3 months later*
***************
+دیگه وقتشه وارد عمل بشی!
-اما...من هنوز اطلاعت کافی ندارم!
+اوه پسر تو دیگه حتی به اطلاعات جدیدم نیاز نداری!تو فقط با نگاه به متون یادشون میگیری!
زین با شوک به پدرش نگاه کرد،حدس میزد این کارو اونا بوده باشه؛اما امیدوار بود که اینطور نباشه تا ازش بیشتر از این سو استفاده نکن...
-خ...خب درسته...اما...
+دیگه مشکل چیه؟
-چطوری؟
+اچ زی پی
-اون...چیه؟
+اولش یه نوع دارو بود که مغز رو تقویت میکرد... از محصولاتمون که موشای آزمایشگاهی زیادی رو سرش از دست دادیم...همم...بچه های بیچاره!
یاسر با لحن معصومانه ای گفت طوری که انگار واقعا برای زیر دستاش و مدل های آزمایشش سوگوار میشه،درحالی که خودش عامل تمام رنج هاشونه...
-اما بعد کلی آزمایش تونستیم قرصایی بسازیم که ۵۰% مغز رو فعال کنه و این حجم یعنی تو حتی کنترل اشیاء رو هم بدست میگیری،که البته کشش بدن موش هامون اونقدر نبود و قطعا ماهم نمیخواستیم برده هامون ازمون باهوش تر بشن و مارو نابود کنن!پس احتیاط کردیم و درصدشو کم کردیم...و بالاخره بعد از کلی تلاش تونستیم غدد رو وادار به ترشح اچ زی پی بکنیم...حالا کل خون تو دارای اچ زی پی هستش چون بعضی از هورمونات مثل هورمون هاب غده ی هیپوفیزت و غدد فوق کلیه ایت مخلوط با اچ زی پی تولید میشن و اچ زی پی توی خونت ازشون جدا میشه و به مغزت میره...
امیدوارم توضیحم رو فهمیده باشی..و اوه نیاز نیست خیلیم خوشحال شی!چون دوز ترشحت فقط درحد یادگیری سریعه!
زین شوک زده به یاسر نگاه میکرد...چطور؟چطور این کارو باهاش کردن؟هیچ جوابی نداشت که به خودش بده...اونا واقعا کی هستن؟
-م..من فهمیدم...
+البته که فهمیدی!من با یه کلمه میتونستم بهت همشو بفهمونم!
-من موش آزمایشگاهیتونم بودم پس!
زین زیر لب گفت و رفتن پدرش رو تماشا کرد...
______________
×....اعضای تیم باید قدرت بدنی بالایی داشته باشن!
اعضای تیم باید جسور باشن!
اعضای تیم باید مراقب هم باشن....
میگفت و دور گروه رژه میرفت،دستاشو پشت کمرش مشت کرده بود و با اقتدار به اعضا نگاه میکرد...
+سوالی هست؟
=نه
همه باهم گفتن
+خوبه!
-همونطور که میدونین این سفر قرار نیست آسون باشه!ممکنه سفر قشنگتون با چاشنی مرگ کمی تلخ بشه!ممکنه هرکدوممون بمیریم پس بازم میپرسم هنوزم میخواین بیاین؟
YOU ARE READING
THE ATLANTIS[Z.M][L.S][J.H]
Fanfiction-ای الهه ی من،بنده ی شب زنده دارت را فراموش کن... شب را نجات بده و از نسل من کسی را جایگزین من کن، ای الهه ی مرگ....جهان را نجات بده.... دعای اون همیشه با بقیه ی بنده ها فرق داشت.... "Where all old tales come true...." The Atlantis...
![THE ATLANTIS[Z.M][L.S][J.H]](https://img.wattpad.com/cover/213343004-64-k437217.jpg)