11• Leaving

590 153 62
                                    

های، ووت و کامنت یادتون نره فنکیو💙

~•~•~•~•~•~•~•

"آماده ای؟" لیام پرسید.‌ اون داشت به هری نگاه می کرد که پشت میز آشپزخونه نشسته بود و توی کت زمستونی و شلوار ضخیمش گم شده بود. همچنین یه جفت بوت بدون بند و یه کلاه بینی آبی‌ رنگ پوشیده بود که به چشم های سبزش می اومد.



دسته چمدون کوچیک آبی رنگ چرخ دارش رو توی دستش نگه داشته بود. همون چمدونی بود که عادت داشت موقع مسافرت با پسرا پیش خانواده هاشون با خودش ببره وقتی که بچه بودن. و الان برای چیز دیگه ای داره میره.



"آماده تر از هر موقع دیگه ام،" هری گفت، سرش رو پایین انداخت و به زمین خیره شد.



"نگران نباش،" زین به طرفشون اومد و کلید هاش رو برداشت. "‌ زودتر از چیزی که فکرش رو کنی خونه ای هز."



هری سعی کرد لبخند بزنه اما لب هاش این اجازه رو بهش نمی دادن.



"لویی گفت الان میاد اینجا،" هری گفت و لب هاش آویزون شد وقتی که ساعت رو چک کرد. ساعت 7:50 دقیقه بود که یعنی اون ها تا ده دقیقه دیگه باید می رفتن. لویی گفته بود که هفت و نیم میاد تا اون رو ببینه،اما هنوز خبری ازش نبود.




لیام مضطرب به زین نگاه ‌کرد و اون در جوابش با چشم های‌ گرد شده شونه هاش رو بالا انداخت.




"خب شاید آلارمش رو نشنیده و خواب مونده. میدونی که می تونی هر وقت خواستی بهش زنگ بزنی." لیام گفت و با عجله به سمت دستشویی رفت.




همون موقع، هری شنید که کسی با عجله در خونه رو می زنه و چشم هاش گشاد شد.




زین در رو باز کرد و با شوک به لوییِ نیمه لخت که مثل موشک زین رو کنار زد و رفت داخل واحد خیره شد.




"یا خداا، خواب موندم،" لویی غر زد. تلو تلو می خورد و صداش خشدار بود.




"هری کجاست؟" لویی پرسید.




زین بی صدا با خودش خندید، اما نتونست جلوی خودش رو بگیره تا دزدکی به باسن لویی تو اون باکسر شطرنجی قرمز نگاه نکنه.




"من اینجام،"هری از توی نشیمن صداش زد، و به سرعت سمت راهرو اومد و لویی رو دید. چشم های روشنش بزرگتر از حد معمول شد وقتی اون رو دید که چشم هاش نیمه باز بودن و تلو تلو خوران به سمت هری میاد؛ و چیزی به جز باکسر تنش نبود.




Let Me Show You How To Love Yourself [L.S|Z.M]Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora