•ᝰPART 15☕️

Start from the beginning
                                    

" به راحتی توی عکس لبخند میزدی بدون اینکه متوجه باشی چه اتفاقی قراره بیوفته،به دوست خیانتکارت میخندیدی و وقتی همه‌ی پولاتو قمار میکردی به خونه برمیگشتی و همسر بیچاره‌تو کتک میزدی...شرط میبندم تمام زندگیت یه آشغال بودی...آشغالی که باید خوشحال باشه که سالهاست دیگه نفس نمیکشه وگرنه اونهم از انتقام پارک بکهیون در امان نمیموند...پارک بکهیونی که هیچ رحمی نداره...پسری که خودت بوجود آوردیش...منصفانه نیست...در اِزای دردی که به من و مامانم دادی من فقط یه عکس برای سوزوندن به دست آوردم!"
...
با صدای زنگ‌ در متعجب به ساعت نگاهی انداخت،تا برگشتن لوهان هنوز یک ساعتی مونده بود،چرا زودتر از دانشگاه برگشته بود؟
اینکه راجب زندگی شخصی لوهان چیز زیادی نمیدونست نگرانش میکرد و ناخودآگاه هر لحظه منتظر بود تا اتفاق بدی براش بیوفته!
- به خودت بیا دادستان وو...اون یه پسر مستقل و سرسخته
در حالیکه نفس عمیقی میکشید به خودش هشدار داد و سمت در رفت،با باز کردن در و دیدن بکهیون لبخند متعجبی زد.
- بکهیون؟
با لحن متعجب کریس لبخند محوی زد و پرسید:
+ میتونم بیام داخل؟
- البته
از جلوی در کنار رفت تا بکهیون وارد بشه و خیلی طول نکشید بکهیون درحالیکه خونه‌ی مرتب رو زیر نظر گرفته بود پوزخندی بزنه.
+ کی ازدواج کردی کریس؟
میدونست منظور بکهیون چیه و به خنده افتاد.
- یکی از اتاقای خونه رو اجاره دادم...کار همخونه‌ی جدیدمه از شلوغی خوشش نمیاد
بکهیون ابرویی بالا انداخت و درحالیکه با تحسین اطراف رو نگاه میکرد روی‌ کاناپه نشست.
+ تحسینش میکنم...انگار خونه‌ت واقعا شیک بوده!
کریس چشمکی تحویلش داد و خیلی طول نکشید درحالیکه با دو ماگ از آشپزخونه بیرون میومد بپرسه:
- از کجا میدونستی توی این ساعت برمیگردم خونه؟
ماگ‌ بکهیون‌ رو سمتش گرفت و بکهیون درحالیکه با لبخند محوی به پاپیون مشکی روی ماگ‌ خیره شده بود جواب داد:
+ منم‌ روش‌های خودمو دارم کریس
کریس به لحن مغرورش پوزخندی زد و با حرص گفت:
- شما پارک‌ها و این لحن‌ مغرورتون...
بکهیون کمی از نسکافه‌ش خورد و مانع ادامه جمله‌ش شد.
+ خدای من کریس...اعتراف کن سکسیه
- درسته...نمیشه انکارش کرد...این لحن مغرور خانواده‌تون واقعا سکسیه
نگاهی به پوشه‌ی روی میز انداخت و ادامه داد:
- خب؟ این چیه؟
بلافاصه پوزخند عجیبی روی صورت بکهیون نشست و نگاه خیره و تاریکش برای اینکه کریس متوجه بشه اتفاق مهمی افتاده کافی بود،میدونست بکهیون فقط برای یک هم صحبتی ساده به خونه‌ش نیومده و حالا نگاه و پوزخندش حتی کریس رو مضطرب میکرد.
بکهیون متوجه نگاه مشکوک و نگران کریس شد و راضی از جو سنگینی که ایجاد کرده بود تکیه داد و یک پاش رو روی پای دیگه‌ش انداخت و گفت:
+ بازش کن کریس...خوشحالت میکنه
نگاه خیره‌ش رو از چشمای بکهیون گرفت و پوشه رو برداشت،به سرعت مشغول بررسی برگه‌ها شد و خیلی طول نکشید بهت زده به بکهیون خیره بشه.
- بکهیون...این...
به جلو خم شد و ماگ نسکافه‌ش که حالا تموم شده بود رو روی میز گذاشت.
+ مدارک پزشکی و گواهی فوتی که مرگ همسر اوه رو طبیعی جلوه میدن،حسابایی که نشون میدن توی یک شب تمام خدمه‌ی عمارت اوه از رئیسشون پاداش بزرگی‌ گرفتن
با دیدن نگاه خیره کریس با رضایت ادامه داد:
+ با یه بررسی ساده میشه فهمید مدارک خروج جعلین و اعتراف یکی از محافظای قدیمی عمارت واقعا سرگرم کننده‌ست کریس!
- اعتراف؟
گوشیش رو از جیبش بیرون کشید و درحالیکه به فایل صدای ضبط شده خیره شده بود پوزخندی زد،البته که تمام مکالمه‌ی پیرمرد و سهون رو ضبط کرده بود!
گوشیش رو روی میز گذاشت و جواب داد:
+ فایل اعترافات اون محافظ‌ اینجاست...اوه.‌‌..اون حرومزاده همسرشو کشته و حالا تمام مدارکی که برای اثباتش نیازه برات آوردم کریس
- خدای من...بکهیون تو...چطور...
کریس نگاه نگرانش رو بین برگه‌ها و گوشی بکهیون چرخوند و بکهیون مانع سوال بیشترش شد.
+ نگران نباش اون مدارک معتبرن
کریس پوزخند ناباوری زد و گفت:
- من و چانیول مدت زیادی تحقیق کردیم...دنبال نقطه ضعف این آدم گشتیم اما نبود...تو اینارو از کجا فهمیدی؟ داری چیکار میکنی؟
+ شاید فقط خوب انجامش ندادین کریس...اومدم پیشت تا مطمئن بشم مدارک خروج همسرش جعلین...میتونی مخفیانه انجامش بدی؟
- البته که میتونم اما...اینا برای کشیدنش به دادگاه کافین...میتونم محاکمش کنم
لبخند عجیبی روی صورت بکهیون نشست که کم کم تبدیل به خنده‌های هیستریکی شد که کریس فقط میتونست متعجب بهش خیره بشه.
+ خدای من‌ کریس.‌‌..حالا میفهمم چرا تو و پدرم هیچوقت نتونستین شکستش بدین
- بکهیون...به وضوح بهت گفته بودم از این مسائل فاصله بگیری
+ بهم اعتماد کن کریس...قطعا متوجه شدی از تو و پدرم بهتر عمل میکنم
گوشیش رو برداشت و بلند شد.
+ اعترافات شاهد و هویتش پیش من میمونه
کریس کلافه دستش رو بین موهاش برد و نفس عمیقی کشید،حق با چانیول بود و دیگه کسی توانایی کنترل بکهیون رو نداشت!
- زیاد طول نمیکشه...بهت زنگ ‌میزنم
با لحن آروم کریس به تکون دادن سرش اکتفا کرد و با دیدن نیم خیز شدن کریس برای بدرقه‌ش کردنش ادامه داد:
+ لازم نیست...از سرکار اومدی استراحت کن
کریس به تکون دادن سرش اکتفا کرد و بکهیون ترجیح داد کمی فضا بهش بده،میدونست تحت فشاره و احتمالا چند روزی به اینکه باید به چانیول بگه یا نه فکر میکنه!
هنوز دستش دستیگره‌ی در رو لمس نکرده بود که رمز زده شد و با باز شدن در و ظاهر شدن چهره‌ی لوهان افکارش‌ به سرعت محو شدن.
لوهان با دیدنش به وضوح جا خورد و برای بکهیون سخت نبود احساساتش رو تشخیص بده،میدونست لوهان تمام این مدت ازش دوری میکرده تا توی تصمیمش سست نشه و حالا به راحتی غم و دلتنگی رو از نگاهش میخوند.
با دیدن ناگهانی بکهیون قلبش با تپش ‌دردناکی بهش فهموند چقدر دلتنگ و پشیمونه،تمام این مدت ازش دوری کرده بود و حالا دلتنگی و احساساتی که به قلبش هجوم آورده بودن نشون میدادن توی فراموش کردن گذشته‌ش ذره‌ای موفق نبوده!
توانایی حرف زدن نداشت و میدونست حتی اگه تلاش کنه کلمات مناسب رو پیدا نمیکنه،باید چی میگفت؟ انگار دوستی قدیمی رو بعد از مدتها دیده بود...باید حالش رو میپرسید؟ یا فقط مثل یه غریبه از کنارش عبور میکرد؟
افکار آشفته‌ش با دیدن لبخند بکهیون خاموش شدن و بغض دردناکی به گلوش هجوم آورد،این بکهیون بود،دوست زندانیش،برادرش،این‌بکهیون بود...کسی که حالا با لبخندش‌ درست مثل اشکاش دنیای لوهان رو به لرزه در آورده بود.
+ همخونه‌ی جدید کریس تویی لوهان؟
با لحنی عادی و لبخند کمرنگش پرسید و لوهان به سختی تونست لبخند دستپاچه‌ای بزنه و قبل از اینکه بتونه جوابی بده دوباره صدای بکهیون بود که بلند شد.
+ کریس مرد خوبیه... مطمئنم که اینجا آرامشو پیدا میکنی...برات خوشحالم
لبخند صادقانه و غمگینش،جملاتی که با لحنی آروم‌ زمزمه کرد و تنهایی عمیقی که لوهان به خوبی از چشم و جملاتش‌ حس میکرد...حس خفه کننده‌ای بهش میدادن با اینحال فقط تونست سرش رو پایین بندازه و به آرومی جواب بده:
- ممنون
بکهیون با دیدن دستای لوهان که بندهای کوله‌ش رو میفشردن‌ پوزخند تلخی زد و به آرومی از کنارش عبور کرد.

Hey Little,You Got Me Fucked Up [S2]Where stories live. Discover now