۱۹

4K 1.1K 43
                                    

Pcy:هی بیبی
Pcy:دارم تیک دوم رو می بینم
Pcy:بهتر نیست بیای در رو باز کنی؟ من خسته ام

پارک چانیول اینجاست؟

خدایا خدایا

بکهیون با استرس خودشو تو آینه نگاه کرد و به لباساش دست کشید.

آخه این شلوار گشاد مسخره چیه که پوشیده؟ لعنت به بکبوم و پیشنهادای مسخره اش.

اما یه لحظه صبر کن!
اون با پارک چانیول تموم کرده. دیگه نیازی نیست نگران ظاهرش باشه.

اصلا بهتر.
پارک چانیول باید این روی شلخته و دهاتی اون رو ببینه تا ازش بیشتر بدش بیاد.

بکهیون دیشب خیلی فکر کرد و آخرش به این نتیجه رسید که باید برگرده سئول.

دانشگاه خیلی مهمه و اون نباید احساساتی تصمیم بگیره.

حتی تصمیم گرفت حقیقت رو به پارک چانیول بگه. چانیول حق داره از واقعیت باخبر بشه و بصورت آگاهانه از اون متنفر بشه.

و حالا چانیول اینجاست.
با یه لبخند درخشان دختر کش که باعث شده مامانش با دست و پاچگی اونو به داخل دعوت کنه.

چشمهای چانیول با دیدن بکهیون برق زدن.

بکهیون بدون هیچ حرفی دست چانیول رو گرفت و در مقابل نگاههای خشمگین بم بم، به اتاق قدیمی اش رفتند.

چانیول مثل یه بچه ی مطیع دنبال بکهیون رفت و توی اتاق روی تخت نشست و نگاهی به دور و برش کرد.
"سلیقه ات عالیه!"
بکهیون اخم کرد.
_(این اتاق بم بمه!)
" اوه"

و بکهیون همه چیز رو توضیح داد.
از اول و یک نفس، اون واقعا دیگه تحمل نگه داشتن این راز سیاه رو نداشت.

حس می کرد یه بار خیلی خیلی سنگین از روی شونه هاش برداشته شده.

چانیول با نگاههای احمقانه اش که بکهیون خیلی دوستشون داشت بهش خیره شد.
"یعنی تو با نقشه به من نزدیک شدی؟"
بکهیون سر تکون داد.
"و بعدش عاشق من شدی؟"

چشمای چانیول مثل دوتا چراغ روشن و درخشان بودن.
دوتا چراغ که روی لبهای بکهیون زوم بودن.

بکهیون حس می کرد یه چیزی توی شکمش پیچ و تاب می خوره و صورتش تب داره‌.
"بکهیونی... من عاشقتم!
و دلم می خواد همین الان ببوسمت"

در اتاق باز شد و بم بم با اخم وارد شد و دو تا لیوان آبمیوه رو با شدت گذاشت روی میز کنار تخت و خودش پشت میز تحریرش نشست و زل زد به اون دوتا.

چانیول به بم بم نگاه کرد و خطاب به بکهیون آروم زمزمه کرد.
"بیا همین الان برگردیم سئول"

The Dupe (Completed)Where stories live. Discover now