چه با جذبه

91 14 1
                                    

چه کسی بود جز نایل
نایل"سلام الیزا"

الیزا"سلام نایلر"
ی لبخند شیرین زد و باعث شد دلم ضعف بره
نایل"اینجا چیکار میک_"

زین"بههه تازه وارد محلمون"
گفت و نیشخند زد

الیزا"چیزایی که گفتم بست نبود ها نه زین؟"

بلند بلند زد زیر خنده
زین"کوچولو چیزایی که بقیه میگن خیلی وقته برام اهمیت نداره. ولی اگه بخوای باهات دوست میشم عزیزم؟"

الیزا"تو جور جرات میکنی بعدشم من عزیز تو نیستم"

زین"خب تخمم چیکار کنم؟"
چه پررو میخواستم جواب بدم که هری هم اومد از اون انبار بیرون خب اون واقعا خیلی جذابه

هری"اتفاقی افتاده؟"

الیزا"دوستت پررو بازی دراورده"

هری"اوه زین خب من از طرف اون ازت عذرمیخوام با ی قهوه چطوری؟"

الیزا"امم..خب باید برگردم خوابگاه"

هری و زین ی نگاه مشکوک به هم کردن و هری با ی پوزخند برگشت سمتم

هری"بیخیال الیزا خب من میرسونمت"

الیزا"خب.."

هری"ولی و اما نداریم بریم"

از این لحن خندم گرفت اون واقعا مهربون و بامزه هستش به زین تنه زدم و با هری رفتیم تو راه

هری"خب الیزا پس یتیمی؟"

الیزا"اره و من نمیخوام تو بخاطر ترحم با من دوست باشی از ی طرف دوست زینی و من بهت اعتماد ندارم"

هری"بیخیال الی زین ی ادم پست و اشغاله که با روح دخترا بازی میکنه و اونا رو مثل ی دستمال کاغذی میندازه دور چون دوست دخترش باهاش اینکار و کرده اینطور شده و من و زین دشمنیم و فقط تو ی اکیپیم"

الیزا"ولی تو چشاش غم موج میزنه"

هری"تو هیچوقت نمیتونی از نگاهش چیزی بخونی ولی اون به راحتی بهت میفهمونه که هرچی بخواد و به راحتی تو مشتش جا میکنه و بعد قلبش و از جا درمیاره"

منظور این چی بود اخه نمیشه غیر ممکنه

هری"اوه دختر تو جدی گرفتی؟ زین و بیخیال ولی خوشحال میشم جمعه باهم ی شام دوستانه بخوریم"

الیزا"نمیدونم.."

هری"اوه کامان فقط ۱شبه دلم و نشکون"

گفت و لباش و به حالت لوسی بیرون داد که باعث شد لبخند بزنم وقتی رسیدیم ازش خدافظی کردم و رفتم تو خوابگاه

د.ا.ن هری

هه من چقدر میتونم فریبنده باشم که خون اون دختر و به راحتی بمکم ولی من از قدرتم استفاده نکردم اون خودش قبول کرد

من قول میدم که اول زین و از دور خارج کنم بعد یکی یکی شروع به انتقام کنم هه هیچکس نمیدونه تو مغز هری استایلز چی میگذره و خب لیام که خیلی اوشکوله و لویی هم رفیق فاب زینه پس نایل اونه که تو همه کارام کمکم میکنه اونه که باعث شد من آنجلینا رو جلو چشمای زین تیکه تیکه کنم و اون فکر کنه کار دیمنه شاید دوتا شیطان هست ولی به هرحال من مطمئنم اریس و دیمن به زودی دست به کار میشن و انتقام پدرشون مایکل و از سراسر جهان میگیرن

دهنم خدایی صاف شد ساعت ۳ صب این و نوشتم و پابلیش کردم و برای همتون خوابای رنگارنگ ارزو کردم دوستون دارم و خدا نگهدار

Everything Has ChangedOnde histórias criam vida. Descubra agora