Part Ten

30 10 17
                                    

(ایزابلا )

به سمت امیلی رفتم و دستم و روی شونش گذاشتم که جا خورد و به عقب برگشت ، چند ثانیه با چشمای گرد شدش بهم خیره شد وبعد  با عصبانیت و درحالی که دود از کلش بلند میشد جیغ زد .
امیلی : یاااا.. دختره ی روانی چه مرگته زهره ترک شدم نفهم سادیسمی !!!
از حالتش خندم گرفته بود ولی سعی میکردم که جلوی خودمو بگیرم چون ممکنه خفم کنه !!
به زحمت جلوی خندمو گرفتم و گفتم :
به من چه که تو ترسویی !!
امیلی : یااااه .....

که صدای زنگ امیلی رو از ادامه دادن به صحبتش منع کرد .
باهم به سمت کلاس A که کلاس جدیدمون بود و قرار بود از این به بعد اونجا درس بخونیم رفتیم .
سر میزی که شماره دانش آموزیم روش نوشته شده بود و نشون میداد که میز من نشستم و خوشبختانه صندلی امیلی هم کنار من بود و لیان کنار امیلی مینشست و این نشون میداد که صندلی بغل دست من که خالیه قراره مال یکی از دانش آموزای جدید باشه .
از اونجای که اصلا برام مهم نیست که کی قراره کنارم بشینه چشمامو بستم ، به پشتی صندلی تکیه دادم وسعی کردم اتفاقات روز گذشته رو فراموش کنم تا بتونم سر کلاس روی درس تمرکز کنم .
در کلاس با صدای بدی باز شد و من حتی به خودم زحمت باز کردن چشمام رو هم ندادم ، از صدای قدم هاش میشد تشخیص داد کیه ، اون عوضی تئو تایلره !!
هوف حتی با شنیدن یا یاد آوری اسمش مورمورم میشه .
همینجوری درافکارم غرق بودم که استاد وارد کلاس شد و من به اجبار چشمانم رو باز کردم .
فکرم مشغول بود و هیچ کدوم از حرفای استاد رو نمیشنیدم ، حتی نفهمیدم اون زنگ چه درسی داشتیم .
بلاخره اون کلاس لعنتی تموم شد ؛ زیر لب هوووفیی کشیدم و دوباره چشمامو بستم و سعی کردم به افکار نامنظمم ترتیب بدم.
صدای قدم هایی رو به وضوح حس میکردم از صدای ایجاد شده از قدم هاش معلوم بود کفشای اون فرد پاشنه بلندن .
ولی مثل دفعه قبل حوصله باز کردن چشمام رو نداشتم ، صدای قدم ها نزدیک و نزدیک تر میشدن و با نزدیک شدن صدا بوی عطر تلخی به مشامم خورد ، تلخ بود ولی آزار دهنده نبود .
نزدیک تر شد و درست روی صندلی بغل دست من نشست .
اوووه واقعاا یعنی بغل دستیمه ، خب اصلا برام مهم نیست .
همینطور ساکت نشسته بودم و چشمانم بسته بود که یه صدا باعث شد از افکارم بیرون بیام و خیلی ناگهانی چشمامو باز کنم .
-فندک داری ؟؟

خیلی سریع چشمامو باز کردم و بهش خیره شدم.
یه دختر با چشمای قهوه ای تیره روشن و موهای کاراملی ، باقدی متوسط جذاب بود و البته خوشگل ؛ یه حالت عوضی گونه ی خاصی تو چهرش بود که انگار میخواست داد بزنه
”پیشم هیچی نیستی جوجه پس بکش کنار ”
در حال نجزیه تحلیل دختر کنار دستم بودم که صدای آشنایی به گوشم خورد
-هی ویک برگشتی ؟!

ادامه دارد ............

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هایی گایز

حدس بزنید کی وارد داستان شده !!!
خب نمیگم تا خودتون بفهمید 😁
امیدوارم از این پارت لذت برده باشید و اگه دوست داشتید ووت بدید

لاو یو آل 💕💕

Give me life !!Where stories live. Discover now