زین: تو حالت خوبه داداش؟!

لویی کلافه سرش رو تکون داد و پشتش رو به زین کرد

لویی: نه زین.اصلا خوب نیستم..هیچی خوب‌نیست...

با حس سنگینی دستی که دور شونش قرار گرفت نفسش رو اسوده بیرون داد...

زین: من میدونم تو چقد واسه اون‌شرکت تلاش کردی لو، اما شراکت با  دس استایلز-

لویی: زین بس کن... اون عوضی فقط دنبال سودیه که حقش نیست ...! اون دنبال ضربه زدن به پدرمو شرکته! واقعا برات سوال نشده بود؟؟

زین با چهره ای که ازش گیجی میبارید یه تای ابروشو بالا انداخت و سینه به سینه ی لو‌ ایستاد.
دستش رو روی بازوهای لو محکم کرد

زین: درست حرف بزن ببینم چی شده لویی؟ یعنی چی..؟!؟؟؟

لویی از سر کلافگی ناله کرد

لویی: میدونی ؟ اون سالی که اونا توی اوج بودن ، استایلز یه کمکی به شرکت پدرم کرد که در ازای اون کمک ، پدرم تونست اونو با پول و سودش جبرانش کنه.

زین با تعجب به چشم هایی که از شدت خشم و استرس هاله ی قرمز گرفته بودن، خیره شد.

زین: خب...این چه ربطی به-

لویی:  حالا اون عوضی دنبال سهمیه که وجود نداره زین !!!! میفهمی؟ و من دستم به هیچ فاکی بند نیس..!

با تموم شدن جمله همزمان به دکمه های پیرهن روشنش چنگ زد
و چند تا دکمه ی اول رو باز کرد...
سینش بی وقفه بالا پایین میشد
و برای اکسیژن کافی میجنگید...
صورتش کم کم داشت کبود میشد
و زین احساس کرد
دست و پاهاش
بخاطر صحنه ی روبروش
لرزش گرفتن...

زین: هولی ش... لویی حالت خوبه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فاککک...تورو خدا اروم باش..لو..

زین سریع به صندلی کوچیک چوبی ای که منظم دور یه میز چوبی نزدیکشون چیده شده بود هجوم برد و لویی رو تا صندلی کشید

زین: فاک...لویی... نفس بکش... با شمارش من...
یک...

به سختی کت لویی رو از تنش دراورد...
و شروع کرد به باد زدن صورت و گردنش...

زین: سه...چهار... پنج...فاک..لویی خیلی سرده بیا بریم دا-

لو: نمی-نمیتو-نم- زین- نفس-م -بالا-اونن-نجا-

با اشاره ی لویی به جیب کتش که توی دستهای زین مچاله شده بود، زین با عجله شروع به گشتن کرد

زین: فاک فاک فاک فاکککککک...

با لمس کردن جسم سبکی ، سریع بیرونش اورد
و توی دهن لویی اسپری کرد...

لو نفسش رو حبس کرد‌

زین: فاک ... از این لعنتیا متنفرمممممم
لویی تو دوباره حمله داشتی !

 • Beloved Rival • [L.S]Where stories live. Discover now