.مو قرمز.

858 237 31
                                    

با بررسی اینکه هیچکس توی راهرو نیست به ارومی در زد و در رو باز کرد.
وقتی وارد شد کوک رو دید که روی تخت نشسته و پاهاش رو اویزون کرده...منتظر بود!

تهیونگ لبخندی زد و گفت: بجنب پسر وقتشه.
کوک هم به خاطر لبخند تهیونگ لبخندی زد و از روی تخت پایین اومد.
دمپایی های سفید رنگش رو پوشید و قدمی به جلو برداشت. تهیونگ معطل نکرد و دست کوک رو گرفت و دنبال خودش کشوند.

توی راهرو میدویدن تا از اسایشگاه بیرون برن.

کوک بدون دلیل لبخند میزد و دنبال تهیونگ میدوید.
وقتی از سالن اسایشگاه بیرون رفتن، تهیونگ نفس زنون گفت: باید... باید از نردبون بالا بریم.

کوک متعجب در حالی که سعی میکرد قدم هاش رو با تهیونگ هماهنگ کنه گفت: نرد...بون؟

تهیونگ سر تکون داد و کشیدش پشت ساختمون.
وقتی به نردبون فلزی چسبیده به ساختمون که درست مثل پله بود رسیدن، تهیونگ شونه های کوک رو گرفت و جلوی خودش کشیدش.

زیر گوشش زمزمه کرد: برو بالا... اول تو برو.

کوک اب دهنش رو قورت داد و گفت: تا کجا؟
- تا تهش.
جونگکوک سر تکون داد و از اولین پله بالا رفت. تهیونگ پشت سرش بود‌ و همراه هم پله ها رو بالا رفتن.

وقتی به طبقه ی اخر رسیدن باد به صورت هر دوشون خورد و باعث شد لبخند بزنن.

کوک دستهاش رو باز کرد و چرخی زد و زمزمه کرد: واو.
تهیونگ با خنده جلو رفت و دست کوک رو کشید
و گفت: بیا اینجا.
و بعد هر دو به طرف لبه ی پشت بوم رفتن.

تهیونگ روی لبه نشست و پاهاش رو اویزون کرد. بعد دست کوک رو گرفت
و گفت: اروم بشین... مواظب باش.
کوک به ارومی کنار تهیونگ نشست و نفس عمیقی کشید.
- ترسیدی؟؟
جونگکوک سرش رو تکون داد و گفت: ترس حس طبیعی این لحظه است...اما هیجانی که درونمه بیشتره.

- آره درسته... آسمون رو ببین.
و کوک سرش رو بلند کرد. هیچ کدوم حواسشون نبود هنوز دستهاشون توی دستهای همه.

+ ستاره ها واقعا قشنگن.
تهیونگ سر تکون داد و گفت: اره درست مثل وقتی که روی یه کوه بلند ایستادی و به زمین نگاه میکنی که پر از چراغه... رویاییه.

کوک نفس عمیقی کشید و زمزمه کرد: چقدر به اسمون نزدیکیم.

تهیونگ نگاهش رو از اسمون گرفت و به کوک داد. اره آسمون خیلی نزدیک بود درست کنارش نشسته بود. چشمهاش انعکاس ستاره ها رو گرفته بود و نیم رخش پر از حس ارامش بود.

+ چی توی صورتم عجیبه؟
- این که فکر میکنم تو خوشگل تر از ستاره هایی.
جونگکوک به طرف تهیونگ برگشت و خیره نگاهش کرد.
تهیونگ نگاهش به لبهای سرخ جونگکوک افتاد و آب دهنش رو قورت داد... احساس میکرد دستی پشت سرش قرار گرفته و داره به سمت اون لبهای شیرین هلش میده.

Mint green cookie🍃Where stories live. Discover now