Part 08

2.6K 740 32
                                    


" بک... "
سوهو با نگرانی صداش زد و سمتش رفت تا دستشو بگیره اما قبل از اون بکهیون دوتا دست بزرگ قوی رو حس کرد که از پشت بازوهاشو گرفت و نگهش داشت تا بتونه روی پاهاش وایسه.
_" خوبی؟ "
صدای عمیق چانیول به گوشش رسید و چرخید تا چشم هایی رو ببینه که اومده بودن تا تو این دو روز طعم اعتمادو بهش بچشونن.
+" من... من به یکم هوای تازه احتیاج دارم. "
چانیول از سوهو عذرخواهی کرد و بکهیون رو به باغی برد که همگی توش دنبال پرچم میگشتن.
بکهیون با مردمک های لرزون و پاهای بی جون آروم قدم برمیداشت.
ماه وسط آسمون بود و باد ملایمی می وزید.
برای مدتی تو سکوت راه رفتن و چانیول نمی تونست از زیر چشمی نگاه کردن به بکهیون دست برداره.
+" چرا اینجایی؟ "
بکهیون یدفعه پرسید.
چانیول برای چند لحظه جوابشو نداد و بکهیون هم کنجکاوی نکرد که چرا سوالش بی جواب موند.
چانیول تمام مدت نگاهش رو روی بکهیون ثابت نگه داشته بود. جوری که پوستش زیر نور مهتاب مثل یه هاله‌ی نور میدرخشید، چشمای چان رو به خودش خیره میکرد.
مسیری که توش راه میرفتن، دو طرفش تپه های سرسبز بود.
+" اشکالی نداره یکم بشینیم؟ "
بکهیون به حرف اومد و سکوت بینشون و شکست.
چانیول سر تکون داد.
بکهیون جفتشون و به طرف تپه‌ی نزدیکشون برد و روش نشستن.
هر دو به نقطه های چشمک‌زنِ درخشانِ داخلِ دریاچه ی سیاه که تصویر ستاره هارو بازتاب میکرد، خیره بودن که چانیول به حرف اومد.
_" میتونی یکم اینجا منتظر بمونی؟ "
بکهیون نگاهش رو از ستاره ها برنداشت.
بدون اینکه به حرفی که چانیول زد و به جایی که داشت میرفت فکر کنه هوم آرومی گفت.
ذهنش زیادی با فکر به دوستاش مشغول بود.
چانیول رفت و بکهیون میتونست در آرامش فکر کنه.
نمیتونست بی تفاوت باشه و به این فکر نکنه که چقدر در این مورد بچگانه رفتار کرده.
نه تنها دوستی بیست سالش با سوهو و جونگده رو نابود کرده بود بلکه رابطه ی اونها با کیونگسو رو هم از بین برده بود. پنج سال پیش موقعیت جوری بود که کیونگسو مجبور بود یکیشون رو انتخاب کنه و کیونگسو بکهیون رو انتخاب کرده بود و بکهیون هم به خیال خودش فکر کرد سوهو و جونگده، سهون و کای رو انتخاب کردن.
چطور اینقدر احمق بود که تمام این مدت ندید، جونگده و سوهو اونو انتخاب کردن.
نفهمید چه مدت تو همون حالت درحال فکر کردن موند تا اینکه رشته افکارش با برگشتن چانیولی که به نظر میومد دو تا پتو تو دستشه پاره شد.
پتوی بزرگ و روی زمین پهن کرد و از بکهیون خواست تا روش دراز بکشه.
بکهیون بدون مخالفت به حرفش گوش داد.
وقتی هر دو دوباره روی زمین دراز کشیدن، چانیول پتوی دیگه رو روی بکهیون کشید.
_" سرما میخوری. "
ذهن بکهیون اونقدر آشفته بود که توجهی به حرف چانیول نکرد.
باز هم بینشون سکوت برقرار شد بعد از مدتی بکهیون به چانیول نگاه کرد.
+" میخوای یه حقیقت زشت بشنوی؟ "
چانیول درحالی که سرشو روی بازوش گذاشته بود، به پهلو سمت بکهیون دراز کشید.
_" میخوای بهم بگی؟ "
بکهیون سر تکون داد.
+" کای قبل از اینکه بفهمم، یه سال تمام با برادرم بهم خیانت میکرد. تمام سال با خودم فکر میکردم ما هنوز باهمیم. تا اینکه حقیقتو فهمیدم. و میدونی بدترین قسمتش چیه؟ "
چانیول سر تکون داد.
+" همش خودمو بابت تمام اون اتفاقات سرزنش میکردم. "
آه پر دردی کشید.
+" فکر کنم هنوزم میکنم. "
_" چرا خودتو سرزنش میکنی؟ "
+" نمیدونم، شاید چون فکر میکنم میتونستم دوست پسر بهتری باشم.... یا شایدم یه برادر بهتر. شاید اگه نمیرفتم آمریکا که درس بخونم، همه چی غیر از این میشد. "
کمی مکث کرد.
+" سهون عالیه. میدونی، اون یه پسر عالی برای مامان بابا بود با اینکه همسن هم بودیم اون پسر مورد علاقشون بود، اون یه دوست عالیه و البته یه دوست پسر عالی. شرط میبندم اون حتی یه همسر عالی برای کای میشه، چیزی که من هرگز نمیتونم باشم. "
چانیول به صورت درخشانش خیره شده بود و بکهیون به آسمون.
+" اونو میبینی؟ "
بکهیون به آسمون اشاره کرد و چانیول به اون سمت نگاه کرد.
+" تو آسمونِ پر از ستاره، سهون یه ماهِ. "
چانیول نگاهشو دوباره به بکهیون داد و عمیق نگاهش کرد.
_" شاید اون یه چیز خیلی نورانی تو آسمون شب باشه، بکهیون شاید اون ماه باشه... ولی اون تو نیست. "
با این حرف بکهیون سرش رو برگردوند و به پسر کناریش نگاه کرد.
_" تو... "
چند لحظه مکث کرد و بعد ادامه داد:
_" تو ماه یا ستاره نیستی. "
بکهیون آه کشید. حتی چانیول هم قبول داشت که اون هیچی نیست.
سرشو به سمت آسمون برگردوند و چشم‌هاشو بست.
اما چانیول ادامه داد:
_" تو مثل برادرت نیستی و هرگز نمیتونی ماه باشی...! "
بکهیون تلخند محوی به حرفش زد.
_" چون تو... تو خورشیدی بکهیون. بدون تو حتی ماه هم درخششی نداره. "

  Hired Love ♡Where stories live. Discover now