-𝐩𝐫𝐨𝐥𝐨𝐠𝐮𝐞-

3.3K 432 38
                                    

″ببین ته ، من هیچوقت عاشق تو نبودم.... می‌خوام باهات بهم بزنم″

نه جونگ‌کوک لطفا ، من بهت نیاز دارم ، بدون تو میمیرم!″

″خداحافظ تهیونگ″

بنابراین جونگ کوک پسر گریان رو تنها گذاشت ، کسی که بین هق هقاش اسم معشوقش رو صدا میکرد

صبر میکنم تا برگردی ، جونگ کوک

_اینجا جونگ کوک از تهیونگ جدا شد ولی تهیونگ تصمیم گرفت صبر کنه تا جونگ کوک برگرده

_______________

Written by: strawberry_ushiwaka

ɪ'ʟʟ ʙᴇ ᴡᴀɪᴛ ꜰᴏʀ ʏᴏᴜ |ᴋᴏᴏᴋᴠWhere stories live. Discover now