THE ATLANTIS[Z.M][L.S][J.H]

Chapter7

یادآوری:

از این قسمت وارد جو اصلی داستان میشیم برای همین به یه یادآوری نیازه پس اگر یادتون نیست ماجرارو بخونین♡

لیام پسر نامزد ریاست جمهوریه و پدرش داره برای تبلیغ ازش استفاده میکنه؛نایل هم رفیق و مشاور لیامه

زین پسریه که به دلایل نامعلوم توسط خانوادش رها شده و توسط خانواده ی سامرز به فرزند خوندگی گرفته شده...اما زمانی داشته توی رستوران خانوادگیش(خانواده ی سامرز) کار میکرده توسط افراد پدر واقعیش ربوده میشه و معلوم میشه و مجبور میشه خودش رو مایکل باتلر جا بزنه و وارد تیم لیام که داشتن به آتلانتیس سفر میکردن بشه....

زین یه مشکل نامشخص داره*
و برای افزایش حافظش هم روش یسری آزمایش انجام شده که بخطاترشون بدنش ماده ای به نام اچ زی پی تولید میکنه...

لویی یه گرگینه س که بخاطر چشمای آبی و اومگا بودن توی خانواده ی آلفا،ترد شده و به جف پین به عنوان محافظ تیم فروخته شده.

لویی یه نفرو توی آینه میبینه که نمیشناسه و اون یه نفر درمورد ویلیام باهاش صحبت میکنه...

یچیزی که شما دوستان باید بدونین اینه که ممکنه تک تک این اتفاقات فقط ظاهر ماجرا باشه و حقیقت با اونی که تا الان فهمیدین متفاوت باشه...

______________

صدای قدم های محکم و فریاد های عصبانی آلفا توی تمام عمارت میپیچید...

+حالا چی میشه آلفا؟

دختر جوان با ترس پرسید و جانشین آلفا از جاش بلند شد و به سمت پدربزرگش رفت:

-این وحشتناکه پدربزرگ!ما حتی نتونستیم جلوی رفتنشو بگیریم!این چطور ممکنه ؟ما برای اولین بار توی تاریخ نسبت به انسان ها شکست خوردیم!

اوه خدای شب!
چرا لویی،برادرم!؟ چرا باید اون تسخیر میشد؟

ویلیام گفت و دستاشو توی صورتش پنهان کرد...ویلیام برعکس ظاهرش،برادرش رو دوست داشت...

×اون تسخیر نشده!

همه با صدای رسای آلفا توی سکوت فرو رفتن...

×اون خود لویی استایلزه...روحش برگشته و برادرت رو تسخیر کرده...باید بکشیمش!

____________

صدای همهمه توی هواپیما میپیچید و لویی رو بیشتر کلافه میکرد،توی چندروز قبل به اندازه ی کافی برای دوری از اون پسر شرقی و تفره رفتن از سوالای اعضا انرژی تلف کرده بود...

+هی پسر گرگینه!

دختر موقرمز کناری گفت.

+من ولری هستم!توعم فک کنم لویی باشی!

مشتش رو بالا آورد و منتظر مشت لویی شد..

لویی سعی کرد لبخند الکی بزنه و مشتش رو پاسخ داد.