15

131 17 1
                                    

"مطمئنی حالت خوبه؟"

لویی دستاشو گذاشت رو شونه هام و کامل بررسیم کرد. چشماشو به سرعت لین لبای ورم کردم و لدن ضعیف و لرزونم میچرخوند

"گمون کنم"
شونه هامو دادم بالا و لرزیدم. هوا یکم سرد بود و من شلوارکو یه  لباس پاره پوشیده بودم.

لویی لباشو رو هم فشار داد و یه نگاه عبوس بهم انداخت.
"بهتر میشه اگه امشبو خونه ی من بمونی."
به نرمی لبخند زد.
"میتونی با النور بمونی"

لبامو به زور باز کردم و تا جایی که میتونستم به سمت بالا کجشون کردم و زمینو نگاه کردم.

"بیا"
پسر چشم ابی سکوتو شکست و دستشو گذاشت پشتم.یکم پریدم و لمس کردنای هری یادم اومد اما لویی متوجه نشد
"تو ماشین بمون.دارم میرم یه چیزیو از تو خونه بردارم."

چشام یکم گشاد شد و من به بالا و به لویی نگاه کردم تا بهش هشدار بدم اما اون حرفمو با خنده قط کردم.
"هری خیلی وقته منو میشناسه.اون منو یادش نمیره،حتی اگه مست باشه"

سرمو تکون دادم و نمیتونستم حرفاشو پردازش کنم.امیدوارم چیزیش نشه

خب حدس میزنم دیدم نسبت به لویی خیلی بدتر از چیزی که باید بوده، چون اون بهترین دوستمو دزدید من خیلی صریح فک میکردم به قتل میرسوندش یا همچین چیزی.انگار اون خیلی بهتر از طوری که هری رفتار میکنه با النور رفتار میکنه.

Louis' P.O.V

با احتیاط به خاطر هریه هورمونال مست دزدکی از در خونش رفتم تو.

صدای مشت کوبیدنش رو در متوقف شده .من در تعجبم که اصلا اولین باهاش چیکار کرده؟حبسش کرده؟خب من اینطوری حدس میزنم.اون باید خیلی  زرنگ بوده باشه که همچین کار غیرممکنیو انجام داده .عجب!این خیلی سرگرم کنندس.

وقتی هری مسته،خشن...میشه.هر وقت هشیار نیست یه زن میاره خونه - معصوم باشه یا نه – و روش خودشو باهاش داره تا اینکه قلباشونو که از پیش شکسته از تپش بندازه. اون تقریبا صد ها نفرو کشته،البته کسایی که برای سرگیمو کشته رو حساب نمیکنم...

بهترین کلمه ای که هریو توصیف میکنه سادیستیه. اون به اینکه درطول سکس به دختره آسیب میرسونه و اون چقدر درد میکشه اهمیت نمیده. اون فقط خودشو راضی میکنه و دخترارو میندازه دور.

هممون قبلا اینکارو میکردیم.تا قبل اینکه دخترای خوش شانسمونو پیدا کنیم

تا اینجا زین پریو داره کسی که پانکه و یکمم شورشی.من النور دارم و هری کسیو بدست آورده که کاملا ازش متنفره.لیامو نایلم هنوز دارن دنبال دختراشون میگردن.

رفتم تو هال و دنبال گوشیم گشتم.همونجایی بود که گذاشته بودمش.رو میز عسلی.

اما چیزه دیگه ای که به چشم خورده بود تفنگی بود که همینطوری رو زمین بود.

Redemption [harry styles]Onde as histórias ganham vida. Descobre agora