۷

3.9K 1.1K 70
                                    

Pcy: من تو رو شرمنده می کنم؟
Bbh:یعنی چی؟
Pcy:ببخشید که اینقدر عجیبم
Bbh:میشه بگی دقیقا چی شده؟
Pcy:امروز رفتار من با دوستات اصلا خوب نبود
Bbh: پارک چانیول
Bbh:  اولا تقصیر اون سهون بیشعور بود
Bbh: و قسم به خدا
Bbh:اگه یبار دیگه ازین حرفای احمقانه بزنی من می دونم و تو!
Pcy:تو از من خجالت نمی کشی؟
Bbh:الان نه! ولی وقتی روت بهشون باز بشه احتمالا آره!
Pcy:تو بهترین دوست پسر دنیایی
Bbh has been offline

تصور پارک چانیول از دوست پسر چیه؟
یکی که با هم چت می کنن و همدیگه رو به نوشیدنی یا ناهار دعوت می کنن؟ بدون حتی یه بوس، میشه یکی رو دوست پسر خودت بدونی؟
حتی شک نمی کنی که قضیه چیه؟

بکهیون دوست داشت یدونه تو سر چانیول بکوبه که سر عقل بیاد و یه دونه هم تو سر خودش با این دوستایی که داره.

امروز صبح چن و مینسوک زودتر از همه از خواب بیدار شدند و رفتند ساحل. بکهیون خواب بود  اما ورجه ورجه های اون دوتا تخم جن کاملا بی خوابش کرد. بنابراین بلند شد تا به اونها ملحق بشه و از اونجایی که خودش هم دست کمی از چن و مینسوک نداشت، کیونگسو ی بیچاره رو هم از خواب بی خواب کرد.

تقریبا ساعت ۸ بود که خیس خالی و با شکمهای گرسنه برگشتند.
اوضاع ویلا به نحو غیر عادی ساکت بود و حتی بکهیون میتونست تشنج بین افراد رو حس کنه.
چانیول نبود و سهون با اخم به تلوزیون خاموش زل زده بود.

کریس و جونمیون توی آشپزخونه بودن و با چشم و ابرو به هم اشاره می کردند.
و سه تا دوست مدلینگش هم مثل سه کله پوک پشت اپن نشسته بودن و هیچ چی نمی گفتن.
این بکهیون رو عصبی می کرد.

"چه خبره؟"
لی لبهاشو جلو داد.
"هیونگ! چانیول صبح به اتاق تو رفته بوده و سهون اونو دیده"
میتونست حدس بزنه چه مسخره بازی ای راه افتاده بوده. بیچاره چانیول!

اون روز چانیول تا عصر نیومد ویلا.

اونها هیچ جایی رو  بلد نبودند و از همه بدتر یخچال خالی بود.
اونها تا ظهر گرسنگی کشیدند تا اینکه بالاخره عقل یکی قد داد و از اسنپ غذا سفارش دادن.

شما هر وقت رفتین ججو یادتون باشه اولا سر به سر میزبان نزارین.. و اگه به هر دلیلی میزبانتون غیبش زد، برین فروشگاه و خرید کنین. رستورانهای اونجا خیلی گرونند و ممکنه  با دیدن قیمت غذاها سکته کنین!
   

The Dupe (Completed)Where stories live. Discover now