part 14

572 147 23
                                    

💙ووت و کامنت فراموش نشه💙

تویه وان دراز کشید و بدن خستش رو به گرمای اب سپرد ، دل و کمرش هنوزم درد داشت ولی دردی که از نظر روحی تحمل میکرد خیلی بیشتر از جسمش بود ...

چشماش رو بست ...

اتفاقات اون شب نحس هر لحظه از ذهنش رد میشد و بیشتر عذابش میداد ... اتفاقاتی که روح و بدنش رو به مرگ رسونده ... اتفاقاتی که بین هر ثانیش درد بود و ناله ...

حالا که تنهاست ، میتونست نقاب قوی بودن رو از صورتش برداره... میتونست برای یه مدت کمرشو خم کنه و بشکنه ... میتونست برای یه بارم که شده به خودش اجازه بده مثله ادمای معمولی باشه به دور از تمامه وظیفه هاش...
اشکاش از گوشه چشماش ریختن و هق هقاش بلند شد ... صدای گریش بین صدای بلند موسیقی و شیره ابه حموم گم میشد و این بهش اجازه میداد ذهنش برای مدتی به  قلبش اجازه اروم شدن بده ...

سرشو به گوشه وان تکه داد ...

چرا نمیشد اون روزه نحس فقط یه کابوس باشه ؟ ... چرا باید مسیره زندگیش اینطوری تغییر کنه ؟ ... چرا گذاشت اون ادم انقدر راحت داغونش کنه ؟ ... میتونست جلوشو بگیره ، میتونست حتی بکشتش ! ولی نکرد و گذاشت به این روز بیفته ، بازم خودشو قربانی کرد ... بازم خودشو فراموش کرد ....

*فلش بک*

نگاهش رو به ساعت رو دیوار داد از سه گذشته بود..دیگه نمیتونست اینجا بمونه... باید میرفت ، انجا بودن فقط بیشتر خفش میکرد ...
به سختی بدنشو حرکت داد و خودشو کشید سمته لباساش روی زمین ...

با هزار ذلت از جا بلند شد ... تمامه بدنش از درد و ضعف میلرزید ...

به سختی یکم خم شد تا بتونه شلوترش رو بپوشه که با دیدنه خونه خشک شده روی رونش چشماش پر شد و سرشش گیج رفت ...

در حاله سقوط بود که دستشو گرفت به دیوار و با بدختی شلوارش رو پوشید ...

دست دراز کرد و پیرهنشو پوشید .... دکمه های اوله پیرهنش کنده شده بود ... بیتوجه اخریارو بست و نگاهشو به پولای پراکنده روی تخت داد ... اون عوضی حیوون میخواست با این پولا دقیقا چی رو بخره ؟! غروری که خورد کرده یا روحی که کشته ، شایدم بدنی که از درد داره میلرزه ...
پولارو برداشت و  قدمای اروم و پر دردش رو به سمته در برداشت ... سعی میکرد بتونه تعادلشو حفظ کنه ولی با دردی که توی بدنش میپیچید چطور میتونست راحت قدم راه بره !

اتاق خیلی کوچیک بود ولی فاصله در تا تخت به قدری برای کیونگسو دور به نظر میرسید که انگار باید ساعت ها قدم برداره تا بهش برسه ...
مدام زیره لب به خودش گوشزد میکرد که قوی باش ... قوی باش ...

باید قوی میموند... حداقل تا زمانی که از این خراب شده خارج بشه و خودش رو به خونه برسونه...

𝑬𝒎𝒑𝒆𝒓𝒐𝒓Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ