بعضی وقت ها دروغ امن تر از حقیقته..
- جوهر قرمز
'𝐎𝐧𝐥𝐲 𝐚 𝐦𝐨𝐧𝐬𝐭𝐞𝐫
𝐜𝐚𝐧 𝐝𝐞𝐬𝐭𝐫𝐨𝐲 𝐚 𝐦𝐨𝐧𝐬𝐭𝐞𝐫'
𝖂𝖗𝖎𝖙𝖊𝖗 : 𝖕𝖎𝖓𝖐𝖉𝖗𝖆𝖌𝖔𝖓
language:𝐏𝐞𝐫𝐬𝐢𝐚𝐧
sexual orientation:𝐒𝐭𝐫𝐚𝐢𝐠𝐡𝐭
please share it to your friends"
Ra...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
(پارت ادیت نشده)
"چرا به مراسم خاکسپاری نیومدی؟"
تهیونگ گفت و با چشمهای خیسش پلک زد
سر کوچیکش رو به تسمه ی در چسبوند و انگشتاش رو روی دیوار میکشید پدرش پشت میز نشسته بود و همونطور که روی صندلی چرخدارش جا به جا میشد و دستهای بزرگش رو روی رون های دختر روی میز میکشید ، با حرف تهیونگ تک خنده ای کرد و پک دیگه ای سیگارش رو وارد ریه هاش کرد. دختر کم سن روی میز سمت تهیونگ چرخید و با اخم بهش خیره شد.
"آجوشی..مثل اینکه پسرت رو درست تربیت نکردی" صدای خنده های پدرش که توی اتاق میپیچید نتبجه ی اشک های بیشتری شد که روی گونه های برامدش سرازیر میشن.
"زیاد جدیش نگیر..مادرش رو به تازگی از دست داده" دندون های تهیونگ با شنیدن کلمه مادرش رو ی هم ساییده شدند
پدرش با دیدن چهره ی قرمزش سرش رو کج کرد و پلک های پروکیده اش رو به هم نزدیک کرد
"تو هنوز اینجایی...؟"
صدای قدم های پدرش ، چیزی که برای هه یه ناقوس ترسناک شمرده میشد .. باعث خنده ی شیرین تهیونگ شد که تو اتاق پیچید..
"آپا..تو آدم کثیفی هستی..این دلیل بزرگی نیست که هیچوقت هیچ سهمی از پول های آبوجی بهت نرسیده؟" تهیونگ گفت و با مردمک های براقش به پدرش خیره شد
چهره ی خندونش که حاصل دست گزاشتن رو نقطه ضعف پدرش بود بیشتر میدرخشید
گرچه دست بزرگ پدرش روی گونه ی نرم تهیونگ فرود اومد...اما این دلیل قانع کننده ای برای متوقف شدن صدای خنده ی تهیونگ نبود تهیونگ روی پله ها افتاده بود..ریزش و طعم شور خون که از گوشه لبش روی پله ها میریخت رو حس میکرد
صورت سفیدش ک حالا به رنگ کبودی میزد بار دیگه هدف و
دستهای قدرتمند پدرش شده بود بدن یازده سالش روی پله ها غلت خورد و اینبار همونطور که سرش به زمین چسبیده شده بود و قبل اینکه چشمهای خیس از اشکش برای مدت طولانی بسته باقی بمونند، به پدرش خیره شده بود..