Transmogrifiction / تناسخ

By Lotus_WX_YX

5.4K 1.8K 186

"چقدر سخته که اینجوری از عشقت جدا بشی" "امروز صبح بدن بیجان دو بازیگر جوان و مطرح سینما و تلویزیون در ملک شخص... More

پارت اول
پارت دوم
پارت سوم
پارت چهارم
پارت پنجم
پارت ششم
پارت هفتم
پارت هشتم
پارت نهم
پارت دهم
پارت یازدهم
پارت دوازدهم
پارت سیزدهم
پارت چهاردهم
پارت پانزدهم
پارت شانزدهم
پارت هفدهم
پارت هجدهم
پارت نوزدهم
پارت بیستم
پارت بیست و یکم
پارت بیست و دوم
پارت بیست و چهارم
پارت بیست و پنجم
پارت بیست و ششم
پارت بیست و هفتم
پارت بیست و هشتم
پارت بیست و نهم
پارت سی
پارت سی و یکم
پارت سی و دوم
پارت سی و سوم
پارت سی و چهارم
پارت سی و پنجم
پارت سی و ششم
پارت سی و هفتم
پارت سی و هشتم
پارت سی و نهم
پارت چهلم
پارت چهل و یکم
پارت چهل و دوم
پارت چهل و سوم
پارت چهل و چهارم
پارت چهل و پنجم
پارت آخر

پارت بیست و سوم

94 32 0
By Lotus_WX_YX

توطئه 2

مخفیگاه بائوشان سانرن...

وی ووشیان با لبخند گفت: "بانو بائوشان... بالاخره انگار زمانش رسیده... یائو دست به کار شده..."
بائوشان سانرن سرش رو تکون داد و گفت: "درسته بالاخره حرکت کرد. باید خیلی حواستون باشه. من مجبورم برای سر و سامون دادن به روند اجرای نقشه به اون سمت برم..." رو به دو پسر کرد و ادامه داد: "اما اجرای نهایی اون نقشه... به کار شما اینجا بستگی داره..."
لان وانگجی با آرامش همیشگیش گفت: "نگران نباشید بانو... من و وی یینگ الان موفق شدیم چهار حزب برتر رو با هم بر علیه یائو متهد کنیم. شما با خیال راحت اینجا رو به ما بسپرید."
زن میان سال لبخندی به دو پسر زد و گفت: "ممنونم وانگجی... اما قبل از هر چیز ازت میخوام که مراقب نوه ی عزیزم باشی و همینطور مراقب خودت چون وی یینگ بدون تو نمیتونه زندگی کنه." دست وی ووشیان رو به گرمی فشرد.
بائوشان سانرن از جاش بلند شد تا برای رفتن آماده بشه که ناگهان دوباره وانگجی گفت: "بانو بائوشان... موضوع مهم دیگه ای هم هست که بخاطرش به اینجا اومدیم..."
وی ووشیان نگاهی به لان وانگجی کرد و گفت: "الان وقتش نیست لان ژان..."
اما لان وانگجی بی توجه به حرف وی ووشیان، از جاش بلند شد و به سمت زن میان سال رفت. با همون لحن آروم گفت: "موضوع مربوط به وی یینگ عه..."
بائوشان سانرن نگاهی به نوه ی عزیزش کرد و پرسید: "چه موضوعی؟ چه اتفاقی افتاده..."
وی ووشیان بلافاصله خودش رو به مادربزرگش رسوند و دستش رو گرفت. لبخندی زد و گفت: "چیزی نیست... بعدا راجع بهش..."
اما لان وانگجی حرفش رو قطع کرد و با لحنی که حالا کاملا جدی بود و دیگه نشانی از آرامش نداشت، صداش رو کمی بالا برد و گفت: "هسته سرخ... توی بدن وی یینگ هسته ی سرخ تشکیل شده بانو بائوشان..."
بائوشان سانرن برای لحظه ای ساکت شد و با تعجب به وی ووشیان خیره شد. چیزی میشنید براش قابل باور نبود. با نگرانی گفت: "وی یینگ... این موضوع مهمتر از هرچیزیه، چرا من الان باید از این موضوع باخبر بشم؟"
وی ووشیان لبخند کوچیکی زد و جواب داد: "مادربزرگ... من خوبم... بانو نیه تازه متوجه شد که همچین اتفاقی افتاده..." زن میان سال رو به سمت صندلی برد: "لطفا بشینید... نگران نباشید... همه چیز تحت کنترله... فقط فعلا نباید زیاد به خودم فشار بیارم تا هسته به طور کامل شکل بگیره... الان فقط خیلی کم اجازه دارم تهذیب شیطانی انجام بدم."
بائوشان که کاملا از افسانه ی هسته ی سرخ خبر داشت، لبخند نگرانی زد و گفت: "من فقط نمیخوام اتفاقی برات بیفته..."
وی ووشیان جواب داد: "این هسته هم قدرت بیشتری بهم میده هم نسبت به طلسم ببر یین خطرش برام کمتره. چون جزئی از بدن خودمه کنترلش برام راحتتره."
لان وانگجی آهسته گفت: "بانو بائوشان... نگران نباشید، هیچ اتفاقی برای وی یینگ نمیفته. من فقط میخواستم که شما از این اتفاق خبر داشته باشید."
بالاخره بعد از اینکه اطمینان پیدا کرد نوه ی عزیزش در امنیت و سلامته، اونجا رو ترک کرد.

..............................

اداره مرکزی پلیس...

افسر مین لو وارد اتاق بازجویی شد. رو بروی زن جوون نشست و با لحن آرومی گفت: "خب... اومدید که شهادت بدید. هرچی که میدونید رو باید بگید."
لینا با صورت کبود روبروی مرد جوون نشسته بود و گریه میکرد. با صدای لرزون گفت: "کار اون بود... کار خودش بود..."
مین لو کمی به جلو خم شد و پرسید: "کار کی بود؟ کامل بگو... باید بگی که چی کار کی بوده..."
لینا با ترس جواب داد: "اگه بفهمه اومدم اینجا منو میکشه... اون خیلی بی رحمه... دیوونس... جنون داره و یهو وحشی میشه..." به صورتش اشاره کرد و ادامه داد: "ببینید باهام چکار کرده... فقط چون میدونم چکار کرده... همش تهدیدم میکنه و کتکم میزنه... میترسم..."
افسر مین لو دوباره پرسید: "کی؟ واضح حرف بزن."
زن جوون با استرس دستهاش رو به هم قفل کرد و گفت: "هان سونگ... کار اون بود... اون دوتا بازیگر جوونو کشت... من بهش شک کردم و یه روز که داشت با خودش حرف میزد و یه سری مدارکو قایم میکرد دیدمش. وقتی رفت مدارکو نگاه کردم و دیدم همش عکسا و کاغذایی در مورد اون بازیگراییه که کشته شدن. ولی وقتی بهش گفتم که این کارو کرده کتکم زد و تهدیدم کرد که میکشتم." دوباره شروع به گریه کرد: "اون منو میکشه..."
بعد از بازجویی مین لو به دفتر افسر هوانگ رفت و در مورد بازجویی براش توضیح داد. برگه ی شهادت اون زن رو به افسر ارشد داد و گفت: "باید چکار کنیم؟ به نظر نمیاد دروغ بگه..."
افسر هوانگ برگه هارو خوند و جواب داد: "بفرستش به خونه ی امن... بعدم برید دنبال این مرد بگردید... حتی اگه یه احتمال باشه، بازم باید ازش مطمئن بشیم."
افسر مین لو اطاعت کرد و لینا رو با چند پلیس به خونه ی امن فرستاد. خودش هم با افراد دیگه ای به سمت آپارتمان هان سونگ رفت...

Continue Reading

You'll Also Like

74.2K 8.3K 90
‌کاپل اصلی: تهکوک|کاپل فرعی: سپ و مخفی جونگ کوک فریاد زد و دوباره گفت +من هیچ کاری نکردم، چرا هیچکدومتون حرفامو باور نمیکنید؟ چرا نمیزارید زندگی کنم؟...
12K 2.2K 53
° فلیکس طرفدار شماره یک هوانگ هیونجین از گروه استری کیدز هست، و برای یه فن میتینگ از استرالیا خودش رو به سئول میرسونه که هوانگ هیونجیم رو ببینه، در ا...
79.2K 29.3K 26
آلفاها همیشه نژاد برتر بودن. این یه اصل بود. همه این رو می‌دونستن. اما اگه این جایگاه همیشگی توسط یه نژاد دیگه تکون بخوره دنیا چه شکلی میشه؟ ♟ • فیک...
66.5K 6.4K 35
کیم تهـیونگ پسری که میتونه ذهـن بخونه، طی یک مـاموریت خاص و برای گرفتن انتقام یک کـینه قدیمی، با جئـون جونـگکوک یک افسر پلیس تازه کار وارد یک هتـل کا...