PART THREE | try to be useful!

Start from the beginning
                                        

اخمی با دیدن قیچی کوچیکی که گوشه ی مشما قرار داشت بین ابروهاش شکل‌ گرفت
قیچی که بخاطر سر باریک و سوزنی شکلش تو نگاه اول مثل قیچی جراحی بنظر میرسید
نگاهش رو بین پوست مرده ی برگشتش و سطح براق و فلزی قیچی چرخوند..
با دست سالمش قیچی رو برداشت و با انگشت هاش لبه های تیزش رو از هم باز کرد
نوک تیز قیچی رو دور پوست اضافه اش کشید و با دقت مشغول جدا کردنش شد
دردی نمیکشید اما هر از گاه نوک تیز قیچی توی پوست سالمش فرو گیرفت و جیغ خفه ای رو از بین لب هاش خارج میکرد

دستگیره در رو سمت خودش کشید و بی صدا در رو به حالت بسته در اورد
نگاهش رو، رو به مردی که به دیوار پشتش تکیه داده بود چرخوند

"دنبالم بیا"
اون مرد گفت و همونطور که موهای روشنش رو از لای انگشت هاش رد میکرد توی راهرو بزرگ عمارت و جلوتر از جنی مشغول قدم زدن بود

نگاه کنجکاوش رو داخل راهرو چرخوند..
دیوار های تزئین شده ، فرش های قیمتی ، تابلو های اویزون شده و ورقه های طلایی که، زینت چشم گیری رو به سقف راهرو هدیه داده بودند ، باعث شده شده بود تا مردمک های جنی بزرگتر از قبل بنظر برسه

مرد جلوی در بزرگی ایستاد و با فشار دست هاش در سنگین و چوبی گرون قیمت راهرو رو باز کرد.
جنی سر جاش ایستاد و نگاهش رو روی پشت قوز شده ی مرد به حرکت در اورد.

از پله های سنگی و مارپیچی که به سطح دیوار چسبیده بود پایین رفت و دستهای کشیده اش رو کنار رون هاش قرار داد و درد پیچیده شده ی توی پاهاش رو با لبخند مصنوعی که گوشه لب هاش نقاشی شده بود مخفی کرد.

بلافاصله بعد پایین اومدن از پله ها راهروی متفاوت تری جلوی پای جنی قرار گرفت
راهرویی که از دیوار های فلزی ساخته شده بود
و برخلاف لوستر های زینتی اونجا ، چراغ های کم نور با تعداد کمی از سقف آویزون شده بود.

در پیش روی مرد بار دیگه با استفاده از زور دستهاش باز شد و سالن بزرگی پیش روی جنی قرار گرفت.

مرد نیم‌ نگاهی به پشت سرش انداخت و با خیالی راحت از اومدن جنی تنها و بین جمعیت انبوهی که توی سالن مشغول کار کردن بودن رهاش کرد و سمت مرد رسمی‌پوش‌ گوشه ی سالن رفت.

"نامجون..خیلی وقته اینجا نیومدی"
نامجون..اسمش نامجون بود!

نامجون سری تکون داد و به جنی زل زد که با پوست گوشه ی ناخنهاش سرگرم شده بود...
با سر به جنی اشاره کرد

مرد لبخند کجی روی لبش نشوند و سمت رینگ بزرگی که در مرکز سالن نصب شده بود رفت
همزمان کف دست هاش رو به هم زد و توجه بقیه رو به خودش جلب کرد و حالا صدای همهمه داخل سالن خفه شده بود و رینگ خالی از هر کسی بود.

爱𝖱𝖾𝖽𝖨𝗇𝗄Where stories live. Discover now