09

135 12 0
                                    

“هری”
از میون دندون های بهم قفل شده صداش کردم و سعی کردم که از رو خودم هلش بدم کنار. ناخوناشو توی‌‌ پوستم فرو کرد که باعثه حبث شدن نفسم شد. چشمامو بستم وقتی که دوتا مچ دستامو توی‌ یک دستش گرفت و چسبوندشون به پشتم. سعی کردم که گردنمو بچرخونم و پشت سرمو نگاه کنم، اما شونه هاشو‌ روم فشار داد و من دیگه نمیتونستم تکون بخورم،
“بس کن.”
خیلی بی‌دفاع التماس کردم، صدام یواش و کم بود. حس‌میکردم  که به ترز دردناکی داشتم خفه میشدم،
“لطفاً.”

هری‌ سرشو  پشت سرم تکون داد و بعد سرشو اورد قسمت پایینی گردنم و ترقومو گاز گرفت. باهاش همکاری نکردم و فقط سعی کردم خودمو آزاد کنم.

آب دهنم به سختی قورت دادم وقتی‌ که حالت نگاهشو دیدم.

“واقعا انقدر از من بدت میاد؟”
به سختی صداش از لای لباش قابل‌ شنیدن بود. لبامو بهم فشار دادم، توی جام چرخیدم وقتی‌بالاخره رفت عقب،
“واقعا از این مکان متنفری؟”

با شُک بهش نگاه کردم. یهو صورتش تغییر کرد و خندید و دوباره بازومو گرفت.

“این آخرین هشداریه که بهت میدم.”
لبخند زد،
“ حتی اگه تلاش کنی‌ که فرار کنی، پیدات میکنم و اذیتت میکنم. کاری نکن که بخوام بکشمت، میفهمی؟”

“فاک یو”
من معمولا فحش نمیدم ولی وقتی‌که میدم بخاطره اینکه یا خیلی عصبیم، ناراحتم و یا اینکه نگرانم.
“تو بازومو کبود کردی.”

“بهت گفتم که ما ازت قوی تریم.”
شونه هاشو بالا انداخت،
“فکر کردی من خودمو گم کردم؟”

“خب کسی به بی رحمی تو—“
صورتمو بردم نزدیک بهش،
“میتونه به هر آدم بی گناهی آسیب بزنه، هروقت که دلش بخواد.”

“راجب قسمت بی گناهش حق‌ با تو هست، تو حتی نمیتونی از خودت دفاع کنی.”

“من بی گناه نیستم، بوسیدن آدمارو دیدم.”

هری خندید و چال هاشو دوباره به نمایش گذاشت. خدایا اون چال ها دارن منو میکشن.

“تو داشتی...شوخی میکردی، مگه نه؟” پرسید و من چشمامو چرخوندم.

“تو خیلی زود باوری.”
نفسمو دادم بیرون و به پایین نگاه کردم،
“ بازوم درد میکنه...”

مثله این میموند که یهو یه چیزی‌ بهش‌ ضربه زد و به خودش اومد، انگار که قبلش‌صدامو نشنیده، دستمو گرفت و آستین تیشرتی‌که تنم بود، که اتفاقاً مال خودش بود داد بالا... که نشونه هایی که به جا گذاشترو بتونه ببینه.

خیلی‌ مشکلی‌ زیادی برام نبود. رد های سفید بجای انگشتاش مونده بود رو بازوم و دورش قرمز شده بود. خیلیم وحشتناک درد میکرد.

“اوه.”
هری زیر لب گفت و بنظر اومد که تاریکی توی چشمای سبزش که من میپرستم، کم کم از بین رفت. حالت چشماش تغیر کرد و  لب پایینش کمی میلرزید،
“من..اهم، دستشویی چک میکنم.”
دستمو با ملایمت شدیدی نگه داشت و راهنماییم کرد به سمت اتاق.
“شااید الکل یا چسب توی کشو داشته باشم.”

Redemption [harry styles]Where stories live. Discover now