اخمی با دیدن قیچی کوچیکی که گوشه ی مشما قرار داشت بین ابروهاش شکل گرفت
قیچی که بخاطر سر باریک و سوزنی شکلش تو نگاه اول مثل قیچی جراحی بنظر میرسید
نگاهش رو بین پوست مرده ی برگشتش و سطح براق و فلزی قیچی چرخوند..
با دست سالمش قیچی رو برداشت و با انگشت هاش لبه های تیزش رو از هم باز کرد
نوک تیز قیچی رو دور پوست اضافه اش کشید و با دقت مشغول جدا کردنش شد
دردی نمیکشید اما هر از گاه نوک تیز قیچی توی پوست سالمش فرو گیرفت و جیغ خفه ای رو از بین لب هاش خارج میکرد
دستگیره در رو سمت خودش کشید و بی صدا در رو به حالت بسته در اورد
نگاهش رو، رو به مردی که به دیوار پشتش تکیه داده بود چرخوند
"دنبالم بیا"
اون مرد گفت و همونطور که موهای روشنش رو از لای انگشت هاش رد میکرد توی راهرو بزرگ عمارت و جلوتر از جنی مشغول قدم زدن بود
نگاه کنجکاوش رو داخل راهرو چرخوند..
دیوار های تزئین شده ، فرش های قیمتی ، تابلو های اویزون شده و ورقه های طلایی که، زینت چشم گیری رو به سقف راهرو هدیه داده بودند ، باعث شده شده بود تا مردمک های جنی بزرگتر از قبل بنظر برسه
مرد جلوی در بزرگی ایستاد و با فشار دست هاش در سنگین و چوبی گرون قیمت راهرو رو باز کرد.
جنی سر جاش ایستاد و نگاهش رو روی پشت قوز شده ی مرد به حرکت در اورد.
از پله های سنگی و مارپیچی که به سطح دیوار چسبیده بود پایین رفت و دستهای کشیده اش رو کنار رون هاش قرار داد و درد پیچیده شده ی توی پاهاش رو با لبخند مصنوعی که گوشه لب هاش نقاشی شده بود مخفی کرد.
بلافاصله بعد پایین اومدن از پله ها راهروی متفاوت تری جلوی پای جنی قرار گرفت
راهرویی که از دیوار های فلزی ساخته شده بود
و برخلاف لوستر های زینتی اونجا ، چراغ های کم نور با تعداد کمی از سقف آویزون شده بود.
در پیش روی مرد بار دیگه با استفاده از زور دستهاش باز شد و سالن بزرگی پیش روی جنی قرار گرفت.
مرد نیم نگاهی به پشت سرش انداخت و با خیالی راحت از اومدن جنی تنها و بین جمعیت انبوهی که توی سالن مشغول کار کردن بودن رهاش کرد و سمت مرد رسمیپوش گوشه ی سالن رفت.
"نامجون..خیلی وقته اینجا نیومدی"
نامجون..اسمش نامجون بود!
نامجون سری تکون داد و به جنی زل زد که با پوست گوشه ی ناخنهاش سرگرم شده بود...
با سر به جنی اشاره کرد
مرد لبخند کجی روی لبش نشوند و سمت رینگ بزرگی که در مرکز سالن نصب شده بود رفت
همزمان کف دست هاش رو به هم زد و توجه بقیه رو به خودش جلب کرد و حالا صدای همهمه داخل سالن خفه شده بود و رینگ خالی از هر کسی بود.
YOU ARE READING
爱𝖱𝖾𝖽𝖨𝗇𝗄
Actionبعضی وقت ها دروغ امن تر از حقیقته.. - جوهر قرمز '𝐎𝐧𝐥𝐲 𝐚 𝐦𝐨𝐧𝐬𝐭𝐞𝐫 𝐜𝐚𝐧 𝐝𝐞𝐬𝐭𝐫𝐨𝐲 𝐚 𝐦𝐨𝐧𝐬𝐭𝐞𝐫' 𝖂𝖗𝖎𝖙𝖊𝖗 : 𝖕𝖎𝖓𝖐𝖉𝖗𝖆𝖌𝖔𝖓 language:𝐏𝐞𝐫𝐬𝐢𝐚𝐧 sexual orientation:𝐒𝐭𝐫𝐚𝐢𝐠𝐡𝐭 please share it to your friends" Ra...
PART THREE | try to be useful!
Start from the beginning
