_هییی روزگارررر

_چته

_جان تو هیچی ولی نمیدونی کی تهیونگ مرخص میشه ؟

_چند ساعت دیگ

_اوک
سرمو ب پشت صندلی تکیه دادمو سعی کردم تا زمان مرخص شدنش یکم چرت بزنم


_اروم اها اره همینطوری یواشش یواشش اروممم

_جیمینی بخدا خودمم میتونم

_نه نه اصن حرفشم نزن تا وقتی ک خوب بشی همینجا پیشت میمونم نمیزارم یذره تکون بخوری

به تهیونگ ک با کمک جیمین از پله ها بالا میرفت نگاه کردمو بعد از ناپدید شدنشون به سمت اشپزخونه رفتم تا دلی از عزا دربیارم




حدود پنج روزی ار مرخص شدنم میگزره تو این مدت جیمین هیونگ همراه بکهیون تمام کارهای منو انجام میدادن حتی پانسمانمو هم عوض میکردن و این خیلی خجالت اور بود ولی میدونستن چ شوخی هایی کنن ک خجالت نکشم

این مدت حتی نمیتونستم پنج قدم بردارم و واقن مدیونشون هستم
چان هیونگ همراه یونگی هیونگو شوهر گرامیم چند روزی خونه ما سیر میکردن تا همه پیش همسراشون باشن

ازون موقع مدام از جونگکوک فرار میکنم وقتی مبخاد چیزی بهم بگه خودمو به خواب میزنم غذای دستپختشو نمیخورمو جیمین هیونگ مجبور میشه برام یه غذای دیگ درس کنه حتی نگاهشم نمیکنم نمیدونم تا کی باید ازدستش فرار کنم ولی دلم نمیخاد ریختشو ببینم اون همون مردیه ک بزور باهام سکس کزدو باهام وحشیانه رفتار کرد ولی اول از هنه نمیتونم خانوادمو ببخشم ک منو مجبور بع کارایی میکنن ک باعث میشن زجر بکشم

با صدای در از افکارم دست کشیدمو با صدای ارومی بله گفتم
ولی متاسفانه کسی ک وارد اتاق شد همون ادمی بود ک جدیدا فاز دوری ازش رو گرفته بودم

_خوبی؟

.....

_نمیخای جوابمو بدی؟

_.....میشه بری بیرون؟ خستم

_منم خستم بیا باهم بخوابیم

_هیچی بهت نگفتم روت باز شده ها

_هیچی بهم نگفتی؟ والا ازون روز توی بیمارستان تا الان ک پدرمو دراوردی

_اینا ک در مقابل کاری ک باهام کردی چیزی نیست

_تهیونگ... ما بهرحال باید اونکارو میکردی بالاخره ک مجبوریم باهم تا اخر بمونیم یادت ک نرفته حق طلاق نداریم

_میتونستی صبر کنی یه موقعی ک رابطمون بهتر شد انجام بدی نه زمانی ک هر دو از هم بدمون میاد

با صدای بلند تری بهش گفتم تا حداقل دیگ بحثی پیش نکشت ولی اون پرروتر ازین حرفاست

خودشو روی تخت کنارم کشیدوزیر پتو خزید
_هی برو اونور نمیخام اینجا بخوابیییی

_نوچ دوس دالم اینجا بخوابم بغل همسل خوشملمم

_ایشششش لوس نونور جیمینننن هیونگگگگگگگگگ

با چشمای گشاد شده از ترس سریع روی تخت نشست

_یا ابلفضلللل کاریت نداشتم ک فقد خواست....

حرفش با باز شدن در قطع شد

_جانم تهی.............. چیییییی توی کونیییی چیکارش داریییییی کیثافتتتتتتتت

جونگکوگ با ترس به همسر برادرش ک با وضع ترسناکی به سمتش میومد نگاه کرد

_بخدااا اصن کاری باهاش نداشتم فقد میخاستم بخوابم اینجا

_خبر مرگتو برو پیش اون جنده جونت بخواببب کاری به دونسنگ من نداشته باششش

_باشه باشه ولم کننننن

جیمین گوش کوک رو دویستو هفتاد درجه چرخ داد و باعث شد ک صاحب گوش زیر دستش برای کمتر شدن دردش از روی تخت بلند شه
و این بین من با تمام لذت به منظره جلوم نگاه میکردم
_جیمینی هیونگ بسه ولش کن

_خا یکم بصبر این غول جنگلیو از اتاق پرتش کنم بیرونن

با بیرون رفتن جیمین و جونگکوگ در بسته شد ولی در عرض دوثانیه دوباره جیمین هیونگ لای چارچوب پیداش شد

_تهیونگی عزیزم هر چی خواستی کافیه عربده بکش اونوقت من اینجام

_مرسی هیونگ

_فدات گلم

با خالی شدن اتاق بیشتر زیر پتو خزیدم و سعی کردم حداقل بعد اینهمه کشمکش یکم به خودم استراحت بدم




♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡

سلیوممممممم 💜
خوبین گلمنگولام؟/؟
یکمی زودتر اپ کردم به درخواست شما🤗
(ببینین چقد من خوبم) 😂

انتقاد پیشنهاد فحش هر چی دارین بکنین بیرون😬

دیگ دوس دارین چ کاپلی تو فیک باشه؟

کامنت بزارین گلام😘
ووت یادتون نره خوشملااا
سارانگهههههه💜
باباییی


๑BLUE  EYES๑Where stories live. Discover now