من کتمو در اوردم و ارزو کردم کاش بهتر لباس میپوشیدم...
ولی دیگه کاری نمیشد کرد... سعی کردم کمی پارگی های شلوار جینمو بپوشونم .
_ وقتی تموم شد باهم ناهار میخوریم"
صدای هری رو نزدیک گوشم حس کردم و چرخیدم ...
+ چی ؟
دستامو کردم تو جیب پشتیم.
_ گفتم ... وقتی کارمون تموم شد با هم ناهار میخوریم ... دلم میخواد بیشتر بشناسمت مستر هوران ..."
دستشو اورد بالا و گذاشت رو گونم و منم به دستش تکیه دادم ...
یکی گلوشو صاف کرد و ما جفتمون به خودمون اومدیم و جدا شدیم .
برگشتم زینو دیدم که با دوربین تو دستش وایساده بود ...
_ ما برای عکس گرفتن اماده ایم ..."
سرمو تکون دادم از کنار هری گذشتم تا پیش لیام وایسم ...
لیام با آرنج زد به پهلوم و من بهش بی توجهی کردم...
به کنار لیام جایی که هری وایساده بود نگاه کردم ...
اون لبخند نمیزد
لیام به من تکیه داد و گفت : خیلی خوب میشد اگه کاری میکردی که لبخند بزنه ... نه؟
من شونه هامو انداختم بالا ...
به هری نگا کردم و دندونامو رو لب پایینم کشیدم ... سرشو برگردوند سمت منو یه لبخند اروم برام فرستاد و زین تو همون لحظه عکسو گرفت ...
* اون یه لبخند بود یا ...؟
لیام با شیطنت نگام کرد و پرسید ، منم سرمو انداختم پایین .
واقعا من اینکارو کردم ؟
«البته که اینکارو کردی احمق !»
وجدانم سرم فریاد میکشید ...
^ خب فکر کنم کارمون شد... من میرم خونه تا عکسا رو ادیت کنم شماها هم با من میاین ؟
زین گفت و سمت منو لیام چرخید.
لیام تصمیم گرفت با زین بره تا رو عکسا کار کنه...
رفتم سمت هری که تمام مدت داشت به من نگاه میکرد
+ شما کسی نیستید که تو عکسا لبخند بزنه ؟
پرسیدم و یکی از ابروهامو دادم بالا .
آروم خندید و دستشو رو لب پایینش کشید .
_ کلا آدمی نیستم که زیاد لبخند بزنم مگر تو شرایط خاص ...
سرمو تکون دادم و به کفشام خیره شدم .
_ اینکارو نکن !"
YOU ARE READING
50 Shades Of Him | N.S |
Fanfiction[ اولین ترجمه ی مجموعه رمان های معروف Fifty Shades ] { Book 1 } رو تخت بزرگ دراز کشیده بودم در حالی که به مردی نگاه میکردم که به سختی میشناختمش .. کرواتشو در اورد ، دور دستش پیچوند و بهم خیره شد... _ مطمعنی از چیزی که میخوای ؟ دستامو گرفتم سمتش تا...
Chapter 5
Start from the beginning