Part Five

41 15 10
                                    

( ایزابلا )

هنوز مات و مبهوت اونجا وایساده بودم  یعنی واقعا با من اینجوری حرف زد ؟؟؟ چطور جرأت میکنه ؟؟
اون با من اینجوری حرف زد اون وقت منم نگاش کردمو هیچی نگفتم ؟؟؟
عصبی بودم ونمیدونستم چیکار کنم ، اهل دعوا کردن نبودم ولی معمولا صبر نمیکردم تا بهم زور بگن باورم نمیشه پیشش کم آوردم .
حتی بهم مهلت نداد جوابشو بدم . آییش پسره ی مزخرف !!!
به دیوار تکیه داده بودم و داشتم فکر میکردم امروز اتفاقای عجیبی افتاد اول که این پسره سم اومد و معلوم نشد امیلی رو از کجا میشناسه بعدم ماجرای این بچه پروی رو اعصاب  میخوام خفش کنم .....
تو همین فکرا بودم که صدای امیلی منو به خودم آورد
امیلی : بلاااااااا
من : هان چته ، باز چی شده ؟؟!!
امیلی : هیچی فقط سه ساعت دارم دنبال یه احمقی به اسم بلا میگردم تو ندیدیش این اطراف ؟؟
من : یاااا امیلی !!!
امیلی : ببند بیا کارت دارم

امیلی دستم و کشید و باهم رفتیم تو کلاس نشستیم اصلا حوصله نداشتم اعصابم بدجوری خط خطی بود با بی حوصلگی گفتم
من : چیه چی شده ؟؟؟
امیلی : یه جوری میپرسی چی شده انگار تو کلاس نبودی !!
من : چطور مگه چیزی شده ؟؟

امیلی سرش رو به نشانه تاسف تکون داد و گفت
امیلی : کی قراره بزرگ بشه ؟؟!!
من : به جای این دلقک بازیا بگو چی شده !!
امیلی : خب ببین استاد گفت که اینجا مثل دبیرستان های عادی نیست و سطحش بالا تره واسه همین ماهم از الان مثل دانشگاهی ها پروژه های گروهی داریم تا وقتی رفتیم دانشگاه باهاش آشنایی داشته باشیم .
من : خب !!
امیلی : خب به جمالت !!
من : خب الان مسئله چیه این که باید عادی باشه چون ما میدونستیم این مدرسه سطحش بالاتره !!
امیلی : مشکل این نیست مشکل اینه که گروه بندی شدیم !!
من : خب ..

امیلی کلافه  شده بود  و این بار باصدای بلندتر گفت
امیلی : خب و زهر مار و تو گروهی که ماهستیم سم احمق هم هست !!
من : چی ؟؟؟!
امیلی : بلاا من از این پسره بدم میاد میخوام خفشش کنم !!
من : ولی سم که تو کلاس ما نیست !!
امیلی : کلاس امروز موقتی بود کلاس بندی شدیم !!

یهو لیان اومد و صحبتمون و قطع کرد
لیان : چی شده ؟؟؟
امیلی : هیچی فقط خانم سرکلاس چرت میزده چون هیچی نفهمیده !!
امیلی با صدای بلند گفت که باعث شد لیان جا بخوره اما بعد چند ثانیه به خودش اومد لبخند مسخره ای زد و گفت
لیان : نه چرت نمیزده همش تو نخ پسر جلوییه بود
امیلی : یااا بلااا این چی میگه ؟؟!!
من : ببندید چرا چرت و پرت میگید من به خون این پسره احمق تشنم !!
لیان : نگراان نباش اونم افتاده تو گروه ما
من : چی ؟؟؟؟؟!!!!
لیان : وااا پ چراا خوشحال نشدی ؟!!!
من : واسه چی باید از این که ریخت نحس این یارو رو به عنوان هم گروهیی تحمل کنم خوشحال باشم ؟!!!
امیلی : معلومه دل خوشی ازش نداریاا
من : امیلیییی !!!!
امیلی : باشه من تسلیمم
خونم به جوش اومده بود داشتم قاطی میکردم آخه چرا اون ، چرا ؟؟  همینجور به خود خوری ادامه دادم که لیان گفت
لیان : اسم این پسره یا به قول تو یارو تئو تایلره ، معروف ترین پسره مدرسه و تازه مدلینگ هم هست !!
من: این شلغم معروف ترین پسر مدرسس؟؟؟؟!
اییی اوقم گرفت الان بالا میارم !!
لیان : تازه هنوز مونده یه پسر دیگه به اسم سم سنسه هم تو گروهمونه
امیلی : نمی شد یادآوری نکنی ؟!!
لیان : ویه دختری به اسم ویکتوریا وایل !!
من : صبر کن ببینم تو اینارو از کجا میدونی مگه تو هم تو گروه مایی ؟؟!!
امیلی : ........
لیان : پ ن پ اومدم بهت مشاوره بدم
من : پ چرا من نفهمیدم اینایی رو که شما میگید ؟؟!!
لیان : گفتم که چون تو تو نخ ......
من : ببند                
و این صدای  خنده ی امیلی بود که باعث برگشتن همه ی افراد حاضر در کلاس به سمت ما شد
هوووف از این بدتر نمیشه !!

ادامه دارد ...............

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خب گایز اینم از پارت پنجم
امیدوارم دوستش داشته باشید
و لطفا نظراتتون رو تو کامنت ها بهم بگید تا اگه مشکلی تو داستان وجود داره رفع بشه
خب نظرتون راجب تئو چیه ؟؟؟
تا الان کدوم کارکتر رو بیشتر دوست داشتید ؟؟؟

لاو یو آل 💗💗

Give me life !!Where stories live. Discover now