادیده گرفتن بیبی گروهشون میکنن تا با عشقی که بهش دارن آسیب... Xem Thêm

عشق پنهان (سخن😁)
part 1
part 2
خبر فوری ❗
part 3
part 4
part 5
paet 6
part 7
part 8
part 9
part 10
part 11
part 12
part 13
part 15
part 16
part 17
part 18
part 19
part 20
part 21
part 22
part 23
part 24
part 25
part 26
part 27
part 28
part 29
part 30
part 31
part 32
part 33
part 34
part 35
part 36
part 37
part 38
part 39
part 40
part 41
part 42
part 43
part 44
part 45
part 46
part 47
part 48
part 49
part 50
part 51
part 52
part 53
part 54
part 55
part 56

part 14

2K 227 28
Bởi army_bts_nazii

ویو اعضا



کوک :اییییش چرا نمیاد
جین:این موقع همیشه ترافیک سنگینه تا بیاد طول میکشه
تهیونگ:الان طرف اونُ گرفتی

جین با چشمای گرد طرف تهیونگ برگشت

جین:هَن ؟؟؟ برو بااااااا فقط واقعیت رو گفتم

تهیونگ شونه ای بالا انداخت که حین پوف کلافه ای کشید و بلند شد

جین:میرم یه سر  به غذا بزنم




نامجون:من استرس دارم
جیهوپ:منم
کوک: حتی وقتی قراره برم رو استیج هم انقدر نگران نبودم
با صدای زنگ خونه همشون برای یه لحظه کُپ کردن (یه جورایی شبیه یخ زدنه)

جین :تهیونگ برو در رو باز کن
تهیونگ سری تکون داد و بلند شد
نامجون:بچه فقط آروم باشید خوب خونسرد




تهیونگ ویو

در رو باز کردم که چان با دیدنم سریع تعظيمی کرد و سلام داد
اوکی ته باید آروم باشم پس منم با لبخند سری تکون دادم و دعوتش کردم داخل درُ بستم که دیدیم منتظرِ تا اول من برم

بعد نشستنش و پذیرایی ازش دیگه کسی حرف نزد
یا خدا قراره چی بشه با به حرف اومدن نامجون هیونگ انگار قلبم داشت وایمیستاد که یونگی گفت خودش تعریف میکنه




یونگی ویو

نگاهی به بقیه کردم که با استرس و نگرانی نگاهم می کردن هوفی کشیدم و بدون نگاه کردن به اون پسر شروع کردم
یونگی:  چند ماه پیش ما بعد از اینکه کنسرت تموم شد تو خونه جمع شدیم و برای رفع خستگی و جشن گرفت مشروب و سُجو خوردیم و بازی کردیم

با یاد آوری اون روز لبخندی زدم

یونگی:اون‌روز اونقدر بازی کردیم دیونه بازی هایی انجام دادیم که تا به حال نکرده بودیم طوری که صدای خنده هامون کل خونه رو گرفته بود اون روز ...اون روز ...

برای یه لحظه کل اون حسی که داشتم پرید و به ساده لوح بودن شیش تامون پوزخندی زدم

یونگی: اون روز حرف هایی زده شد که نباید کسی می دونست ولی یکی شنید و از اون روز به بعد کابوس هامون شروع شد
چشمام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم که با صدای چان نگاهم رو بهش دادم

چان : مگه چی شد؟
یونگی:اتفاقی افتاد که نباید می افتاد و یکی  از  موضوع باخبر شد

چان تا خواست دهنش رو باز کنه سریع خودم جوابش رو دادم

یونگی:می خوای بپرسی چه اتفاقی افتاده؟!!

سرش رو به نشونه آره تکون داد

یونگی: اون جاش به تو ربطی نداره ، خوب داشتم می گفتم اون اتفاق یه جورایی مربوط به جیمین بود که اگه کسی از  موضوع با خبر شه ممکنه که شغل و حرفش به خطر بیوفته و ما هم مجبوریم که به حرف های اون فرد گوش کنیم
چان :متوجه نمیشم؟؟؟ یعنی مجبور تون کردن ؟
یونگی : خدارو شکر فهمیدی
چان :ولی  اون آدمی که میگین با چی تحدیدتون میکنه
یونگی :آااااایش چرا نمی‌فهمی... خوب ببین تو بازی قرار بود یه شوخی کنیم که نوبت جیمین شد ولی اون آدمه فک کرد واقعی و یه جورایی از اون موضوع برای تحدید استفاده می کنه 

به بقیه نگاه کردم که همشون با تعجب نگاهم می کردم و  با تِتِ پِته ( با لکنت) حرف هامو تایید کردن

یکم به جلو خم شدم و درست تو چشم های چان خیره شدم

یونگی:این موضوع هم قراره بین خودمون باقی بمونه اگه جیمین بفهمه همه چیز خراب میشه پس وقتی از اون در خارج شدی باید هر چیزی رو که شنیدی رو فراموش کنی فهمیدی ؟؟

چشماش به طرز باور نکردنی درشت شده بودن انگار کلا یخ زده بود که دوباره پرسیدم

یونگی: فهمیدی؟؟
چان: ... هان... آهاااان... بله بله فهمیدم. ‌‌
یونگی :خوبه

چان : متوجه نمیشم یعنی اون فرد ازتون می خواد با جیمین هیونگ این طوری رفتار کنید
یونگی: آره
چان : آخه چرا، دلیل این کاراش چیه اگه بینتون خراب شه چی به اون میرسه
شونه ای بالا انداختم
یونگی: اینو ماهم نمیدونم که چرا

بعد از سوالش دیگه کسی چیزی نگفت و همون جوری به درو دیوار نگاه می کردیم گفت می خواد بره آخيش برو یکم نفس بکشیم

چان : فک کنم دیگه باید برم

بلند شدو تعظيمی کرد

یونگی:فقط قولت یادت نره
چان :نگران نباشین هواسم هس خدافظ

تا در طوری قدم بر می‌داشت که انگار داشت فرار می کرد که با صدای جین هیونگ ایستاد
سوالی برگشتم طرف هیونگ
چی می خواد بگه

جین:یه لحظه صب کن

بلند شد و از روی میز ظرف که بسته بندی شده بود رو برداشت و داد دست چان

چان : این چیه هیونگ

هیونگ لبخندی زد

جین: این سوپ سبزیجات هستش خیلی مقوی وقتی بیدار شد گرمش کن بده بخوره البته سردش هم خوشمزس ،جیمین از غذا های بیمارستان خوشش نماد این رو بهش بده
چان: خیلی ممنون هیونگ، پس من میرم ،مرسی بابت غذا
بعد حرفش سریع از خونه خارج شد انگار اگه یکم دیگه می موند می کشتیمش

به مبل تکیه دادم که با صدای نامجون آهی کشیدم شروع شد
نامجون:تو چیکار کردی هیونگ
یونگی:چیکار کردم؟؟؟
جیهوپ:رسما بهش دروغ گفتی
یونگی:تا یه جاهایش راست بود پس نمیشه گفت دروغ گفتم ...
جین:ولی این همه چیز رو چه طور سرِهَم کردی پسررررر
یونگی:خوووب اینم یه استعداده دیگه
تهیونگ: یه لحظه فک کردم الان همه چیز رو میگی
کوک: باور نکردنییی هیونگ
تهیونگ:ولی پسره از تعجب شاخ در آورد
نامجون: آره منتظر بودم همینجا غش کنه
جیهوپ:ولی اگه به جیمین بگه چی ؟
جین:فک نکنم بگه از یونگی ترسید
یونگی:آااااح دیگه بی خیال شید میرم به خوابم شب خوش

پاشدم و رفتم تو اتاقم اگه یکم دیگه می موندم احتمالا سکته مغزی میکردم از سوال و جواب هاشون




چان ویو

بیرون برج ( آپارتمان های بلند )رو نیمکت نشسته بود هضم چیزایی که شنیدم سخت بود یعنی فقط به خاطر تحدید به این حال افتادن می دونستم رفتار هاشون مشکوک و یه چیزی درست نیست ولی ابدا همچین چیزی به فکرمم نرسیده بود
موهامو گرفتم تو دستم دلم می خواد داد بزنم

رو به سگی که کنارم دراز کشیده بود کردم و با هرس لب زدم
چان:کاش اون آدم رو پیدا کنم خودم قیمه قیمش میکنم عوضی فرست طلب آخه چی از جونشون می خواد آاااااح ببین چه طوری به خاطر یه بازی زندگیشون رو داره خراب می کنه

گوشیم و در آوردم و ساعت و نگاه کردم وااااه ببین چه قدر دیر کردم باید برم بیمارستان

ماشین رو تو پارکینگ پارک کردم واقعا سرم داشت با چیزایی که شنیده بودم میترکید

داخل بیمارستان شدم و سمت‌ پذیرش رفتم
چان : سلام ببخشید من همراه بیمار اتاق ۱۱۳ هستم بیرون بودم می خواستم ببینم مشکلی که پیش نیومده
پرستار :بله یه لحظه الان چک می کنم

پشت کامپیوتر رفت و بعد نگاه کردن طرف من اومد
پرستار : نه قربان همه چیز رو به راه نگران نباشین
چان : مرسی خسته نباشین
پرستار : ممنون


وارد اتاق شدم و رو تخت همراه دراز کشیدم
چان :آح هیونگ خسته شدمممم
زود خوب شو باشه

لبخندی زدم و به طرف هیونگ چرخیدم
چان :شب بخیر

.
.
.
.

جیمین ویو

با صدای تیک تیکی بیدار شدم خواستم چشمام رو باز کنم ولی نور اذیتم می‌کرد پس آروم آروم بتز کردم تا عادت کنم
هنوز تو بیمارستانم نگاهی به دیوار ها کردم تا ساعت رو پیداکنم _۱_ ظهره یعنی از دیروز این جام
جیمین:آح ....خدای... من
آروم سر جام نشستم ، به سرم و دستم نگاه کردم دستم کبود شده بود
همون طور که با کبودی دستم در گیر بودم در باز شد و صدای چان اومد

چان :هیوووووونگ بیدار شدی صب کن دکتر رو خب  کنم
و بعد بدو بدو رفت بیرون
جیمین:کجاااا... صب کن...
خنده خسته ای به عجول بودنش زدم
جیمین :پسره دیونه

دکتر : خوب خداروشکر بهترین جیمین شی بعد چند تا چکاب و آزمایش هست که باید انجام بدین و بعدش می تونین برین
جیمین:ممنون
دکتر: فعلا

چان:خوبی دیگه هیونگ؟؟
جیمین:آره آره چند بار می خوای بپرسی
چان :خوب نگرانتم

با ملافه روم خودم رو مشغول کردم تا یادشون نیوفتم ولی آخر دوم نیاوردم
جیمین:چااان ؟؟
چان :جانم هیونگ
جیمین:اعضا اومدن؟
لبخندی زد و سرش رو تکون داد
چان:معلومه که اومدن ، بعد رفتنت به اتاق عمل اومدن حتی از این که بهشون نگفتیم عمل زود انجام میشه کلی سرزنشم کردن
جیمین: واقعا؟؟؟
چان : آخه چرا باید دروغ بگم تا دیر وقت هم موندن ولی چون می دونستم امروز تمرین دارن با کلی بدبختی فرستادمشون برن
جیمین:کار خوبی کردی

چان:اوه کم مونده بود یادم بره جین هیونگ برات سوپ داد یعنی آورد چون غذای بیمارستان رو دوست نداری
ذوق زده به طرف جایی که اشاره کرده بود نگاه کردم

جیمین:عاشق سوپ های هیونگم آااام می تونم بخورم
چان:نه فعلا دکتر اجازه نداده
جیمین: آاااح باشه
چان : وقتی اجازه بده میارم تا بخوری ولی الان بهتره یکم استراحت کنی هیونگ

لبخندی زدم و دراز کشیدم با آسودگی چشمامُ بستم  اونا یادشون نرفته بود به فکرم بودن حداقل فهمیدم یکم که شده بهم اهمیت میدن انقدر بهشون فکر کردم که نفهمیدم که خوابم برد.



________________

سلاااااااام به همه حالتون چه طور؟😍

خووووووب اینم از پارت جدید 😊
امیدوارم خوشتون بیاد 😁
وت و کامنت یادتون نره

شب بخیر بارونکاااااا
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕

راستی استریم واسه اعضا رو هم یادتون نره 🥰

۱۴۵۶ کلمه

Đọc tiếp

Bạn Cũng Sẽ Thích

15.5K 2.2K 28
خلاصه موجوداتی که خیلی ها فکر میکنن افسانه اند ، اما اگر این موجودات تونسته باشن از دید ادم ها مخفی بشن و بین ما شاید نزدیک ترین کسانمون باشن، پسری...
13.1K 3.4K 37
•مو سبز• Taehyung: اون فقط یه کراش ساده اس! Jimin: اره.. بود..البته قبل از اینکه بهم چشمک بزنه. •yoonmin•
222K 31.5K 82
(کامل شده) Complete خلاصه:جونگ کوک رئیس بزرگترین باند مافیاست و بخاطر انتقام از سانگ دشمن اصلیش میخواد به عمارتش حمله میکنه ولی اونجا پسر سانگ رو می...
200K 22.8K 33
کاپل:ویمینکوک ژانر:مافیایی/ومپایر/امگاورس/کمی مدرسه /هپی اند تهیونگ خون آشام خون خالص پادشاه ومپایرا ،مافیایی قدرتمنده که همه ازش میترسن، جونگ کوک آل...