Transmogrifiction / تناسخ

By Lotus_WX_YX

5.4K 1.8K 186

"چقدر سخته که اینجوری از عشقت جدا بشی" "امروز صبح بدن بیجان دو بازیگر جوان و مطرح سینما و تلویزیون در ملک شخص... More

پارت اول
پارت دوم
پارت سوم
پارت چهارم
پارت پنجم
پارت ششم
پارت هفتم
پارت هشتم
پارت نهم
پارت دهم
پارت یازدهم
پارت دوازدهم
پارت سیزدهم
پارت چهاردهم
پارت پانزدهم
پارت شانزدهم
پارت هفدهم
پارت هجدهم
پارت نوزدهم
پارت بیستم
پارت بیست و یکم
پارت بیست و دوم
پارت بیست و سوم
پارت بیست و چهارم
پارت بیست و پنجم
پارت بیست و ششم
پارت بیست و هفتم
پارت بیست و هشتم
پارت بیست و نهم
پارت سی
پارت سی و یکم
پارت سی و دوم
پارت سی و سوم
پارت سی و چهارم
پارت سی و پنجم
پارت سی و هفتم
پارت سی و هشتم
پارت سی و نهم
پارت چهلم
پارت چهل و یکم
پارت چهل و دوم
پارت چهل و سوم
پارت چهل و چهارم
پارت چهل و پنجم
پارت آخر

پارت سی و ششم

76 32 0
By Lotus_WX_YX

آغاز نقشه 2

مقر حزب لان
جینگشی...

لان وانگجی بدن تب دار وی ووشیان رو روی تخت گذاشت. با نگرانی کنارش نشست و به چهرش خیره شد: "وی یینگ... تو حالت خوبه؟ چه اتفاقی افتاده برات...!"
وی ووشیان نفسی زد و با صدایی که بیشتر شبیه ناله بود گفت: "لان ژان... آههههه... خیلی درد داره... نمیتونم تحملش کنم..."
لان وانگجی با تعجب به مرد جوون روبروش خیره شد و گفت: "چی داری میگی وی یینگ...!! تو چرا اینجوری شدی؟ نکنه این..."
وی ووشیان دستش رو گرفت و روی دیک سفت شدش گذاشت و گفت: "انگار بخاطر استفاده از قدرت هسته ی سرخمه... عموت گفته بود امکان داره یه تغییراتی توی بدنم ایجاد بشه..."
لان وانگجی از روی تخت بلند شد و برای چند دقیقه به عشقش خیره شد. از قبل تصمیمش رو میدونست «به هرقیمتی به عشقش کمک میکنه حتی اگه بهاش جونش باشه» با این فکر بلافاصله به تخت برگشت و با یه حرکت تمام لباس های مرد جوون رو توی تنش پاره کرد.
با دیدن اون بدن تب دار بی اختیار نفسی زد، روی بدن برهنه ی وی یینگش خم شد و شروع به بوسیدن و گاز گرفتن کرد. این اواخر فرصت زیادی برای انجام این کار نداشتن و این موضوع باعث شد که لان وانگجی کم کم کنترلش رو از دست بده، با ولع و حرص زیادی به گذاشتن مارکهای کوچیک و بزرگ روی پوست سفیدش مشغول شد. دستش رو پایین برد و دیک سفت شده ی وی ووشیان رو بین انگشتهای بلند و کشیدش گرفت و پمپ کرد. مرد جوون با هربار پمپ شدن دیکش ناله ی بلندی سرمیداد و کمرش رو تاب میداد.
لان وانگجی آروم دستش رو بین باسن وی ووشیان برد و به اون ورودی صورتی رنگ رسوند. با انگشتاش شروع به مالیدن و نرم کردنش کرد تا جایی که به راحتی دوتا از انگشتهاش داخل رفت.
با داخل شدن اون دو انگشت وی ووشیان ناله ی بلندی کرد: "آههههه... لان... لان ژان... انگشتات نه... من... د-دیکتو میخوام... زودباش..."
لان وانگجی آروم گفت: "ولی وی یینگ باید آمادت کنم وگرنه اذیت میشی."
وی ووشیان سرش رو تکون داد و گفت: "نه نمیشم... زود باش... اون دیک بزرگتو میخوام لان ژان..."
مرد جوون با دیدن این همه بی تابی فورا انگشتهاش رو بیرون کشید. رداش رو باز کرد، از تنش بیرون آورد و روی زمین انداخت. بین پاهای وی ووشیان خودش رو جا داد و کمر شلوارش رو باز کرد. با باز شدن شلوارش دیک نیمه سفت شدش بیرون اومد و خودش رو به رخ وی ووشیان کشید.
وی ووشیان با دیدنش زبونش رو روی لبهاش کشید و نالید: "ارگه... بدن فوق العاده ای داری... میتونم به راحتی تک تک عضله هاتو بشمرم... حتی دیکت کامل بلند نشده ولی بازم بزرگه... هوووف دیگه طاقت ندارم تا باهاش پرم کنی... عجله کن لان ژان... میخوام به فاکم بدی..."
لان وانگجی از طرفی احساس میکرد وی ووشیان عوض شده و تحت کنترل خودش نیست و از طرف دیگه شنیدن اون حرفا و دیدن اون بدن داغ تحملش رو تموم کرده بود. کمی دیکش رو پمپ کرد تا کاملا سفت بشه و بعد روی اون سوراخ تنگ تنظیم کرد و با ضرب واردش شد.
مکثی کرد تا وی ووشیان بتونه به اندازش عادت کنه و بعد با شدت شروع به حرکت دادن کمرش کرد. حالا اون حس شهوت شدید وی ووشیان انگار از محل اتصال بدنهاشون لان وانگجی رو هم درگیر کرده بود. هر لحظه شهوت بیشتری رو حس میکرد و بی طاقت تر ضربه های محکمی رو داخل ووشیان میکوبید.
اما در کمال تعجب وی ووشیان فقط با لذت ناله میکرد: "آههههه... لان ارگه... بیشتر... بیشتر میخوام... بیشتر و عمیقتر بهم بده..."
لان وانگجی حس عجیبی رو تجربه میکرد، تا به حال هیچکدوم از سکسهاشون به این اندازه شهوتش رو زیاد نکرده بود. از لحظه ای که دیکش رو داخل فرو کرده بود وی ووشیان 3 بار کامش رو خالی کرده بود و حالا با به اوج رسیدن و کام شدنش برای بار چهارم،لان وانگجی هم بالاخره به اوج رسیده بود. چند ضربه ی محکم دیگه داخل اون حفره ای که بخاطر کام شدن وی ووشیان تنگتر شده بود کوبید و بعد با فشار کامش رو داخلش خالی کرد.
بدن خسته و بی حالش روی بدن بی جون وی ووشیان سقوط کرد. هردو آهسته نفس نفس زدن. انقدر فشار وارد شده روی بدنهاشون زیاد بود که بدون اینکه متوجه بشن به خواب رفتن.

.........................

مقر حزب نیه
تالار اصلی...

نیه مینگجو بعد از اینکه شنیده بود چه اتفاقی برای حزب ون افتاده فورا به شهر بدون شب رفته بود تا به برادر همسرش کمک کنه. در نبود رهبر حزب نیه شاگرد ارشد و بانو نیه مسئول اداره ی حزب بودن.
نیه هوایسانگ با نگرانی گفت: "بانو نیه... لطفا... شما باید استراحت کنید..."
ون چینگ اخمی کرد و گفت: "الان وقت استراحت نیست... باید هرچه زودتر کار حفاظ تموم بشه قبل از اینکه به ما هم حمله کنن."
شاگرد ارشد به طرف بانو نیه اومد و با عجله گفت:"بانو نیه... بالاخره تموم شد ولی... خبر دادن که یه سری جسد درنده دارن به مقر نزدیک میشن..."
نیه هوایسانگ با نگرانی تقریبا فریاد زد: "چی...! یه گروه جسد درنده دارن میان این طرف...! باید فورا به برادرم خبر بدیم..."
ون چینگ برای آروم کردن برادر شوهرش به آرومی دستش رو گرفت و گفت: "آروم باش آیسانگ... نباید آرامشمونو از دست بدیم... بجای وحشت کردن فورا دستور بده که همه سر پستاشون آماده بشن و برای برادرت و وی ووشیان پیغام بفرست..." دستش رو روی شکمش گذاشت و چشمهاش رو بهم فشرد.
نیه هوایسانگ با دیدن وضعیت همسر برادرش سعی کرد خودش رو جمع و جور کنه و قوی نشون بده. با صدای بلند و محکمی که تا به حال کسی ازش نشنیده بود گفت: "شاگردهای ارشد... فورا تمام افراد رو بفرستید سر پستهاشون. شما سه نفر باید پیغام منو برسونید. یکیتون باید برای رهبر حزب نیه پیغام ببره که بهمون حمله شده.شما دو نفر هم فورا به حزب جیانگ و گوسولان برید برای پیدا کردن ارباب وی."
هر سه نفر اطاعت کردن و فورا با شمشیرهاشون به پرواز درومدن.  نیه هوایسانگ به همسر برادرش کمک کرد تا به اقامتگاهش برگرده.
با لحن نگرانش رو به نیه چینگ گفت: "زن برادر... شما حالتون خوبه؟ رنگتون خیلی پریده... الان که وقت به دنیا اومدن این کوچولو نیست؟"
بانو نیه به آرومی نفسی زد و گفت: "نه هنوز زوده ولی این فسقلی داره بدجوری تقلا میکنه..." زن جوون روی تخت نشست و ادامه داد: "من استراحت میکنم، تا رسیدن برادرت باید همه چیزو کنترل کنی... میدونم که آدم زرنگی هستی و فقط خود واقعیت رو پنهان کردی. الان وقت مبارزه ی اصلی داره میرسه و میتونی با زرنگی و هوشی که داری به بقیه توی پیروزی کمک کنی." اینا حرفهایی بود که وی ووشیان از ون چینگ خواسته بود تا به نیه هوایسانگ بگه و ازش برای کشیدن نشه کمک بخواد.
پسر جوون لبخندی زد و با لحن محکمی گفت: "حتما زن برادر... نگران نباشید من به بقیه کمک میکنم. دلم نمیخواد دنیایی که برادرزاده ی عزیزم قراره توش پا بزاره یه دنیای به درد نخور و خراب باشه..." و بعد از احترام گذاشتن از اتاق خارج شد.
با بیرون اومدن از اقامتگاه فورا دستور داد تا تعدادی از شاگردها مواظب اونجا باشن. خودش هم به همراه شاگرد ارشد حزب به سمت سد دفاعی رفت. از بالای برج میشد به راحتی اجسادی که در حال نزدیک شدن بودن رو دید.
با صدای بلندی فریاد زد: "همگی آماده باشید... تا رسیدن رهبر حزب باید از حزبمون مواظبت کنیم و سالم تحویل رهبرمون بدیمش... میدونم که ترسناکه جنگیدن با این همه جسد درنده اما شما شاگردای نیه مینگجو هستید... شاگردای شجاعترین و جنگجوترین رهبر دنیای تهذیبگری... پس همه با هم مبارزه میکنیم..."
همه ی شاگردها اول با تعجب به مرد جوون نگاه میکردن و هیچکدوم نمیتونستن باور کنن که این همون پسر بی دست و پا و ترسوعه اما با رسیدن اجساد و شروع مبارزه همه متوجه شدن که تا به امروز چهره ی واقعی نیه هوایسانگ رو ندیده بودن.
قدرت زیادی توی مبارزه نداشت اما قدرت زیادی توی رهبری و آرایش نظامی داشت.

...................

شهر بدون شب
تالار اصلی

نیه مینگجو به همراه جین زیشوان و ون چیونگلین مشغول صحبت بودن که یکی از شاگردها به همراه شاگرد حزب نیه وارد شد.
شاگرد حزب نیه فورا احترام گذاشت و با عجله گفت: "رهبر حزب... خبر بدی دارم. اجساد درنده به مقر حمله کردن... باید خودتونو برسونید."
نیه مینگجو با عصبانیت باشیا رو توی دستش فشرد و گفت: "آیائو... دوباره پا رو دم من گذاشتی... زودباش برمیگردیم به چینگهه."
جین زیشوان بلافاصله گفت: "چی فنگ زون... منم با شما میام..."
نیه مینگجو با اخم غلیظی به مرد جوون نگاه کرد و گفت: "لازم نیست... تو قراره رهبره آینده ی حزب جین باشی... نمیتونم اجازه بدم بی دلیل خودتو توی خطر بندازی. همینجا بمون چون احتمالا به مقر ابر هم حمله بشه." رو به ون نینگ کرد و ادامه داد: "برای رهبر حزب جیانگ از طرف من پیغامی بفرست و بگو که خودش رو به گوسولان برسونه و درصورت حمله ی اجساد درنده بهشون کمک کنه..."
ون چیونگلین احترام گذاشت و فورا شاگردش رو به حزب لان فرستاد.
همه چیز در دنیای تهذیبگری بهم ریخته بود. گوانگ یائو با استفاده از طلسم ببر یین به احزاب برتر حمله میکرد تا اونها رو از پا در بیاره اما بی خبر از اینکه رقیبی پرقدرت برای از بین بردنش خودش رو پنهان کرده...

Continue Reading

You'll Also Like

12K 2.2K 53
° فلیکس طرفدار شماره یک هوانگ هیونجین از گروه استری کیدز هست، و برای یه فن میتینگ از استرالیا خودش رو به سئول میرسونه که هوانگ هیونجیم رو ببینه، در ا...
408K 46.9K 39
💵دوست پسرم بادیگاردمه💵 جئون جونگکوک ... اون معنی اصلی کلمه بدبخت بود ! از زمانی که بدنیا اومد داشت با مشکلاتی که نمیدونست چرا هیچوقت تموم نمیشن سر...
21K 4.9K 17
➳ JK Marry Me درحال آپ ✍🏻 قطعاً اگر یه آلفای معمولی باشید که نه پول داره و نه استایل، اعتراف عاشقانه‌ی یه امگای پولدار و زیبا رو با تصور اینکه دوربی...
21.6K 3.6K 36
پسری از جنس ضعف و بی کسی در مقابل مردی از جنس اصالت و قدرت ازدواجی سوری در پی اعتمادی به حقیقت کاپل : ویمین ژانر: امگاورس/خانوادگی/اسمات روز های آپ:...