Transmogrifiction / تناسخ

Par Lotus_WX_YX

5.7K 1.8K 186

"چقدر سخته که اینجوری از عشقت جدا بشی" "امروز صبح بدن بیجان دو بازیگر جوان و مطرح سینما و تلویزیون در ملک شخص... Plus

پارت اول
پارت دوم
پارت سوم
پارت چهارم
پارت پنجم
پارت ششم
پارت هفتم
پارت هشتم
پارت نهم
پارت دهم
پارت یازدهم
پارت دوازدهم
پارت سیزدهم
پارت چهاردهم
پارت پانزدهم
پارت شانزدهم
پارت هفدهم
پارت هجدهم
پارت نوزدهم
پارت بیستم
پارت بیست و یکم
پارت بیست و دوم
پارت بیست و سوم
پارت بیست و چهارم
پارت بیست و پنجم
پارت بیست و ششم
پارت بیست و هفتم
پارت بیست و هشتم
پارت بیست و نهم
پارت سی و یکم
پارت سی و دوم
پارت سی و سوم
پارت سی و چهارم
پارت سی و پنجم
پارت سی و ششم
پارت سی و هفتم
پارت سی و هشتم
پارت سی و نهم
پارت چهلم
پارت چهل و یکم
پارت چهل و دوم
پارت چهل و سوم
پارت چهل و چهارم
پارت چهل و پنجم
پارت آخر

پارت سی

107 36 0
Par Lotus_WX_YX

ضربه 3

اداره ی مرکزی پلیس
بخش جنایی...

افسر لی هوانگ دستش رو محکم روی میز کوبید و با فریاد گفت: "پس شما بی عرضه ها چه غلطی میکردید! حتی نمیتونید از یه شاهد محافظت کنید...!"
افسر مین لو با ناراحتی گفت: "ما تمام تلاشمون رو کردیم قربان... ولی..."
افسر ارشد دوباره فریاد زد: "به این میگی تمام تلاش! یه قاتل روانی به راحتی جلوی چشمتون شاهد رو به قتل رسونده و فرار کرده... این بود تلاشتون؟!"
افسر یونها بلافاصله جواب داد: "ولی قربان الان دیگه کاملا مشخص شد که کار خودش بوده. ما تمام فیلم های دوربینای مدار بسته ی صحنه ی جرمو داریم... همینطور شاهدای عینی..."
مرد میانسال با عصبانیت گفت: "مدارک دارید! به قیمت کشته شدن یه بی گناه!! برید هرچه زودتر اون عوضی رو پیداش کنید... راه بیفتید... تمام شهر رو بگردید... حتی زیر تک تک سنگا و آجرا رو..."
همه بلافاصله اطاعت کردن و از اتاق خارج شدن. بعد از شهادت لینا علیه هان سونگ، قاتل به راحتی محل پنهان کردن شاهد رو پیدا کرده بود و زن جوون رو درست جلوی چشم افراد پلیس به قتل رسونده بود. حالا اوضاع به طرز مسخره ای پیچیده شده بود و پلیس سردرگمتر...

............................

ساختمان BS
دفتر کار بائوشان سانرن...

زن میان سال رو بروی تابلوی بزرگ نوه ی عزیزش ایستاده بود و به چشمهای خاکستریش خیره شده بود. هنوز هم نگرانی توی قلبش موج میزد. برای اینکه بتونه وی ووشیان رو زنده نگهداره ریسک زیادی کرده بود، دو دنیا رو به هم متصل کرده بود تا بتونه کسانی رو برای کمک به نوه ی عزیزش پیدا کنه و حالا که به آخر نقشه نزدیک میشدن دلهره ی بیشتری حس میکرد.
ضربه ای به در اتاق خورد و در به آرومی باز شد. منشی سوفنگ وارد شد و گفت: "بانو بائوشان... افسر مین لو برای دیدنتون اومدن..."
بائوشان سانرن سری به نشونه ی تایید تکون داد و گفت: "بگو بیاد داخل..."
افسر جوون وارد اتاق شد و احترام گذاشت. بائوشان با لبخند از مرد جوون خواست تا بنشینه، بعد روبروش روی مبل مخمل قرمز و مشکی نشست و منتظر شد تا افسر مین لو شروع به حرف زدن کنه.
مرد جوون با صدای ملایمی گفت: "بانوی بزرگ... داریم به زمان اصلی نزدیک میشیم... دیگه باید برای دستگیری هان سونگ اقدام کنیم... نمیشه بیشتر از این ماجرا رو ادامه داد. روز قبل طبق نقشه هان سونگ دوست دخترش رو به قتل رسوند."
بائوشان سانرن با لبخند کجی گفت: "بله درست طبق نقشه بود. روح منتقل شد و حالا لینا توی دنیای خودش منتظر نامزدشه..." کمی مکث کرد و بعد ادامه داد: "به زودی اتفاقی که منتظرش بودیم رخ میده. با اومدن اون دو پسر به اون بدن ها و پیوند خوردن روح هاشون با روح های اصلی، تمام اتفاقات تغییر کرده تا به اینجا... یائو داره با نقشه های تازه ای پیش میره که به زودی به ضرر خودش میشه. فقط باید منتظر حمله ی اصلیش بمونیم." از روی مبل بلند شد و دوباره روبروی تابلو ایستاد. بعد دوباره گفت: "راستی... تابلوی جدیدی برای این دیوار سفارش دادم... بعد از تموم شدن نقشه به جای این تابلو نصب میشه. نگران نباش و طبق نقشه پیش برو..."
مرد جوون اطاعت کرد و بعد از احترام گذاشتن از اتاق خارج شد....

................................

مقر حزب جین
تالار اصلی برج کپور...

جین زیشوان با عصبانیت غرید: "چطور ممکنه! کی جرات کرده همچین کاری بکنه... " رو به شاگرد جوونی که کنار در ایستاده بود کرد و گفت: "فورا به یونمنگ برو و ببین موضوع چیه..."
شاگرد جوون احترام گذاشت و به طرف در چرخید تا خارج بشه. جین زیشوان دوباره گفت: "نه... صبر کن. نیازی نیست... خودم باید برم..." از تالار خارج شد، سوی هوا رو از غلاف بیرون کشید. سوار شمشیرش شد تا به یونمنگ بره که صدای جین زیشون متوقفش کرد.
جین زیشون به طرفش اومد و شمشیرش رو از غلاف بیرون کشید، سوار شد و گفت: "منم همراهت میام پسر عمو... میدونم که تا الان رفتار مناسبی نداشتم اما... میخوم کمکت کنم..."
جین زیشوان سرش رو تکون داد و با لحن تحکم آمیزی گفت: "باشه... همراهم بیا ولی... اگه کوچکترین کاری کنی که باعث دلخوری کسی بشه این بار خودم شخصا میکشمت..."
جین زیشون چشمهاش رو توی حدقه چرخوند و گفت: "باشه... خیالت راحت، قرار نیست کاری بکنم..."
دو مرد جوون سوار بر شمشیرهاشون به سمت یونمنگ به پرواز درومدن. مدتی بود که جین زیشون به رفتار های جین گوانگ یائو مشکوک شده بود. با اینکه جین زیشون اصولا آدم مغرور و خودخواهی بود و جز خودش به کسی اهمیت نمیداد اما اینبار به دلیلی که حتی خودشم درست نمیدونست چیه، تصمیم گرفته بود کاری به نفع همه بود رو انجام بده. توی مسیر درمورد موضوعی که بهش مشکوک شده بود برای پسر عموش تعریف کرد و دلایلی که کاملا منطقی بود رو بهش گفت.
جین زیشوان رو به جیانگ چنگ کرد و گفت: "این پیغام امروز صبح به دستم رسیده. خیلی واضح توش گفته که بانو جیانگ توی دستاش اسیره و اگه من از جانشینی پدرم صرفه نظر نکنم اونو میکشه... جیانگ وان یین... موضع چیه که من خبر ندارم؟ کی جرات کرده نامزد منو بدزده؟"
جیانگ چنگ با چشم های بی روح و چهره ی عصبانی به دو مرد جوون نگاه کرد و گفت: "متاسفم ولی... نمیتونم در این مورد بهت چیزی بگم... نمیتونم بهت اعتماد کنم جین زیشوان..."
مرد جوون با عصبانیت فریاد زد: "منظورت چیه رهبر حزب جیانگ؟ کسی که دزدیده شده همسر آینده ی منه... چطور میتونی همچین حرفی بزنی؟"
همون لحظه صدای وی ووشیان به گوش رسید: "جین زیشوان... واقعا میخوای بدونی کار کی بوده؟ جین زیشون واقعا میشه بهت اعتماد کرد که باز با خودخواهی همه چیز رو به هم نمیریزی؟"
دو مرد نگاهشون رو به وی ووشیان دوختن و با عصبانیت بهش خیره شدن.
جین زیشون گفت: "من امروز اینجام تا به پسر عموم کمک کنم... میدونم قبلا رفتار درستی با شما دو نفر نداشتم اما... الان موضوع بانو جیانگ عه... کسی که قراره عروس خانواده ی ما بشه پس... بهتره اتفاقات قبل رو فراموش کنیم وی ووشیان... نمیخوام باهات بحث کنم."
وی ووشیان لبخند کجی زد و به سه مرد نزدیک شد. با لحن جدی گفت: "شاید حرفی که میزنم براتون قابل باور نباشه اما... این اتفاقات همگی زیر سر گوانگ یائو عه."
اما برخلاف انتظاری که داشت، ون دو نفر اصلا متعجب نشدن. جین زیشون با جدیت گفت: "میدونستم شَکَم بی مورد نیست... دیدی بهت گفتم پسر عمو... یه کاسه ای زیر نیم کاسه ی اون یائو عه..."
جین زیشوان سرش رو به نشانه ی تایید تکون داد و گفت: "پس تمام این مدت حمله هایی که به احزاب برتر نیه و ون شده بود جزو نقشه های یائو بوده، درسته؟"
وی ووشیان تایید کرد و اضافه کرد: "مسمومیت من و قصد جون زووجون رو هم بهش اضافه کن... همینطور دزدیده شدن شیجیه..."
جین زیشوان با تعجب تقریبا داد زد: "چی! زووجون! رهبر حزب لان مورد سوءقصد قرار گرفته!"
جیانگ چنگ تایید کرد و گفت: "آره... یه تیر آغشته به زهر به سینه ش زدن... البته هدف زووجون نبوده بلکه میخواستن لان وانگجی رو بکشن..."
حالا دیگه موضوع برای دو پسرعمو روشن شده بود. تمام این مدت ماری رو توی خونشون نگهداشته بودن و پرورش میدادن. چهار مرد داخل تالار نیلوفر آبی ایستاده بودن و درمورد موضوع بحث میکردن....

Continuer la Lecture

Vous Aimerez Aussi

47.1K 7.1K 20
امپراطور جئون جونگکوک به لونا خودش کیم تهیونگ علاقه ای نداره لونا که دیگه نمیتونه این شرایط رو تحمل کنه تصمیم میگیره بدنش برای همیشه ترک کنه چی میشه...
226K 22K 56
تهیونگ، گربه کوچولوی داستان، با خودش فکر می‌کرد که روز های خوشش تموم شدند و در های خوشحالی تک به تک به روش بسته شدند. اما دقیقاً وقتی که فکر می‌کرد "...
171K 1.6K 49
Loving and Living with your boyfriend of a year and a half now has been bliss...until the break in where your life takes a turn you never thought it...
85.8K 16.5K 18
‌ᯊ منفیِ شصت‌ونه جئون جونگ‌کوک آلفای میانسالیه که از زندگی یکنواخت و یک‌رنگش خسته شده؛ اما هیچ قصدی برای رابطه و ازدواج نداره. تنها چیزی که جونگ‌کوک...