❕Vietato❕

By MinBlume

48.5K 7.6K 1.7K

چی میشه اگه پسر تخس رئیس جمهور کشوری که همجنسگرایی توش رسما ممنوعه، عاشق بادیگاردش بشه؟ 🚫ژانر: درام، اسمات،... More

preface
❕Part 1
❕Part 2
❕Part 3
❕Part 4
❕Part 5
❕Part 6
❕Part 7
❕Part 8
❕Part 9
❕Part 10
❕Part 11
❕Part 12
❕Part 13
❕Part 14
❕Part 15
❕Part 16
❕Part 17
❕Part 18
❕Part 19
❕Part 20
❕Part 21
❕Part 22
❕Part 23
❕Part 25
❕Part 26
❕Part 27

❕Part 24

1.4K 209 61
By MinBlume


تموم مدت کار فکرش مشغول حرفای جیمین بود، درسته که نمیتونست جون خانوادشو در خطر بندازه.. اما جیمین چی میشد..؟
خب خانوادش قاعدتا باید براش ارجحیت میداشتن ولی اخه اینجوریم درست نبود.. بود؟

ساعت کاریش تموم شده بود و همونجوری که جیمین گفته بود داشت میرفت به اتاقش

تقه ای به در زد و بعد از بفرمایید گفتن جیمین وارد اتاق شد
با دیدن جیمینی که بین انبوهی از پرونده روی زمین نشسته و داره با دقت و کلافگی اونارو برسی میکنه لبخندی زد و به طرفش رفت

+اوه اومدی؟ به این زودی ساعت ۸ شد؟
خیلی خب.. بشین اینجا تا من اینارو جمع کنم و بعدش برم لباسامو عوض کنم تا بریم یه جایی

-کجا
جانگکوک ابرویی بالا انداخت و پرسید

+حالا میفهمی.. جای بدی نیست
جیمین گفت و با عجله مشغول جمع کردن برگه های آشفته روی زمین شد

-بذار من جمع کنم برو لباساتو عوض کن
جانگکوک رو به جیمین گفت و دستشو سمت برگه ها برد

+گفتم نمیخواد! قهوه میخوری بگم برات بیارن؟
جیمین درحالی که مشغول جمع‌آوری برگه ها بود نیم نگاهی به کوک کرد و پرسید و کوک در جوابش شونه ای بالا انداخت

آخرین برگه رو برداشت و به سمت میزش رفت و برگه هارو تو گاوصندوق زیر میزش گذاشت و بعد از قفل کردنش تلفن رو برداشت

+خانوم مین لطفا یه قهوه بیارید اتاق من، با شکر باشه، ممنون.

+من میرم لباسامو عوض کنم توام قهوتو بخور و اگه میخوای بری سرویس بهداشتی، اون گوشه‌ست یکم زیاد تو راهیم، بعدا اذیت نشی
جیمین گفت و سمت در کوچیکی که گوشه اتاقش بود و به یه اتاق دیگه باز میشد رفت و واردش شد

کت و شلوار رسمیشو با یه تیشرت مشکی و شلوار چارخونه عوض کرد و دستمال گردن قرمزی به گردنش بست

+خب عالیه
در حالی که خودشو تو آیینه نگاه میکرد گفت و موهای قهوه ایشو مرتب کرد و از اتاق بیرون رفت

+بیا اینارو بپوش فکر کنم اندازت باشن.
کوک نگاهی به تیشرت و کت شلوار چرمی اسپورت که جیمین تو دستش بود انداخت و ابروشو بالا داد

-برای چی؟!

+گفتم که میخوایم بریم جایی، با لباس کار که نمیتونی بیای، اگرم همینجوری راحتی مشکلی نیست، من برای راحتی خودت گفتم.

-باشه میپوشم.. چرا زود گارد میگیری؟!

+چرا فکر میکنی گارد میگیرم؟ فقط گفتم اگه دوست نداری بپوشی اجباری نیست.. نمیخوام به کاری مجبورت کنم.

-باشه.. کجا عوض کنم؟

+همینجا عوض کن دیگه!

-نمیشه که

+عوض کن.. به هر حال که.. ولش کن برو تو همون اتاق اون گوشه عوض کن

-به هر حال که چی؟

+هیچی برو عوض کن دیر شد.
جیمین گفت و کوک شونه ای بالا انداخت و به سمت اتاق رفت

جیمین با لبخند کمرنگی گوشیشو بیرون و اورد و به چونگچا زنگ زد

+همچیو آماده کردی؟... مطمئن باشم دیگه.. خیلی خب.. باشه.. خدافظ.
گوشیو قطع کرد و به ساعت که عدد ۸:۳۰ رو نشون میداد نگاه کرد بعد از شنیدن صدای تقه‌ای که حاکی از باز شدن در توسط جانگکوک بود نگاهی به طرف در انداخت..
اوه.. چقدر تو اون لباسا.. جذاب بود.. واقعا یه دوست پسر ایده ال شده بود..

+کاش میشد همیشه مال من باشی
در حالی که تحسین بر انگیز نگاهش میکرد زیر لب گفت

-چی؟ چیزی گفتی؟

+اوه نه.. یعنی اره.. بیا بریم داره دیر وقت میشه

جیمین گفت و با قدم هایی آروم به سمت در رفت و کوک هم دنبالش راه افتاد

-کجا داری میبری منو؟!

+بریم میفهمی
جیمین در حالی که سوار آسانسور میشد گفت و به جانگکوک به نشونه اینکه بیا تو اشاره کرد

طولی نکشید که آسانسور تو پارکینگ توقف کرد و هر دو پسر به سمت ماشین شاسی بلند مشکی bmw x6 جیمین حرکت کردن

-بذار من رانندگی کنم

+تو دیگه بادیگارد و راننده و بیبی سیترم نیستی، یادت که نرفته؟
جیمین در حالی از سمت راننده سوار میشد گفت

-همینطوری گفتم.. بادیگاردات کجان اصن
جانگکوک سوار شد و گفت

-نباید الان کنارت باشن؟ فکر میکنم باید حتما بیشتر مواظبت باشن تا مثل اون شب..

+نگران نباش
جیمین حرف کوک رو قطع کرد و راه افتاد

+مامانت چطوره؟ حالش بهتره؟

-آره تقریبا دیگه کاملا خوب شده.. به لطف تو!
جانگکوک گفت و جیمین لبخند شیرین و صادقانه ای زد

کوک مبهوت نگاهش کرد
لبخند میزد؟ چقد دلش برای این لبخندای شیرین تنگ شده بود.. کاش میتونست هر روز این لبخند رو ببینه.. این لبخند برای کوک کافی بود تا تموم روز انرژی داشته باشه..

+در مورد.. حرفم.. فکر کردی؟ مگه نه؟
جیمین با لحن محتاطانه ای پرسید

-آره میدونم درستش همینه یعنی راه دیگه‌ای نیست.. میفهمم..

+خوبه خانوادت حتما از رفتن به جایی بهتر خوشحال میشن.. خیال توهم راحت تره.. خیال منم همینطور..
جیمین با لحن آهسته ای که خبر از اینکه خیالش راحت شده میداد گفت
و کوک به نیم رخ پر آرامش و البته پر از غم جیمین که حواسش به رانندگی بود انداخت

کوک حواسشو به خیابون انداخت.. خیابون نه.. جاده؟

-کجا داریم میریم؟

+چند بار میپرسی، گفتم میفهمی دیگه، راستی زنگ بزن به خانوادت بگو امشب کار داری و شاید نری خونه، نگران و منتظرت نمونن..

-اما..
کوک حرفشو با نگاه جیمین ادامه نداد و به سرعت به خواهرش زنگ زد و گفت نمیاد!

تقریبا یک ساعتی از وقتی راه افتاده بودن تو سکوت دو پسر و صدای موزیک ملایم میگذشت

کوک فهمیده بود که دارن به سمت جزیره ججو میرن

همیشه عاشق این جزیره بود، پنجره رو پایین داد تا رطوبت دریا به صورتش بخوره

جیمین وارد شهرک ساحلی ای شد و کمی نگذشت تا جلوی یه کلبه چوبی ایستاد

+رسیدیم پیدا شو
جیمین گفت و ماشین رو خاموش کرد و پیاده شد

کوک در حالی که پیاده میشد به کلبه چوبی نگاه کرد، کلبه قشنگ و دنجی بود و روبروی دریا بود و البته خیلی خیلی معمولی.. نه مثل عمارت هایی بود که جیمین توش زندگی میکرد و نه خرابه و داغون بود.. یه چیز خیلی معمولی که خیلی از افراد عادی و معمولی دارن

+نمیای؟
با صدای جیمین که جلوی در باز شده خونه ایستاده بود از افکارش بیرون اومد و وارد خونه شد

داخل خونه هم کاملا معمولی و البته دنج بود
وسایل خونه همگی ساده بودن و شومینه کوچیکی گوشه خونه بود که چوب ها توش داشتن میسوختن و شعله هایی قرمز تولید میکردن، کلبه کوچیکی بود آشپزخونه کوچیکی انتهای خونه بود و یه کاناپه دونفره سبز داشت و کنارش یه تخت دونفره چوبی بود

+نظرت چیه؟ خوشگله؟

-آره.. خونه‌ی توعه؟

+اوه نه بابا اجاره کردم برای چند روز
جیمین گفت و به سرعت سمت کوک پرید بغلش کرد و با دوربین عکاسی فوری یه عکس گرفت

-چیکار میکنی؟

+دارم عکس میگیرم دیگه، کار غیر عادی ای کردم مگه؟
جیمین در حالی که لبشو آویزون کرد گفت

-نه نه
کوک با لبخند گفت

+منو تو عکسای زیادی نداریم..

-باید داشته باشیم؟

+نباید داشته باشیم؟

-نمیدونم..

+احتمالا از دستم ناراحتی.. درک میکنم.. میشه بشینی؟
جیمین با لحن غمزده ای گفت و به کاناپه اشاره کرد و کوک سری تکون داد و روی کاناپه نشست
جیمین جلوی کوک روی دو زانو نشست و دستای جانگکوک رو توی دستاش گرفت و با چشمایی پر از اشک به چشمای کوک نگاه کرد

+میدونم که احتمالا اذیت شدی تو این مدت.. میدونم که از من ناراحت و حتی عصبانی ای حتی اگه از من متنفر باشی درک میکنم من نمیتونستم بذارم به خاطر من و کثافت کاریای بابام آسیب ببینی.. واسه همین باید ازم دور میشدی..

-یعنی تو..

+من همیشه دوستت داشتم کوک.. شاید از تو بیشتر نه ولی کمتر هم نبوده
جیمین در حالی که قطره های اشک به آرومی از گوشه چشمش میریختن گفت و سرشو رو دستای کوک گذاشت

-جیمین..

-تو دوست دختر داری.. از اون گذشته.. تو گفتی فقط منو واسه آزادی بیشترت میخواستی

+بهم گفت.. تورو میکشه اگه من با اون دختر قرار نذارم.. تو نباید میومدی تو زندگی من.. ببخشید.. متاسفم.. واقعا متاسفم

-سرتو بیار بالا بذار ببینمت..

-بیار بالا سرتو
کوک با بهت گفت و سر جیمینو در حالی که صورتش خیس از اشک بود بالا اورد

براش باور کردنی نبود.. فکر میکرد میتونه از جیمین محافظت کنه در حالی که تموم این مدت جیمین بود که ازش محافظت میکرد.. تموم مدت..

+بیا به این چیزا فکر نکنیم
جیمین لبخند زد و اشکاشو پاک کرد، از رو زانو هاش بلند شد و رو کاناپه کنار کوک نشست

+بیا یه امشب همچیو فراموش کنیم و‌مثل مردم عادی زندگی کنیم.. بعدش تو میری امریکا و منم قول میدم بعد ها بیام پیشت.. باشه؟
جیمین گفت و بدون معطلی لباشو رو لبای مبهوت کوک گذاشت

کوک گیج بود اما نه اونقدری که شیرینی لبهای رو لباش رو حس نکنه

طولی نکشید که دستشو لای موهای جیمین ببره و سرشو بیشتر به صورتش نزدیک کنه و کنترل بوسه رو به دست بگیره

گیج بود.. ناراحت بود.. اما میفهمید.. و الان چیزی که واقعا میخواست عادی بودنه.. و بیشتر از اون.. جیمینو میخواست.. میخواست مثل یه آدم عادی عشقشو ببوسه و اونو داشته باشه
امشب فقط میخواست عادی باشه
به بقیه چیزا بعدا فکر میکرد

مثل آدم تشنه‌ای که بعد از مدت ها آب دیده با عطش لبای جیمین رو میبوسید و البته جیمین هم دست کمی از اون نداشت و پا به پای اون جواب تموم بوسه هارو میداد
هر دوی اونا تشنه بودن.. تشنه‌ی همدیگه..

بعد از بوسه ای طولانی جیمین آروم صورتش رو ار صورت کوک فاصله داد و کمی از تیشرت کوک رو بالا داد

و لبهاش رو روی شکم ورزیده و شش تکه کوک گذاشت و بوسه های آروم و منظم رو شروع کرد
تموم نقاط شکمش رو بوسید و آروم مشغول در اوردن تیشرت کوک شد

-جیمین.. تو.. مطمئنی؟
کوک با چشمایی خمار از جیمین پرسید و جیمین در جوابش لبخندی زد و به سرعت تیشرت خودشم در اورد

🔞هشدار🔞 اسمات🔞

کوک به سرعت جاشو با جیمین عوض کرد و روش خیمه زد و مشغول مارک کردن گردنش شد
با ولع تموم نقاط گردنش رو میبوسید و میمکید
اون واقعا جیمین رو میخواست، عاشقانه اون رو میخواست، تمام اون رو برای خودش میخواست..

کوک شلوار جیمین رو در اورد و به گوشه ای پرت کرد و لباشو روی رون های جیمین گذاشت و بوسه های ریز و نامظم رو شروع کرد و هر از گاهی به صورت جیمین که غرق در لذت و بی‌قراری بود نگاه میکرد

+آه کوک.. لطفا.. آه.. لطفا زودتر انجامش بده.. اونجا.. اون زیر.. لوب و کاندوم هست

-اگه اینجوری میخوای باشه
کوک نیشخندی زد و لوب و کاندوم رو برداشت و با یه حرکت باکسر جیمین رو در آورد
و انگاشتاشو آغشته به لوب کرد و آروم انگشت اولشو وارد جیمین کرد که باعث شد اون ناله ای از درد بکشه.. میدونست بار اولشه و دلش میخواست برعکس خیلیا از بار اولش بیشتر لذت رو ببره بعد از اینکه حس کرد جیمین عادت کرده انگشت دومش رو واردش کرد و آروم با حالت قیچی وار جلو و عقبش کرد طولی نکشید که پروستاتش رو پیدا کرد و چند ضربه بهش زد و جیمین غرق در لذت شد، انگشتاشو یک دفعه بیرون کشید و جیمین ناله از سر نا رضایتی کرد
سریع باکسر خودش رو در اورد و بعد از مجهز شدن به کاندوم و لوب عضو بزرگش رو آروم وارد جیمین کرد و شروع به ضربه های آهسته به نقطه حساسش کرد.. ناله های دوپسری که قطره های عرق روی صورت و بدنشون برق میزد کل اتاق رو پر کرده بود

+کوک.. من.. واقعا.. عاشقتم
جیمین بریده بریده بین ناله هاش گفت

-منم عاشقتم پارک جیمین
کوک لبخندی زد و گفت و ضربه هاشو شدت داد و طولی نکشید که همزمان به اوج برسن

————پایان اسمات———————

کوک، جیمین رو بغل کرد و بوسه ای روی موهاش گذاشت، طولی نکشید که خستگی بهشون غلبه کرد و خوابشون برد.

— — — — — — — — — — — — — — —

سلام سلام مین بلوم صحبت میکنه
اینم از این پارت
نظرتون در مورد این پارت چی بود؟
با ووتا و نظرات گرمتون خوشحالم کنید♡︎

Continue Reading

You'll Also Like

37.8K 6.1K 22
من درون گرداب گناهی افتادم که عشق تو رو برام ممنوع می‌دونست... باید به خودم و قلبم می‌فهموندم که اجازه نداره تو رو بپرسته و به کسی که همسر داره، عشق...
225K 32.2K 39
وضعیت عمارت کیم افتضاح بود. همه جا سکوت کر کننده ای جیغ میکشید و تنها کسی که این وسط با آرامش دمنوشش رو مزه میکرد تهیونگ بود و این رفتار خونسردانه اش...
7.9K 1.2K 41
کاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی : هوپمین، نامجین ژانر : رومنس، انگست، اسمات، یکم خشن، هایبرید NOVA-NE × جونگی گول میده ملاگب ببلی باشه، تولوهدا بابایی ...
True heir By Via

Fanfiction

30.9K 7.7K 46
TRUE HEIR وارث حقیقی 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝑪𝒉𝒂𝒏𝑩𝒂𝒆𝒌_𝑯𝒖𝒏𝑯𝒂𝒏 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆: angst / romance / mystery / smut / rough سال ۱۹۴۰ زمانی که ژاپنی ها کشو...