درياچه

1K 90 2
                                    



با سوز سردو استخون سوزي كه از سمت درياچه ميومد لرزه اي كرد و بينيشو بالا كشيد.بي حسيِ صورتش چيزي بود كه توي اين فصل سرد،چندباري باهاش رو به رو ميشد اما مهم نبود.نه تا وقتي كه ديگه به اين شرايط عادت كرده بود.زيپ سویی شرتشو بالا ترداد و سعيش براي جا دادن دماغش توی قسمت انتهاییش بي نتيجه موند.نوچي كرد و نفس عمیقشو بیرون داد.نگاهشو از آفتاب بي جوني كه كم كم داشت جايي بين محل تلاقي كوه ها و ابراغروب ميكرد،گرفت و به سمت موج هاي درياچه دوخت.درياچه...جايي كه آرزوهاشو توش ميديد. جايي كه فصل جديدي از نوجووني و جوونيشو براش رقم زده بود.جايي كه با دستاي تاول زده پاروهاشو ميچسبيد و اونقد طول و عرضشو طي ميكرد تا تمامی قسمتاشو مثه کف دستش حفظ شد.جايي كه بارها قايقش وارونه شد و سرماي آب کاری باهاش کرد که تاچند روز نتونه از شدت تب و لرز سرتمرينات بره.ولی بازم...دوباره خودِ سمجش بود كه آخر هر تمرين، قايق لعنت شدشو جوري رو دوشش حمل ميكرد كه انگار مقدس ترين شي زندگيشه. انگار هيچكدوم از بلاهايي كه وقتي سوارش بوده ،سرش اومده رو يادش نمونده و همه چيز به راحتي فراموش شده !افکارش مثل گنجشکای سرصبح،ازین شاخه به اون شاخه میپریدن...ميدونست كه اگه بخواد همینجورادامه بده ، ميرسه به روزايي كه اگه قدرتشو داشت حتما داخل یه صندوق مهر ومومش میکرد وتوي دور ترين نقطه ي جهان زيريه عالم خاك دفن. يا شايدم توي دورترين اقيانوس غرق.گرچه بعضي وقتاهم به اين نتيجه ميرسيد كه واقعا اون خاطرات اونقدراهم كه فك ميكنه دردناك نيستن،اونقدراهم مهم نيستن كه بخاد اينجوري دورشون بريزه.ولي اينبارم افكارشو مثه هميشه گوشه اي پرت كرد و نگاهش سمت كاياك سوارايي داد كه سرعتشونو همراه با تعادل گرفتن كم ميكردن و به سمت اسكله پهلو ميگرفتن.صداي طبل دراگون بوت كه هر لحظه نزديك و نزديك تر ميشد توجهشو سمت ديگه ي درياچه كشوند.چقد نشاطشونو دوست داشت واون شمارش هماهنگي كه سكوت سنگين درياچه رو ميشكست.
چشاشو برای آخرین بار اطراف دریاچه چرخوند وعقب گرد كرد. به محض اينكه نگاش افتاد به پسري كه فقط چند سانت و كمي اونطرف تر ايستاده بود ،برق از تمامي فازاش پريد.نفس حبس شدشو بيرون داد و همزمان كلماتشو پشت هم چيد.
-چند بار بگم وقتي مياي يه صدايي از خودت درار ومثل روح ظاهر نشو اوه سهون...
سهون جوري كه انگار اين مكالمه ايه كه هر روز بينشون ردوبدل ميشه بالحن خشكي گفت:
-اوه هيونگ! معذرت ميخام.نميخاستم بترسونمت.باور كن....
-پس ميشه بگي دقيقا چه غلطي ميكردي اينجا؟فك كردم سرپرست هيوعه! اومده خفت گيري...
سهون دستاشو توي جيبش كرد و نفسشو صدا دار بيرون داد.انگشتشو سمت بخاري كه از دهنش بيرون میومد و کم کم محو میشد گرفت.
-به این وقت از سال که میرسیم، يعني رقابت نزديكه...
پسر روبه روش براي تاييد حرفش سرشو تكون داد واروم لب زد
-آره نزديكه ، ولي نه اونقدركه از الان لازم باشه استرسشو بكشم...يالا زود باش راه بيفت ،بايد رووینگمونو ببریم.اصن حوصله ندارم سرپرست باز شروع كنه به وراجی...
و به سمت مخالف سهون حركت كرد.
-زمان خيلي سريع تر از چيزي كه فكرشو بكني ميگذره چان،بهارخيلي نزديكه.
نگاشو ازصحنه ي مضحكِ واژگون شدنِ يه كاياك سوارِ تازه كارگرفت و قدماشو سمت چان تند كرد و تابهش رسيد دستشو دورگردنش حلقه كرد.به نظر میومد که جمله ی آخرشو نشنید.به هرحال چیزخیلی مهمی هم نبود.
-بزن بريم هيونگ...! ماساژِ امشب با توعه...
-به همین خیال باش.
***
- خودتم ميدوني،تو شرايطت انقدر ايده آل هست كه بتوني وارد تيمشون بشي.اين همه سال جون نكندي كه آخرش فقط توي همين خراب شده كنار پاروقايقت بپوسي!!
پسر رو به روش میدونست بحثشون اونقد جديه كه اگه يه ذره لباش از حالت خطيشون خارج شه، رفیقِ بی رحمش طبق عادت، چنان نيشگون دردناکی از روناي سفيدش میگیره كه رد كبوديشون حالاحالاها پاك نشه.واسه همين ترجيح داد حالت صورتشو همونطور که بود ،حفظ كنه.
لوهان نگاشو ازروی بكي كه بادقت داشت به حرفاش گوش ميداد برنداشت و ادامه داد:
-مربی كيم چند باری بهمون گفته.نگفته؟گفته كه اينجا براي من و تويی كه ٤ساله توش پارو ميزنيم فقط ميتونه يه سكوی پرتاب باشه؛ نه بيشتر...بيا و ازين فرصتِ طلایی استفاده كن.
-تو خودتم داري ميگي "بهمون"...پس اینو بدون،همونقدر كه تو نگران پيشرفت مني ،منم نگران پيشرفت توام...
مكث كوتاهي كرد.
-يا باهم ميريم يا اصلا نميريم!
اونقدر قاطع گفت كه حتا خودشم از لحن مصممش متعجب شد.
-من و تو از وقتي پارو رو دادن دستمون باهم بوديم.حتا قبل تر از اون...وقتي مربي شنامون اولين بار تو رو انداخت تو آب و منم از ترس اينكه نكنه تو تنهايي بترسي،پريدم روت و اين فقط باعث شد كه جفتمون بيشتر بريم تهِ آب...
با يادآوري خاطره ي احمقانشون زدن زير خنده...ازون خنده هايي كه ميبيني چقد باآدمي كه كنارت نشسته وقت گذروندي وحواست نيست.
-از اولشم يه احمق بودي بك!
-پس باهام به اون تيم لعنتي بيا و بازم به حماقتام بخند.
لو سر جاش يه كم جابه جاشد.
-حيف كه نميتونم يه احمقو تنها بذارم.

In case you didnt knowWhere stories live. Discover now