دیو و دلبر

55 5 1
                                    

Song: beauty and the beat by Justin Bieber0

*همیشه نمیشه که با احساس تصمیم گرفت منطق بهتره*

هری و دوراتا رفتن تا باهم برقصن و من و زین تنها بودیم هیچی نمیگفتیم
زین"امم الیزا میای برقصیم؟؟"

الیزا" امم نمیدونم زین"

زین"خواهش میکنم دیگه پرنسس"

خندیدم پرنسس
الیزا"خب درخواستت و قبول میکنم و باهات میرقصم"
پاشدم و دستاش و گرفتم اونا مثل یخ سرد سرد بودن تو چشمای عسلی خوشگلش نگاه کردم و باهم به سمت پیست رقص رفتیم دستاش و پشت کمرم گذاشت و منم دستام و پشت گردنش گذاشتم
من نمیتونم از جذابیتش انکار بشم

الیزا"زین ی سوال داشتم؟"

زین"بله؟~"

الیزا"چرا انقدر رفتارت باهام یهویی خوب شد؟"

زین"نمیدونم فقط من متاسفم فکر کنم خیلی عوضی بودم"

الیزا"بودی!"
وقتی داشتیم میرقصیدیم جوری تو چشمام نگاه میکرد که انگار داره دنبال ی چیزی میگرده ی چیز اشنا یچیزی که انگار سمتم کشیده میشد دستاش واقعا سرد بودن و در مقابل گرمای دستان من میسوختن
چشمای عسلیش چشمای ابی من و اتیش میزد و دستش که رو کمرم بود باعث میشد لرزه ای از بدنم بره پایین

عجیب بود

بعد از شام با دوراتا و هری زین اسرار داشت تا منو به خونه برسونه
پیاده بودیم

فقط نیم ساعت مونده بود تا به خونه برسیم
ولی خب من احمق تعادلم و از دست دادم و عین یک عدد تاپاله|:
خوردم زمین
احتمالا برای مشروبی بود که اونجا خورده بودیم و مثل همیشه زیاده روی داشتم

زین″شت خوبی؟″

الیزا″اینا دیگ چیزی نی عادیع ولی خیلی میسوزه و..″
پرید وسط حرفم

زین″داره خون میاد″

چشماش برق زد ولی سریع روشو برگردوند
زین″اتفاق امشب تقصیر منه
پس فکر کنم بهتر باشه تا برات پانسمان کنمش
تا خونم حدودا پنج دقیقه راهه میتونی بیای؟″

الیزا″نیازی نیست😕″

چشم قره تیزی بهم رفت و نگام کرد

زین″این ی خواسته نبود″
بعد دستم و گرفت و منو به سمت خودش کشید
بدنش سرد تر از همیشه بود

لعنتی
این از سر شام تا الان مودش خیلی عوض شده
نکنه پریوده؟😐😂

رسیدیم به خونش
حقیقتش میترسیدم و مضطرب بودم

بدنم مثل شعله های آتش داشت می‌سوخت

وقتی رسیدیم بالا سعی کرد خونو پاک کنه

چشماش ب طور خیلی ترسناکی برق میزد و اونا داشت قرمز میشد؟

الیزا″زین؟″

سرش و اورد بالا و با چشمای قرمزش نگام کرد
طولی نکشید
که من روی مبل بودم و اون روی من دراز کشیده بود

زین″بیبی گرل دوست داشتنی
فقط ی گاز کوچولو و خوردن خون ملس ک داری″

و من دیگه چیزی احساس نکردم جز اینکه دوتا دندون داخل پوستم شدن

دندوناش و اورد بیرون و توی چشام نگاه کرد

دور دهنش خونی بود و...

داستان از دیدگاه زین

خون خوش مزه ای که داشت بهم این اجازه و نمیداد تا از خوردنش دست بکشم
ولی احساس کردم بدنش بی جون شده سرم و اوردم بالا و نگاش کردم

ک بی حال افتاده بود
تو چشماش نگاه کردم و سعی کردم به ذهنش نفوذ کنم

زین″از امشب هیچی یادت نمیاد و تو رسما دوست دخدر زین مالیک شدی
و امشب و توی تخت خوابش بودی
و به اسرار خودت سکس خشن داشتین″

نگام کرد و پوزخند زدم
قبل از اینکه چیزی بگه...





خب سلام سلام
چطور بود؟
خوب بود
نبود؟
نظرتون؟
ووت؟
فراموش نمیشه که؟🙁🙁🙁

زینم دیوثیه برا خودشا😂😂😂

مرسی از کسایی ک رای و نظر می‌دین خیلی دوستون دارم😻😻❤️

Ŵıṭһ ѧʟʟ ṭһє ʟȏṿє
śєṭʏ

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Mar 02, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Everything Has ChangedWhere stories live. Discover now