Forgive me sunshine [Complete...

Від iarmiie

41.7K 4.6K 1.9K

"-مطمعنى كه پشيمون نميشى اگه همه چيز و فراموش كنى؟ +وقتى آسمون پر ابر ميشه روشنايى نميتونه مسيرش و پيدا كنه ل... Більше

"Start"
part 1
part 2
part 3
part 4
part 5
part 6
part 7
part 8
part 9
part 10
part 11
part 12
part 13
part 14
part 15
part 16
part 17
part 18
part 19
part 20
part 21
part 22
part 23
part 24
part 25
part 26
Part 27
part 28
part 29
Part 30
Part 31
Part 32
Part 33
part 34
Part 35
Part 36
Part 37
Part 38
part 39
part 40
part 41
part 42
Part 43
Part 44
Part 45
part 46
part 47
Part 48
part 49
part 50
part 51
Part 53
Last part

part 52

544 58 26
Від iarmiie

‎آهنگ اين پارت:
forgive myself/sam smith

Do you think of me when you're in California alone?
It's a lonely place at the best of times, Lord knows
I won't lie to you, I could have given you more
But life got fast, good things don't last anymore
Now and then you cross my mind
It takes me back to a sweeter time
But I let it go
I let you go
Till I wake up in the morning, you're all that I see
You run through my head, in and out of my dreams
Breathe for a minute, try and focus on me
But I can't think of anyone else
Now my heart is broken and I'm crying on the floor
And every part of me hopes you walk through the door
But you're not here, baby, and I can't love anyone else
Till I forgive myself
Did you lie to me when you said I was all that you need?
Guess we'll never know all the beautiful things we could be
Now and then you cross my mind
It takes me back to a sweeter time
But I let it go
I let you go
Till I wake up in the morning, you're all that I see You run through my head, in and out of my dreams Breathe for a minute, try and focus on me But I can't think of anyone else
Now my heart is broken and I'm crying on the floor
And every part of me hopes you walk through the door
But you're not here, baby, and I can't love anyone else
Till I forgive myself
Till I wake up in the morning, you're all that I see
You run through my head, in and out of my dreams
Breathe for a minute, try and focus on me
But I can't think of anyone else
Now my heart is broken and I'm crying on the floor
And every part of me hopes you walk through the door
But you're not here, baby, and I can't love anyone else
Till I forgive myself....

چند هفته بعد:
"اونطورى درستش نميكنن، باز دارى خرابش ميكنى ميشه بديش به من؟؟" لايرا با عصبانيت به ليام كه داشت به بدترين وجه ممكن مواد كيكو هم ميزد گفت.

"تو فكر كردى از من بهتر بلدى؟ ميدونى من چقدر ازت بزرگترم؟ ميدونى چندتا كيك خوردم قبل اينكه تو حتى بدنيا بياى؟"

"فقط خوردى بلد نيستى كه درستشون كنى! ميدونى من چندبار با مامان كيك درست كردم؟ همش دارى بد هم ميزنى بابا ميشه بديش به من؟ تروخدا!"

ليام با عصبانيت ظرفو داد لايرا و بهش چپ نگاه كرد

"اگه بدمزه شه پرتت ميكنم از خونه بيرون بچه از صبح منو مسخره كردى."

لايرا بهش چشمکی زد و شروع به هم زدن كرد. بعد پنج دقيقه گفت "ميشه حالا بذاريش تو فر؟ من نميتونم." ليام گفت "مگه خودت همرو بلد نبودى؟ به من چه؟"

"اما خطرناكه اگه دستم بسوزه چى؟! من ميترسم به فر دست بزنم."

"پماد سوختگى؟! تو خونه داريم."

لايرا تقريبا جيغ زد "بابااااا ميشه بذاريش تو فر؟!" ليام ظرفو برداشت و درحاليكه غر ميزد گذاشتش تو فر.

لايرا به سمت ليام رفت و گفت "بيا باهم كارتون ببينيم حالا. خودت بهم قول دادى."

"من همچين قولى ندادم."

"دادى. من به حرفت گوش كردم و شب بغلت نكردم، الان بايد به قولت عمل كنى."

ليام با سردترين قيافه ممكن بهش نگاه كرد و شونه هاشو بالا انداخت. نشست رو مبل و گفت "چى ميخواى ببينى؟" لايرا پريد رو مبل و جيغ زد "بااااربى!!"

"نه، كارتون ترسناك ميبينيم."

"اما من شب خوابم نميبره... چطورى ببينم؟ تو ميخواى شب بغلم كنى؟"

"لايرا دارى ديوونم ميكنى كم كم ميفهمى؟..."

"بابا...؟"

"چيه؟!"

"بهم...گفتى...لايرا..." لايرا درحاليكه بغض كرده بود گفت.

"خب، ممكنه از دهنم در رفته باشه دليل نميشه كه..." لايرا پريد بغل ليام و محكم فشارش داد. ليام اروم دستاشو بالا اورد تا پشت لايرا بذاره... اما دوباره نتونست و واكنشى نشون نداد...

لايرا درحاليكه لبخند ميزد اروم گفت "ديدى تونستى صدام كنى؟ ميدونستم بالاخره اينكارو ميكنى."

"اگه نميخواى از مبل پرتت كنم پايين ساكت باش و تكون نخور." ليام گفت و دستاشو دور لايرا حلقه كرد.

———————————————————————————

" هنوز نيومده؟ مگه ميتونه همينطورى نياد؟ " كتى با تعجب پرسيد.

" فكر كنم بهتره كه نياد.. چون اتفاقاى خوبى نيفتاده..."

" منظورت چيه؟ چى شده؟ "

" نميدونم چقدر ميدونى كتى، اما اينجا يكى بود به اسم "ويل" كه كاراشو ليام ميكرد. از اول تا آخرشو. خلاصه خيلى حواسش بهش بود. حتى باعث شد كمتر شه مجازاتش، براش دكتر گرفت، وكيل گرفت... اون پسره خيلى عجيب بود هميشه، هفته پيش فهميديم دوباره خودكشى كرده، اولين بارش نبود... اما ايندفعه نتونست دووم بياره... قبل اينكارش براى ليام نامه نوشته بوده، يعنى ازشون خواسته بهش كاغذ بدن و اونام اينكارو كردن، چند روز بعدش اين اتفاق افتاده... اد ميگه اگه به ليام بگيم ديوونه ميشه."

"اوه... من ازين موضوع خبر نداشتم، پس نامه چى ميشه؟ كسى خونده نامه رو؟ توش چى نوشته بود؟"

"نميدونم... من خودم نخوندم، يعنى ميخواستم بخونم ولى اد گفت نميتونه اجازه بده بهم. فقط ميدونم خيلى طولانيه.. از زين خبرى ندارى؟"

"چرا دارم... اتفاق خاصى نيفتاده، ساكت تر شده فقط. دوستش برگشته و با اونا ميمونه. واى نايل تو بايد هرى رو ببينى... اون خيلى... خوشگله.."

نايل اخم كرد و گفت "منظورت چيه كه خوشگله؟ از من خوشگل تره؟"

" الكى جوش نزن، طبق قانون هميشگى " همه پسراى جذاب گى ان " "

" اما من گى نيستم....؟" نايل گفت.

" كجاى حرفم حس كردى دارم درباره تو حرف ميزنم؟ اينارو ولش كن. من دلم ميخواد زينو ليام برگردن به هم."

" اگه تو ميتونى با ليام حرف بزنى تلاشتو بكن چون من عمرا حركتى بزنم. دير يا زود ليام ميفهمه ويل مرده و اتفاقاى خوبى نميفته بعدش. همينطوريشم با من بد بود."

" آدرس خونشو دارى؟ دقيق ميخوام. نميتونم به زين بگم، نبايد بفهمه."

" الان جدى ميخواى برى پيش اون هيولا؟ تنها؟"

" يجورى ميگى انگار دو دقيقه پيش مثل ترسوعا نگفتى تو كارى ندارى به اين موضوع."

" من بخاطر اد گفتم. مطمعنم نيستم ببينمش نتونم بهش داستان ويلو بگم. آدرس خونشو برات ميفرستم، بايد دقيقشو از اد بپرسم. وقتى ميرى مواظب خودت باش."

" بسه ديگه جنگ نميرم كه، فقط ميخوام سعى كنم اون دوتا احمقو باهم خوب كنم..." كتى گفت و بقيه نوشيدنيش رو نوشيد.

——————————————————————————

نفس عميقى كشيد و پيش خودش زمزمه كرد " تو ميتونى انجامش بدى!" به سمت در رفت و زنگو زد. دو دقيقه بعد در باز شد و ديد روبروش هيچكس نيست، قبل اينكه فرصت حرف زدن گيرش بياد از پايين پاش صدا اومد.

" سلام، من اينجام!" لايرا گفت و لبخند زد.

" سلام كوچولو، ببخشيد نديدمت. من اومدم يه آقايى رو ببينم، فكر كنم تو فاميلش باشى نه؟ ليام اينجاست؟" كتى به آرومى پرسيد.

" بابارو ميگى؟ خب بيا تو ديگه خاله. بابام داره كارتون ميبينه."

كتى چشماشو از تعجب گرد كرد و گفت " هان؟! كارتون ميبينه؟؟ ليام؟!"

لايرا سرشو تند تند تكون داد و لبخند زد. بعد دستشو گرفت و بردش تو.

ليام بدون اينكه نگاه كنه گفت " چندبار بهت گفتم كسى در زد درو باز نكن؟! بايد منو صدا كنى."

لايرا با تعجب گفت " خودت نگفتى برو ببين كيه؟!"

ليام جواب داد " شايد گفته..." و با ديدن كتى حرفشو خورد. اون اينجا چى كار ميكرد؟!

" براى چى اينجايى؟! " ليام با عصبانيت پرسيد.

" اين فسقلى دخترته؟ نميدونستم دختر دارى. برعكس تو خيلى خوش اخلاقه. پس سركار نميرى كه كارتون ببينى ليام؟"

" به تو ربطى نداره. كى بهت اجازه داد بياى تو اصلا.."

" من! " لايرا با پرويى جواب داد.

" بيخود كردى تو. هركسى رو كه آدم راه نميده. "

" اما همه دوستاى تو مهربونن اوندفعه اون آقاهه كه مژه هاش بلند بود منو وقتى گريه ميكردم آورد پيشت و الان اين خانومه بهم گفت فسقلى."

" منظورش... از اقاى مژه بلند..."

ليام نذاشت كتى حرفشو تموم كنه و گفت " آره زينه. چرا نميرى با اون حرف بزنى؟!"

" اون باهام حرف نميزنه.."

" پس از كجا فهميدى من نميرم سركار؟! "

كتى اين پا اون پا كرد و درنهايت گفت " ميخوام باهات حرف بزنم."

ليام با بداخلاقى گفت " من نميخوام باهات حرف بزنم. "

" ميدونستى ما كيك درست كرديم؟ ما كه نه.. من درست كردم. بابا داشت خرابش ميكرد. ميخواى به توعم بدم؟ راستى... من لايرام! اسم تو چيه؟"

" كتى، ميتونى خاله كتى صدام كنى. اگه بخواى واقعا طبق نسبتا صدام كنى عمه كتى ميشم. اما خاله بهتره."

" تو خواهر بابامى؟ بابام كه خواهر نداره.. "

" برو تو اتاقت، هروقت گفتم بيا بيرون. " ليام بدون اينكه به لايرا نگاه كنه گفت. لايرا زيرلب زمزمه كرد "هوفف.." و به سمت اتاقش دوويد.

كتى رفت كنار ليام رو مبل نشست.

" ميشنوم. نيومدى حرف بزنى؟! "

" چرا... درباره زينه؟ "

اخماى ليام رفت توهم. " اتفاقى براش افتاده؟! "

كتى كه رى‌اکشن ليامو داد لبخندى زد و ادامه داد " همم.. شايد.."

" منظورت چيه كه شايد؟ مثل آدم بگو چى شده! "

" داستان چيه ليام؟ اين بچه... اينجا؟ همه اتفاقا؟ ميخوام همرو تو بهم بگى. تو زينو دوست دارى نه؟ ميدونم كه دارى. چرا اذيتش ميكنى؟ "

" اون كسى بود كه منو ترك كرد. "

" و تو كسى بودى كه باعث شدى تركت كنه. "

" من نميخواستم! هيچكدوم ازينا دست خودم نبود! حتى اون بچه... مامانش داره ميميره.. اگه اينجا نباشه بايد بره بهزيستى، مادر پدرم نميتونن مواظبش باشن. كوچك ترين احساسى بهش ندارم اما بازم دلم نميخواد زير دست اونا بزرگ شه. چى بگم به زين؟ بگم گذشته من چقدر خرابه؟ بگم چيا كشيدم؟ قبول ميكنه بنظرت؟ اون حتى ازم نپرسيد چرا..."

" چون بهش دروغ گفتى! از اول اگه همه چيزو ميگفتى شايد ميفهميد. تو نميتونى بگى اون دركم نميكنه چون هيچ حرفى بهش نزدى. انتظار دارى همه دركت كنن؟! چطورى؟! وقتى خودت هيچكيو درك نميكنى! وقتى يبار حس نكردى كه اون داره اذيت ميشه. ازينكه انقدر تحت فشارش ميذارى. تا حالا حواست بهش بوده؟ يا فقط درگير اين بودى كه دركت كنن! گذشتت چه اهميتى داره وقتى آيندتم خودت خراب ميكنى ليام؟! زين داره ميره."

" كجا... ميره؟..."

" با هرى اينا، ماه آينده ميرن پاريس. قراره همه چيزو اينجا بفروشن و برن. اول قرار بود هرى بره، اما بعد اين اتفاقا زينم تصميم گرفت باهاشون بره چون هيچ دليلى براى موندن نداره."

" زين.. هيچجا... نميره... پاريس؟! اين از كجا اومد؟! اون ازينجا نميره."

" بچه نيست كه تو واسش تصميم بگيرى، هنوز نشستى منتظرى اون بياد؟ وقتى رفتنشو براى هميشه ديدى ميفهمى ليام. بخاطر تو نيومدم، بخاطر زينه. اون لياقت اينو نداره كه تو اذيتش كنى. حداقل... بهتر نيست قبل رفتنش براش همه چيو توضيح بدى؟ شايد درك كرد.. شايد نرفت! اما اگه هيچكارى نكنى هيچى نميشه؟"

" زين جايى نميره. " ليام بدون اينكه به حرفاى كتى اهميت بده تكرار كرد.

" اوه، پس بشين تو فرودگاه و وقتى پروازشون رفت قشنگ نگاه كن. تا بفهمى نميره." كتى بلند شد و لباساشو صاف كرد.

درحاليكه به سمت در ميرفت تا خارج شه چيزى يادش اومد، برگشت و به ليام نگاه كرد.

" قبل اينكه برم، يادم افتاد يچى بهت بگم. اون پسره كه تو زندان بوده، اسمشو يادم نمياد.. اما مرده. بهتره يه سر برى ببينى چيشده، چون ميترسن بهت بگن. يا نه.. همونجا بشين.. تا تك تك ادمايى كه ميشناسى رو از دست بدى، ليام پين!" كتى بيرون رفت و درو پشت سرش بست. ليام هنوز داشت به در نگاه ميكرد...

Продовжити читання

Вам також сподобається

291K 8.7K 95
Daphne Bridgerton might have been the 1813 debutant diamond, but she wasn't the only miss to stand out that season. Behind her was a close second, he...
Dear friend, Від mobina kh

Щоденники та біографії

449 122 7
نامه هایی برای تو. بعد از خوندن هر نامه اون رو توی جعبه کمک های اولیه قرار بدین تا در صورت نیاز مثل چسب زخم ازش استفاده کنید. فرستادن جواب نامه اجبا...
205K 4.3K 47
"You brush past me in the hallway And you don't think I can see ya, do ya? I've been watchin' you for ages And I spend my time tryin' not to feel it"...
1.1M 37.5K 63
𝐒𝐓𝐀𝐑𝐆𝐈𝐑𝐋 ──── ❝i just wanna see you shine, 'cause i know you are a stargirl!❞ 𝐈𝐍 𝐖𝐇𝐈𝐂𝐇 jude bellingham finally manages to shoot...