|| Season 1 • EP 8 ||

Start from the beginning
                                    

*
*
قربان همه ی خانواده جمع شدند و منتظر شما هستند، تمام دستور هاتون مو به مو انجام شده، خیالتون راحت .
مرد جوون و هیکلی درحالی که کنار چانیول قدم بر می داشت تند و پشت سر هم براش توضیح می داد، و چان در حالی که طبق عادت دگمه ی سردستش رو توی جا کمی می چرخوند، کوتاه سرش رو تکون داد و به رو به رو خیره شد.
به پشت در رسیدند و همون پسر در رو برای چانیول باز کرد .
یک دفتر کار بزرگ که درست به سبک دهه ی هفتاد میلادی چیده شده، دو طرف سالن پرده های مخمل زخیم قرمز رنگ که با حریر طلایی از هم جدا می شد قرار داشت و چهار تا گلدون بزرگ یوکا که هر چهار گوشه ی سالن گذاشته بودند و رنگ سبزشون با پرده های قرمز رنگ- تضاد زیبایی رو به وجود می آورد.
میز بزرگ چوبی وسط سالن پایه هایی به طرح پنجه های شیر داشت و صندلی های دورش با روکش مخمل قرمز و طلائی تزئین شده بودند- سمت چپ سالن کتابخونه ی بزرگی بود و در طرف دیگه دو کنسول ایتالیایی با فاصله از هم قرار گرفته بودند.
با ورود چانیول همه از سر میز پاشدند و به طرفش برگشتند، چان درست مثل یک تیکه یخ سرد و مغرور، محکم و سنگین به طرف میز حرکت کرد و درست راس همه ی مهمون ها قرار گرفت .
« خوش اومدین »
با لحنی خشک به زبون آورد و باعث شد همه ی مرد های توی سالن به نشونه ی تشکر سرشون رو تکون بدند.
روی صندلی نشست و بعد با دست اشاره کرد مابقی هم بشینند .
لحظه ای سکوت همه جا رو گرفت که با صدای پیر مرد چاق و خرفتی که هر لحظه ممکن بود دگمه ی پیراهنش از جا کنده بشه و به صورت فرد مقابلش بخوره شکسته شد :
« از این که همه ی خانواده دوباره بعد از مدت ها دور هم جمع شدند باعث خوشحالیه، متیو حتی بعد از مردنش هم لطفش رو شامل حالمون کرد »
به دنبالش جام شراب رو بالا آورد و گفت :
« برای پایداری هر شش خانواده و آرامش روح مَت»
همه منتظر به چان خیره شدند که اون جامش رو از روی میز برداشت و کمی به نشانه ی سلامتی بالا برد و به دنبالش دیگران هم این کار رو تکرار کردند .
« خب بعد از مرگ مت از این به بعد پدر هر شش خانواده من هستم ... اما قبل از اون اگه کسی به این موضوع اعتراضی داره میشنوم »
انقدر سرد و محکم صحبت می کرد که حتی دیگران سعی می کردند صدای نفس هاشون به گوش نرسه، درسته که چان جوون ترین فردِ این خانواده محصوب می شد، اما همه می دونستند که مت همیشه روی توانایی هاش قسم می خورد.
بدون هیچ مقدمه و تشریفاتی حرف اصلی رو زد و این باعث شد تا مهمون ها برای لحظه ای شکه بهم نگاه کنند، چان در حالی که سرش رو پایین انداخته بود و از مشروبی که براش هیچ مزه ای نمی داد می خورد- به سکوتی که حالا توی این سالن جا خوش کرده گوش سپرد، و درست صدای ضعیفی از انتهای میز شنیده شد که توی اون فضا خیلی بی قواره به نظر می رسید.
« در نهایت احترام ولی فکر میکنم تو برای سرپرستی این شش خانواده مناسب نیستی »
همه ی نگاه ها به طرف چان برگشت اما اون همون طور که سرش پایین بود به مشروب خوردنش ادامه داد .
صدای دیگه ای که به نظر می رسید از طرف همون پیر مرد چاق باشه در جواب گفت :
« چرا چرت و پرت میگی؟ همه میدونیم این بهترین تصمیمه »
« اما اون گی هست و این برای خانواده ننگ محصوب میشه »
با این حرف حتی دیوار ها و گل ها و هرچیزی که توی اون سالن وجود داشتند، وحشت رو توی خودشون احساس کردند، هیچ کس حتی نفس هم نمی کشید و در این بین نگاه ها فقط به طرف چانیول ثابت شده بود .
آخرین جرعه از مشروبش رو خورد و همون طور که با دکمه ی سر دستش بازی می کرد گفت :
« خودم گفتم هرکسی اعتراضی داره بگه ... من اینجا هستم تا مشکل ها رو بر طرف کنم »
از سر جاش بلند شد، هنوز هم همه نگاه ها بهش خیره بود
« شخص دیگه ای هست که با این اعتراض موافق باشه ؟ »
اما صدایی از کسی شنیده نشد .
چان از پشت میز بیرون اومد و به انتهای سالن سمت همون مردی که مخالفتش رو به زبون آورده بود رفت . لبخندی زد و رو به حضار در حالی که دست هاش رو پشت صندلی همون مرد ستون کرده بود گفت :
« این خوب نیست که بین خانواده ها اختلافی باشه »
درست درحالی که همه با لبخند هایی نصفه نیمه و گیج حرفش رو تصدیق می کردند، صدای شلیک باعث شد تا سکوت مرگ آوری اون مکان رو در بر بگیره- سر مرد با صدا روی میز افتاد و خون درست مثل جوبِ آبی تمام میز رو طی می کرد، مرد کناری حتی جرات نداشت قطره های خونی رو که بخاطر شلیک چانیول روی صورتش پاشیده رو پاک کنه.
و چانیول با قدم های آروم به انتهای سالن رفت- کشوی میزی رو که یک روز متعلق به اون عوضی حروم زاده بود رو باز کرد و جعبه ی جواهر نشانی رو از توش بیرون آورد، مقابل چشم های بقیه درش رو باز کرد و حلقه ی طلائی و درشتی رو از اون بیرون کشید و توی دست خودش کرد.
بعد از این کار از میز فاصله گرفت و به سمت کاناپه ی کنار شومینه رفت و روی اون نشست ....
همه ی اون موش های کثیفی که دور میز نشسته بودند حالا بدون توجه به جنازه ای که مغزش روی میز پاشیده بود از سر جاشون بلند شدند و دونه دونه به طرف چانیول رفتند- مقابلش خم شدند و در حالی که به دستش بوسه می زدند برای تنها سرپرست هر شش خانواده ی بزرگ مافیای کره آرزوی عمر طولانی کردند.

پایان فصل یک ...

" BLACK Out " [Complete]Where stories live. Discover now