05

165 15 0
                                    

پلکام با لرزش باز شد و من بلافاصله نشستم.

دستبندها هنوز دور مچ های دستام بودن، یکم شل شده بودن اما هنوز اذیتم میکردن.پوست مچ دستام قرمز و زخمی شده بودن و حتی یکمی هم بریده شده بودن به خاطر اینکه من کلی اونارو کشیدم تا از دستام جداشون کنم.هری میتونست اونارو باز کنه، لعنتی.

آه کشیدم و اطراف اتاق بدون پنجره رو گشتم. اما هیچی توی کمد، زیر تخت، یا حتی تو کشوها نبود و درم محکم مهروموم شده بود.

وقتی صدای تلق تلق و فحش دادن شنیدم پریدم. صدای ی لیوان اومد که به میلیون ها تیکه خرد شد. قلبم بخاطر این سروصداهای یهویی تند تند میزد و علارغم این وضعیت من یهو احساس بدخلقی کردم چون نمیتونستم دوباره بخوابم. نور آبی مزاحم ساعت نصفه شبی هی فلش میزد و ساعت 3:48 نشون میداد.وقتی صدای خنده ای شنیدم ناله ای کردم. یه خنده ی ناآشنا!

"...عجب احمقی"
صداشو شنیدم که داشت بلند بلند غرغر میکرد و موهای تنم سیخ شد.
"تو اینجارو تمیز میکنی.."
هری پشت سرهم سرفه کرد.
"... همین الان"

صدای ضربه ی محکمیو شنیدم و همون صدای ناآشنا دوباره خندید درحالیکه اون یکی ناله میکرد.
"فاک"
من شنیدم هری نفس کشید. صداش از پشت در چوبی گنگ شنیده میشد اما اون طوری داد میزد انگار خیلی کفری شده بود
"من حتی نمیتونم پاشم!"

" ما فردا قراره بریم خرابکاری بوجود بیاریم و اون داره مواد میزنه "
یه صدا به آرومی گفتو من سیخ نشستم.مگه چند رو راه داده خونه؟ اونم این ساعت شب

شنیدم که هری دوباره سرفه کرد.
"خفه شو و بهم کمک کن یا من همینجا رو زمین میخوابم."
یکم صدای ناله و غرغر اومد و من حدس زدم هری داشت بلند میشد.

"بلادی هل رفیق"
یه صدا غر زد.
"چشمات مثه کاسه ی خون شده.برو یکم استراحت کن"

هری دماغشو بالا کشید.
"نه بازی هنوز تموم نشده"
هری زیر لب گفت و صدای گفت و گو دوباره شروع شد ولی اینبار آرومتر، من دیگه نمیتونستم بشنوم چی میگن.

" چه غلطی داری میکنی؟"
صدای آشنا داد زد.
"اون تقریبا بدترین دروازه بان تو دنیاس و توعه خر نتونستی گل بزنی! چه خبره؟"

"بهت چگونگی 'گرفتن اون گلو' بازآفرینی میکنم"
انگار یکی از جاش بلند شد و بعد صدای بلندی به گوش رسید، انگار یکی محکم افتاد روی زمین
"اون حتی ضربه نخورد لعنتی.اون فقط...افتاد."

"من هیچ جایی برای خوابیدن ندااااااااارم!"
هری ناله کرد ، صداش خش دار بود.

"هری"
یکی با نارضایتی گفت
"اون تو اون یکی اتاقته اسکل.فقط برو به اتاقی که طبقه بالاست. حالا"
بعد صدای قدم اومد که هر لحظه بلند تر میشد.

در بعد صدای کلیک کلیدی باز شد و من خودمو زیر لحاف قایم کردم و خودمو به سمت دیوار فشار دادم.

Redemption [harry styles]Onde histórias criam vida. Descubra agora