🍓call us taetae 1

3.2K 563 712
                                    

اگه یک روز آدم فضاییا در خونه اش رو میزدن، یک وسیله ی الکترونیکیِ ده تُنی رو مینداختن وسط پذیراییِ خونه اش و بهش با لهجه ی فضاییشون میگفتن میتونه به عنوان اولین نمونه ی زنده در تاریخِ تمام کائنات از ماشینِ زمان استفاده کنه و به آینده یا گذشته بره، قطعا قبول میکرد. بدون اینکه ذره ای شک به دلش راه بده.

به دو سال قبل برمیگشت و پای کوکیِ دوسال پیش رو میشکست تا پاشو به کلاسای شیرینی پزی نذاره.
اینطوری ممکن بود خودش رو از حمالی کردن های آینده اش نجات بده.

نگاهش پر از افسوس به در خونه اش خیره شد. انگار میخواست با التماس های چشمی، اون آدم فضایی های پشت در رو به داخل بکشونه.
اما در عین ناامیدی، هیچکس در خونه اش رو به صدا درنیاورد و کوکی همچنان با بغض به چیدن وسایل پخت و پز کیک تولد روی پیشخوان ادامه داد و همزمان با مشقت، تلفن رو با شونه اش کنار گوشش نگه داشت و به حرف زدن های رگباری جیمینِ هیجانزده ی پشت خط گوش کرد.

+ به نامجون خبر ندادیم هاااا! یه وقت جلوش از دهنت در نره گند بزنی به سورپرایزش! اگه بفهمه به خاطر تولدش داریم از شرکت میکشونیمش خونه ی تو، محاله پاشو از اون سردخونه ی کوفتی بذاره بیرون. الانم فکر میکنه افتادی و دستت رو شکوندی که حاضر شده بیاد دیدنت. سرش خیلی شلوغه...

چشم هاش رو توی حدقه چرخوند، پاکت کاغذیِ آرد رو روی پیشخوان انداخت و ابر رقیقی از آرد به هوا بلند شد.
دست هاش رو توی هوا تکون داد و به صدایی که به خاطر سختی کشیدنش توی نگه داشتن تلفن، خنده دار به گوش میرسید غر زد: دفعه ی هزارمه که میگی جیمین! چرا قطع نمیکنی تا من به کارام برسم؟

جیمین که درحال راه رفتن حرف میزد و تقریبا از نفس افتاده بود گفت: کاش میتونستم بیام کمکت. اما با هوسوک و جین اومدیم خرید. میدونی دیگه، هدیه و نوشیدنی و اینا! یونگی ام توی راهه تا شب میرسه سئول.
کوکی با آستین پیرهنش که تا آرنجش بالا کشیده شده بود عرق رو از روی پیشونیش پاک کرد، چند پیمانه از آرد رو داخل یک ظرف چوبی بزرگ ریخت و به زحمت گفت: آره...باشه...میدونم. حالا قطع کن دیگه...اینجوری نمیتونم کیک رو تا شب آماده کنم!

جیمین که مطمئن شده بود کوکی به خاطر این برنامه ریزیِ ناگهانی از دستشون عصبانی نیست، بعد از گفتن "باشه. بازم ممنون کوک. فعلا!" بالاخره رضایت داد و تماس رو قطع کرد.
کوکی نگاهی به دست هاش که تا مچ پر از آرد بود انداخت و به این فکر کرد که آیا آرد برای سلامتیِ تلفن ضرری نخواهد داشت؟
و در نهایت با همون دست های پوشیده از آرد، تلفن رو برداشت و به شونه و گردنش یک استراحت درست و حسابی داد و بعد هم با یک نشونه گیریِ عالی تلفن بیچاره رو از آشپزخونه، روی کاناپه ی کرم رنگ مخملش، توی پذیرایی انداخت و سر کارش برگشت.

call us taetaeWhere stories live. Discover now