بعد از اينكه كمي توي كتابخونه مطالعه كردم برگشتم اتاق خودم و ديدم كه تاملينسون روي زمين خوابش برده ...
طرفش رفتم و ديدم نفس ميكشه يعني هنوز زنده اس ... خداروشكر كردم ..من از اينكه يكي مواد ميكشه و بعدش خوابش ميبره خيلي ميترسيدم ... احساس ميكردم همون خواب باعث مرگش ميشه ...
از اوردوز كردن و هر چيزي كه به مرگ بعد از مواد زدن مربوط ميشد ميترسيدم .
كلا آدم ترسويي بودم .بعد از چند دقيقه وسايلم رو برداشتم و به سمت حمام رفتم و بعد از حمام كردن به اتاق خودم برگشتم و تا وقت شام نت گردي كردم .
**************************(وقت شام )
پشت ميزي نشسته بودم و در حال خوردن شامم بودم ...
ناگهان كسي از پشت با دست روي كمرم زد ... برگشتم طرفش و نايل رو با اون صورت كبود ديدم كه لبخندي روي لبشه ...لبخندي زدم و گفتم :سلام نايل ...
نايل :سلام خوبي ؟
من:من خوبم تو چطوري ؟
نايل:خوبم خوبم ...
كنارم روي صندلي نشست و شروع به غذا خوردن كرد ...
منكه غذام تموم شده بود به غذا خوردنش نگاه ميكردم كه بهم گفت ؛ چرا اينقدر نگام ميكني ؟
من:فردا مياي كلاس ؟
نايل :ميخوام بيام ولي آخه با اين صورت كبودم بيام ؟
من:بيا از درس عقب نموني...
نايل :مجبورم بيام فردا ديگه ...
چند دقيقه نشستم كنار نايل و بعد بلند شدم كه نايل گفت :كجا ميخواي بري هري ؟
من:اتاقم .
نايل:بشين برام توضيح بده چرا امروز صبح با تاملينسون اومدي اينجا ؟
من:ديگه اومدم ... نيازي به توضيح نداره .
نايل: از حرفاي شان و ديلان دارم به اين نتيجه ميرسم كه خيلي راحت رو ديگران تاثير ميزاره اون پسر ، حواست جمع باشه هري ... يه وقت رو تو هم تاثير ميزاره و خودت نميفهمي ...
من:نه نگران نباش رو من تاثير نميزاره به هيچ عنوان ...
نايل :اميدوارم كه نزاره ،فردا ميبينمت هري .
از رستوران دانشگاه زدم بيرون به حرف نايل فكر كردم .
ميترسيدم واقعا همين پسر روي من تاثير بزاره ...
ولي نه اون تاثير نميزاره روي من ... نه نميزاره .
يعني خودم نميزارم كه اين اتفاق بيوفته ...
راهي خوابگاه شدم و وارد طبقه دوم شدم و به سمت اتاق ٢٨ رفتم .
درو با كليد باز كردم و وارد شدم كه ديدم تو اين مدت زمان كمي كه نبودم لويي چند نفرو با خودش آورده تو اتاق .
دو تا پسر و دو تا دختر ...
اون ها دور هم نشسته بودن .
با ورود من لويي بلند گفت : مياي تو هم توي بازي ما شركت كني بچه ؟
DU LIEST GERADE
The Rainbow Between Us
Fanfictionخلاصه : هري استايلز پسري ساده و مهربون كه در دانشگاه رشته ي موسيقي قبول شده است ،او ميخواهد بعد از فارغ التحصيلي موسسه يادگيري موسيقي خودش را داشته باشد ،اما در اين ميان در دانشگاه با پسري چشم آبي آشنا ميشود كه او را از مسير اهدافش دور ميسازد و زند...