Part 05

2.9K 797 28
                                    


جستجو چهار ساعت طول کشید.
تمام تایمی که چانیول داشت بیرون دنبال پرچم میگشت، بکهیون با حالت سرگردونی وقتش رو تلف میکرد.
البته خیلی هم سرگردون نبود. همه جا دنبال چانیول میرفت البته خیلی بهش نزدیک نمیشد که دوست پسر اجاره ایش بفهمه داره توسط بکهیون تعقیب میشه.
بکهیون هنوز بخاطر کاری که کرده بود احساس گناه میکرد و تنها ول کردن چانیول تو این لحظه، چیزی نبود که بک بتونه خودش رو قانع کنه انجامش بده، اونم بعد از اینکه یه بار انجامش داده بود.
هر بار که چانیول سمت چیزی میدوید تا اون مکان رو برای پیدا کردن پرچم چک کنه، بکهیون هم بی اختیار پا تند میکرد. هر پرچمی که پیدا می‌کرد، لبخند عریضی روی لبهاش مینشست و باعث میشد بکهیون هم لبخند بزنه. تنها چیزی که تمام مدت به بکهیون حوصله ‌ی دنبال کردن چانیول رو میداد دید زدن بدن ورزیده و بی نقصش تو اون کتک و شلوار بود.
بعد از اینکه همگی بعد از کلی جستجو به خونه برگشتن، بکهیون سعی کرد کیونگسو رو پیدا کنه ولی اونو هیچ‌جایی ندید.
یعنی امروز اصلاً نیومده بود؟
بکهیون همچنان سعی در پیدا کردن دوستش داشت که یهو صدای جونگده از داخل بلندگو اکو شد.
" خانم‌ها و آقایان، شمارش نهایی انجام شد و ما یه زوج برنده داریم. "
همگی اونجا جمع شده بودن و با سرخوشی کف میزدن که چشم های بکهیون بعد از جستجوی کوتاهی، چانیول رو در دورترین نقطه‌ی جمعیت پیدا کرد که به استیج زل زده بود.
" زوج برنده ای که جایزه‌ی سفر به پاریس رو از آن خودشون کردن کسی نیستن جز.... "
جونگده نگاهی به سوهو انداخت.
" صدای طبل لطفاً... "
سوهو شروع کرد به نواختنِ درام تا مثلاً فضا رو هیجان انگیز تر کنه.
بکهیون با ترشرویی بهشون اخم کرد. از نظرش این کارا خیلی بچه گانه بود.
" چانیول و بکهیون... "
جونگده با خوشحالی داخل میکروفون اعلام کرد.
بکهیون غافلگیر شد.
اونا برده بودن؟ چطور؟ اون حتی یه پرچم هم پیدا نکرده بود! چانیول پرچم‌های کافی برای بردنشون و پیدا کرده بود؟!
بکهیون یهو حرکت یه دست روی بازوش حس کرد و وقتی به سمت اون شخص چرخید، مادرش و دید که با خوشحالی بهش لبخند میزد.
" برو پسرم. "
بکهیون سر تکون داد. وقتی برگشت با چانیول چشم تو چشم شد و دوتایی روی استیج رفتن تا جایزه شون رو دریافت کنن.
دست جفتشون یه پاکت داده شد که حاوی اطلاعات پرواز و فتوبوک آشنایی با هتلی بود که برنامه ریزی شده بود تا سه روز بعد از اتمام مراسم ازدواج برای تفریح به اونجا برن.
بکهیون ناگهان متوجه تغییر رفتار چانیول شد.
دیگه خبری از پسری که تا چند لحظه پیش با ترشرویی گوشه‌ی جمعیت وایسا بود، نبود. مردی که کنار بکهیون ایستاده بود لبخند به لب داشت و خوشحال بود، حتی داشت با جونگده و سوهو بگو بخند میکرد.
به نظر می اومد تنها چیزی که ازش عصبانی بود فقط بکهیون بود و این واقعیت که اون الان داشت با افرادی که بکهیون ازشون متنفر بود گپ میزد، باعث میشد پسر کوتاه قد دیوونه‌تر بشه.
بکهیون با عصبانیتی که هر ثانیه بیشتر وجودش روبه آتیش میکشید از استیج پایین رفت تا چیزی برای نوشیدن پیدا کنه. تمام روز چیزی جز عذاب محض براش نبود.
اگه چانیول میتونست جلوی بقیه جوری وانمود کنه که انگار اتفاقی نیفتاده و داره از زندگیش لذت میبره پس چرا با بکهیون انقدر مرموز برخورد میکرد؟مگه بکهیون بهش پول نداده بود که وانمود کنه دوست پسر جون جونیشه؟
بالأخره یه لیوان شامپاین پیدا کرد و همشو یه نفس سر کشید.
×" آروم باش بک. "
صدای عمیق و آشنایی به گوشش رسید.
بکهیون چرخید تا برادرش رو که پشت سرش ایستاده بود ببینه.
به محض اینکه فهمید اون حرف از دهن سهون در اومده یه لیوان شامپاین دیگه برداشت و درست مثل اولی، یه نفس سر کشیدش.
×" میشه لطفاً حرف بزنیم؟ "
سهون با آرامش پرسید.
+" راجع به چی؟ "
×" همه چیز بک. "
سهون با دلتنگی لب زد.
×" ما به اندازه ی پنج سال حرف برای زدن داریم."
بکهیون خنده ی کوتاه و پر حرصی سر داد.
+" منظورت همون پنج سالیه که برای من مثل جهنم گذشت؟ یا این واقعیت که باعثه پنج سال جهنم بودن زندگیم تو و کای بودین؟ "
سهون با کلافگی دستی تو موهاش کشید.
+" هیچوقت تو بازی با کلمات خوب نبودی سهون."
بکهیون با تمسخر اضافه کرد:
+" چرا دوست پسرتو نمیفرستی؟.... "
مکثی کرد و تکخندی زد.
+" اوه خیلی متأسفم، اون دیگه دوست پسرت نیست... حالا دیگه نامزدته. چرا نامزد عزیزتو نمیفرستی به جات حرف بزنه؟ "
×" بک.... بخاطر دیروز خیلی متأسفم. کای فقط میخواست عذرخواهی کنه. "
با این حرف بکهیون بلند زد زیر خنده.
+" میدونی؟! شما پسرا واقعاً نوبَرین! اون اومد و به طرفداری از تو حرف زد و تو الان داری از اون طرفداری میکنی... کی قراره این حمایت های قشنگ تون از همدیگه رو جلوی من تمومش کنین؟ "
بکهیون میتونست بالا رفتن حرارت بدنش از عصبانیت رو حس کنه.
×" قصد ما طرفداری کردن جلوی تو نیست بک... "

  Hired Love ♡Where stories live. Discover now