Physco Gentleman ⛓️💊

By kookminnficc

8.4K 1.4K 135

Completed✔️ 🖇New Fic 🎥Physco Gentleman 🎥Genre: Smut , Romance , Dram , Psychologic , Verse 🎥Couple : Ko... More

Part1🎥
Part2🎥
Part3🎥
Part4🎥
Part 5🎥
Part6🎥
Part 7 🎥
Part 8🎥
Part 10🎥
Part 11🎥
Part 12🎥
Part 13🎥
Part 14🎥
Part 15🎥 Final Part

Part 9 🎥

453 90 12
By kookminnficc

پارت 9
لبخندی به مجری زد و کمی روی صندلیش جابه جا شد
-خب توی جواب سوالتون باید بگم که واقعا داشتن اون جایزه برام باعث افتخاره و امیدوارم امسال تشویق های دریافت اون جایزه مال من باشن
مجری برگه های تو دستش رو جابه جا کرد و بهش لبخند زد
-میدونی جانگکوک شی طرفدارات میگن حتی به خاطر نوع کت و شلوار پوشیدنت باید جایزه بگیری چه برسه به بازی بی نقصت
جانگکوک خندید و چشمکی به دوربین زد
-آره اونا هیچ وقت دروغ نمیگن
مجری مقداری از نوشیدنیش خورد و سوال بعدی رو پرسید
-اخیرا فیلمی بازی میکردین که خب به خاطر یکسری شایعات از طرف نقش مقابلتون فعلا متوقف شده. میشه یکم توضیح بدین؟؟
دستاشو توی هم قفل کرد و نفس عمیقی کشید. میدونست اون داره نگاه میکنه پس باید از همینجا هم بهش اعتماد به نفس میداد
-خب راستش یکسری شایعات بی اساس مطرح شد و سوء تفاهمی به وجود اومد که یک مقدار تنش ایجاد کرد. و اینکه فیلم برداری هم به محض برگشتن بازیگر نقش مقابلم از سر گرفته میشه. ما منتظرش هستیم

با زنگ خوردن تلفنش از پشت صحنه کمی فاصله گرفت و همونطور که به جانگکوک خیره بود تلفنش رو جواب داد
-الو؟؟
-میدونم موقع خوبی زنگ نزدم تهیونگ ولی الان کجایی؟؟
صدای نگران جین کمی ترسوندش. صداش رو پایین برد
-جانگکوک مصاحبه داره من پشت صحنه ام
-کی تموم میشه؟؟ نه یعنی... لعنتی کی میتونه بیاد پیش جیمین؟؟
چرا انقدر عصبانی و نگران به نظر میومد باز چی شده بود؟؟ با سر و صدایی که اومد نگاهی به جانگکوک کرد که همونطور که زیپ شلوارش رو بالا می‌کشید به سمتش میومد. خاک عالم بر سرت کننی زیر لب گفت و به مکالمش با جین رسید
-همین الان تموم شد. طوری شده هیونگ؟؟
-لطفا خودتون رو برسونید خونه جیمین. لطفا سریع
و بعد تلفن قطع شد.
-هیونگ؟؟
نگاهی به جانگکوک انداخت. میخاست برای اینکه جلوی کلی آدم خشتکش رو به نمایش گذاشته دعواش کنه اما وقت نداشت
-زود باش کوک باید بریم پیش جیمین

***

-جیمین در رو باز کن
چند بار دیگه دستگیره رو تکون داد اما هیچ اتفاقی نیفتاد
-لعنتی معجزه که نمیتونم بکنم و در باز بشه لطفا بازش کن جیمین
الان یک ساعت بود که جیمین داخل اتاق خودشو زندانی کرده بود. نکته ترسناک این بود که هیچ صدایی ازش نمیومد. این جین رو نگران می‌کرد
نگاهشو به دختری داد که یه گوشه روی زمین کز کرده بود و به پاهاش خیره شده بود
-سانا
صداش زد و به آرومی به سمتش رفت. گونه سرخ دختر توی ذوقش میزد
-سانا... جیمین... اون منظوری نداشت.. فقط عصبانی شد میفهمی؟؟
سانا نگاهشو به جین داد و همزمان اشکی از چشمش افتاد
-ولی اون که آدم بدی نبود. اون دوستم بود اوپا
جین موهای سانا رو نوازش کرد و بعد دستشو روی گونه سرخی کشیده یک ساعت پیش شاهد سیلی برادرش بود
-سانا حال جیمین خوب نیست. این رو هممون میدونیم. اون آسیب دیده ولی چون آسیب دیدگیش رو نمی‌بینیم فکر می‌کنیم خیلی سالمه، خیلی خوشحاله. سانای عزیزم جیمین داره درد میکشه باید کمکش کنیم مگه نه؟؟
سانا با بغض به جین نگاه می‌کرد. برای برادرش ناراحت بود. دلش میخاست برادرش مثل قبل باهاش لج کنه. دوست داشت جیمین دوباره سر کار بره ولی ظاهرا اوضاع برادرش آشفته تر از اونی بود که فکر می‌کرد
-حالا اگه اوپا ازت چیزی بخواد میتونی انجامش بدی؟؟
سرشو بالا و پایین کرد و منتظر نگاهش کرد
-باید برگردی سانا. اینجا بودنت کمکی به جیمین نمیکنه. میدونم برای تایم استراحتت برنامه داشتی ولی لطفا بهش فکر کن باشه عزیزم؟؟
به خاطر زنگ در منتظر جواب سانا نموند و در رو باز کرد
-جیمین کجاست؟؟
اولین جمله ای بود که جانگکوک هنوز داخل نشده گفت و چشمای تخس و نگرانش رو توی خونه چرخوند
-توی اتاقه. یک ساعته اون توعه
جانگکوک بدون توجه به تهیونگ و جین و حتی سانای کز کرده به سمت اتاق جیمین رفت
-جیمین؟؟ جیمین باز کن در رو منم جانگکوک

جیمین با شنیدن صدای جانگکوک سرشو بالا گرفت. اون اینجا چیکار می‌کرد؟؟ اومده بود تحقیرش کنه؟؟
-جیمین منم. باز کن در رو دلم واست تنگ شده
پوزخندی زد و نگاهی به دیوار رو به روش کرد. دیواری که انقدر با خون انگشتاش روش کشیده بود که تقریبا قرمز شده بود.
دستاش؟؟ اونقدر اونا رو به دیوار سخت و زبر روبه روش کشیده بود که همشون خونی شده بودن

-جیمینم؟؟
اون لحن رو دوست داشت. اون لحن نه نگران بود نه ناامید. لحنی نبود که اذیتش کنه. اون لحن خیلی عاشق بود. از جاش بلند شد و کلید رو چرخوند. همونطور که حدس میزد به ثانیه نکشید که جانگکوک در رو باز کرد و داخل شد
نگاهشو بین اتاق و دست جیمین چرخوند. چه بلایی سر خودش آورده بود؟؟ با شنیدین فریاد ترسیده جین سریع داخل شد و در رو بست و دوباره قفلش کرد
-آخيش. اینطوری داد میزنن بعد توقع دارن ما فرار نکنیم
جیمین خندید. با صورتی که کمی خونی شده بود به حرف جانگکوک خندید
جانگکوک برگشت و با دیدن خنده جیمین خندید
-واو پسر عجب رنگی زدی به دیوار
جلوتر رفت و با غمی که پشت حرفاش پنهون کرده بود دیوار رو لمس کرد. اون خون جیمین بود
جیمین با چشمای درشت نگاه می‌کرد. چرا جانگکوک سرش داد نمی‌کشید؟؟ چرا نمی‌گفت نباید به خودش آسیب میزده؟؟
-آخ دستاتم که رنگی کردی
دستای خونیش رو توی دست گرفت و تلاش کرد گریه نکنه. نباید باهاش طوری حرف می‌زد که بدتر لج کنه و دفعه بعد تیغ رو توی دستاش ببینه
-بیا جیمین باید دستاتو بشوریم
جیمین رو توی دستشویی برد و به آرومی دستشو زیر آب سرد گرفت. جیمین که حالا از اون حالت بیرون اومده بود با سوزش دستش هیسی کشید و سرشو روی شونه جانگکوک گذاشت
-ببخشید. الان تموم میشه
بعد از اینکه دستش رو شست بهش گفت روی تخت بشینه و خودش با محلول ضد عفونی کننده و باند به سمتش رفت. جلوش روی زانو هاش نشست و با پنبه محلول ضد عفونی کننده رو روی زخمای دستش زد
-میسوزههه
جیمین گفت و شونه جانگکوک رو چنگ زد
نگاهی به چهره در هم جیمین انداخت و بلند شد. مقداری از محلول رو با آب مخلوط کرد تا سوزش کمتری ایجاد کنه و بعد به کارش ادامه داد
باند رو دور هر دو دستش پیچید و در نهایت بوسه ای روی دستاش زد

دستمالی برداشت و کمی خیسش کرد و صورت جیمین رو باهاش تمیز کرد
-آخيش جیمین رنگی دوس ندارم
جیمین خندید و جانگکوک رو بغل کرد و بعد با خنده ای که کم کم روی لبش محو شد گفت
-دیگه خودمو رنگی نمیکنم جانگکوک قول میدم
اشکی از چشمش افتاد. لعنت بهش. چه بلایی سرش اومده بود؟؟ چرا با خودش اینطوری می‌کرد ؟؟ چرا با سانا..
با یاد آوری سانا از جانگکوک فاصله گرفت و بغضش ترکید
-جیمین.. چیشد عزیزم؟؟
دستای جیمین رو از روی صورتش کنار زد و به چشماش نگاه کرد
-چیه جیمین؟؟
جیمین با چشمایی که از اشک نمیتونست جانگکوک رو خوب ببینه لب زد
-زدم.. تو گوشش
و بعد سرشو پایین انداخت. جانگکوک حدس میزد منظور جیمین با کی باشه. حالا علت چشمای گریون سانا رو می‌فهمید
-چرا زدیش جیمین؟؟
جیمین دستشو روی چشماش کشید و لبشو گاز گرفت
-اون یه عوضی رو آورده بود خونه. می‌گفت دوستشه ولی نه
-دوستش نبود؟؟
-نه اومده بود منو اذیت کنه
-چرا اذیتت نکرد؟؟
جیمین سرشو بالا آورد و ساکت شد. مگه اون پسر نیومده بود جیمین رو اذیت کنه پس کجا رفت؟؟ چرا تا جیمین سرش داد زد معذرت خواهی کرد و از خونه بیرون رفت
-خوشحالم که متوجه شدی جیمین
معذب به جانگکوک خیره شد
-هیچ وقت منو نمیبخشه
جانگکوک موهای جیمین رو نوازش کرد
-اون همین الانشم منتظره تا بغلت رو براش باز کنی جیمین
بلند شد و قفل در رو باز کرد. اولین چیزی که دید تصویر سانا گریون بود که به جیمین توی اتاق خیره شده بود

جیمین نیم نگاهی به جانگکوک انداخت. اگه حرفش درست نبود چی؟؟ اگه جانگکوک دروغ بگه چی؟؟ یکی از صدا های منطقی سرش جلو اومد و نزاشت جیمین بیشتر از اون همه رو معطل کنه
جیمین بغلش رو بار کرد و این سانا بود که خودشو خوی بغلش پرت کرد و با صدای بلند گریه کرد

***
صدای تلویزیون رو بیشتر کرد و کمرش رو تکون داد
-بسه هیونگ سرم رفت
بی توجه به غر زدن های جانگکوک حرکات رقصش رو انجام داد. جانگکوک پوفی کشید و هدفونش رو روی گوشش گذاشت و سعی کرد با آهنگ ملایمی که پخش میشه کمی بخوابه

-پاشو کوک کمتر بخواب. پاشو یکم برقص همش شدی چربی
جانگکوک با این حرف فورا از جاش بلند شد و از یقه لباسش نگاهی به بدنش کرد. سیکس پکاش که سر جاش بود. عضلات سینشم همچنان قوی بود. چنگی به بازوش زد و وقتی از حاضر بودن عضله هاش مطمئن شد نگاه بیچاره ای به تهیونگ انداخت

-هیونگ از کم خوابی من چی بهت میرسه که نمیزاری بخوابم؟؟ اصن مگه خودت خونه نداری؟؟
تهیونگ که حالا به بخش حرکات باسن آهنگ رسیده بود به سمت کوک رفت و باسنش رو مقابلش تکون داد
-مال من بهتره یا پارک؟؟
جانگکوک با چشمایی که "چقد میگیری ولم کنی" توشون موج میزد به باسن هیونگش ذل زد
-از نظر اندازه چیزی کم نداری هیونگ
تهیونگ چشمکی زد و اسپنکی به خودش زد
-آره قربونش برم بزرگه

بالخره بعد از یک ساعت و شنیدن ده باره اون آهنگ تهیونگ تلویزیون رو خاموش کرد و خودش رو روی مبل پرت کرد
-خدا... خیلی خسته شدم پسر
و بعد نیم نگاهی به جانگکوک کرد
-چته؟؟
جانگکوک نگاهشو بین صفحه گوشیش و تهیونگ چرخوند
-هی بچه گفتم چه مرگته؟؟
با دیدن چشمای ترسیده جانگکوک بلند شد و به سمتش رفت. گوشی رو ازش کش رفت و نگاهی بهش انداخت
-خدای من... جیمین گم شده؟؟

Continue Reading

You'll Also Like

sin By Venus

Fanfiction

8K 1.6K 25
( کاپل فیک: کوکجین) تمام عمرم قلم به دست نوشتم و نوشتم. تمام برگه های سفیدی که می‌دیدم با قلم سیاه کردم...از پیرمرد عبوس و فقیر عاشق تا دختر زشت و شی...
oneshot By Venus

Fanfiction

2.1K 248 3
وانشات از کاپل کوکجین
23.2K 5.2K 37
«کامل شده√» یه بچه که مادرش رو از دست داده یه پدر که همسر عزیزش جلو چشماش پر پر شد، ولی اینا همه شروع داستان بودن. یک دوست شایدم فرشته محافظ از طرف ا...
21.1K 4.2K 37
سرگذشت نویسنده ای سی و هشت ساله که درگیر عشقی با فاصله سنی بیست سال شده ولی آیا جین هجده ساله به قصد عاشق بودن وارد رابطه با نویسنده شده یا ..؟ کاپل...