.اولین ملاقات.

2K 253 44
                                    

- دکتر کیم با بیمار اتاق شماره ی سی و هشت محترمانه رفتار کنید.
تهیونگ چشمهاش رو ریز کرد و گفت: چرا؟
پرستار ها لبهاش رو تر کرد و گفت: این خواسته ی رئیس آسایشگاه است.اون با همه ی افراد اینجا متفاوته.

تهیونگ سر تکون داد و گفت: به هر حال مثل همیشه رفتار میکنم.
پرستار لبخند زد و از کنار تهیونگ رد شد.
بخاطر دیر رسیدن به سرکار وقت نکرده بود پرونده ی بیمارش رو مطالعه کنه فقط طبق دستور دکتر قبلی قرص هایی که تجویز کرده بود رو به دستش میرسوند، به هرحال ترجیح میداد اول با بیمار صحبت کنه بعد به پرونده ش نگاهی بندازه.
نگاهی به قرص هایی که باید برای اون فرد میبرد انداخت. قرص های ارامبخش.

هوومی کرد و به طرف اتاق ته راه رو راه افتاد؛ اتاق فرد محترم شماره ی سی و هشت.

پشت در ایستاد. تقه ای به در زد و بعد از چند لحظه وارد اتاق شد.

به محض ورود به اتاق نور زیادی به سمت چشمهاش تابیده شد و باعث شد تهیونگ پلکهاش رو ببنده.

بعد از چند لحظه پلکهاش رو باز کرد و چند بار پلک زد تا چشمهاش عادت کنه.

+ دکتر جدید هستی؟
باشنیدن صدای آرومی سرش رو به طرف چپ برگردوند و متعجب به اون فرد نگاه کرد، توقعش رو نداشت.
اون نه یه مرد سن بالا بود و نه یه زن سن بالا اون
فقط... فقط یه پسر جوون بود... یه بیست و چند ساله.

پسر با دیدن نگاه تعجب زده ی دکتر جدید لبخند کوچیکی زد و دکمه ی پیراهنش رو بست.

تهیونگ بی اراده افکارش رو به زبون اورد: تو خیلی جوونی.
پسر سر تکون داد و اومد درست رو به روی تهیونگ.
دستهاش رو توی جیب شلوارش فرو برد وگفت: درسته... تقریبا بیست و پنج سال.

تهیونگ که هنوز گیج و متعجب بود گفت: تعجب آوره.
پسر سر تکون داد و نگاهی به قوطی قرصهاش انداخت. قرص ها رو از دست تهیونگ گرفت و یک دونه از هر سه تا قوطی برداشت بعد به طرف پارچ و
لیوانی که روی یه میز بود رفت. تهیونگ تازه متوجه اتاق شد. این اتاق با تمام اتاق ها فرق داشت.

انگار رنگ نور بود. یه روشنی، از اون اتاق ها که انگار توی شب هم نورخورشید دارن.
تهیونگ به سمت تخت پسر رفت و از بالای تخت اسمش رو خوند... اما پسر با صدای خودش، خودش رو معرفی کرد: جئون جونگ کوک.

تهیونگ به سمتش برگشت و گفت: اره از روی تابلو خوندم.
جونگکوک سر تکون داد و گفت: دیگه این کار رو نکن.
تهیونگ متعجب گفت: کدوم کار؟
جونگکوک شونه ای بالا انداخت و گفت: همین کار... نیازی نبود اسمم رو ازروی تابلو بخونی. چون من اینجام و تو میتونی همه چیز رو از خودم بپرسی.

تهیونگ "اوه" کوتاهی از بین لبهاش بیرون اومد.
بعداز چند لحظه خودش رو جمع و جور کرد و گفت: درسته باید از خودت میپرسیدم... به هر حال آره من دکتر جدید این طبقه هستم. تا به حال توی دو طبقه ی بالا بودم اما به خاطر اومدن نیروی جدید من رو فرستادن طبقه ی اول... کیم تهیونگ... اینم اسم منه.

Mint green cookie🍃Where stories live. Discover now