Part 1

13.6K 1.2K 223
                                    

ویدیو تیزر رو ببینین :)

این فیکشن توی کانال@Army_Area آپ شده ♡

سلام
پرواز صحبت میکنه.
اول از همه چیز، ممنونم که فیکشن من رو برای خوندن انتخاب کردید و زمان باارزشتون رو برای خوندنش صرف میکنید.
بعد هم امیدوارم که ضعف‌های داستان رو بر من ببخشید چون اولین باره که ژانر فانتزی و تخیلی رو توی نوشتن امتحان میکنم و همچنین امیدوارم که در کنار نقص‌هاش از خوندنش لذت ببرید.

-----------------------------------

100 سال قبل حوالی روستای لیانگ

صدای غرش یونسوک بلند شد:"قبل از اینکه کشته بشی ازینجا برو."

تهیونگ فریاد زد:"میدونم دست شماست، شما گرفتینش، زندانیش کردین، پسش بدین تا برم."

یونسوک این بار غرش بلند تری سمت بقیه کرد تا توی خونه برگردن:"مگه نمیگم برگردین توی خونه. یونگی! ببرشون داخل."

رو به پسر کوچیکترش گفت تا بقیه رو داخل برونه، درحالی که بقیه ی پسر هاش، شونه به شونه ی خودش ایستاده بودن تا قدرت و تعدادشون رو به رخ 'کیم وی' بکشن.

" دور شو خون آشام."

تهیونگ بدون هیچ ترسی، قدمی نزدیک تر شد با صدای بلند گفت:" تا نگید باهاش چیکار کردید، هیچ جا نمیرم."

توی ایوون خونه، پسر کوچیک تر که اولین بار بود، خونآشامِ تبدیل شده رو از این فاصله میدید، خودشو توی بغل یونگی پنهان کرده بود و با ترس به چشم های سرخ و وحشی خونآشام نگاه میکرد. قبل از این هیچوقت یه خونآشامِ آماده ی حمله ندیده بود.

"اون چقدر ترسناکه." با صدای آرومی، زمزمه کرد و نگاهشو از اون گرفت و به یونگی داد.

"نترس، تعداد ما بیشتره و اون یک نفره، خسته و پریشونه. نمیتونه از پس همه ما بر بیاد."

با ترس دوباره چنگی به پیرهن یونگی زد:"هیونگ، اگه بیاد نزدیکم من نمیتونم از خودم دفاع کنم، گرگم هنوز کامل نشده و قدرت نداره."

یونگی بی توجه به صدای غرش گرگ ها و خونآشام، محکم بغلش کرد و کنار گوشش زمزمه کرد:"من همیشه ازت محافظت میکنم جیمینی، نگران نباش."

پسر کوچیکتر با بغض نالید:"قول میدی؟ همیشه ی همیشه؟"

یونگی بوسه ای روی موهای پر پشت پسر کوچیک تر زد و دم گوشش به آرومی زمزمه کرد:"همیشه ی همیشه."

یونسوک که می دید صحبت کردن با خونآشام مجنون فایده ای نداره و اون قبول نمیکنه که معشوقِ انسانش پیش گرگینه ها نیست، تبدیل شد و به سمتش هجوم برد.

***

هوا تاریک شده بود و صدای زوزه ی بلند گرگ ها از داخل جنگل به گوش میرسید.

Life inside the Hourglass | CompletedWhere stories live. Discover now