🍓|Part 4|🍓

3.6K 760 56
                                    

CHANYEOL’S P.O.V

سرم سنگین بود و چشم هام همه جارو تار میدیدن.
به سختی از جام بلند شدم و نگاهی به اطراف انداختم.
تخت خالی بود و حتی لباس های پخش شده اون پسر هم هیچ جایی از اتاق نبود.
رفته بود و من نفهمیده بودم؟
سرم تیری کشید و باعث شد تا چنگی به موهام بزنم.
گوشیم رو از روی میز کنار تخت برداشتم و با دیدن ساعت نه صبح اخمی کردم.
معمولا تا این ساعت پیشم میموندن. . . اما این پسر بر خلاف بقیه حتی بدون کلامی رفته بود.
تنها چیزی که ازش به یاد داشتم صدایی بود که مدام کلمه نفرین شده "محکم تر" رو به زبون میاورد و همین باعث شده بود تا الان کمردرد وحشتناکی داشته باشم.
حتی چهره اش رو هم به یاد نداشتم. . . احتمالا درصد الکلی که وارد رگ هام شده بود خیلی زیاد بود.
با دیدن سیلی از پیامک ها, تماس ها, نوتیف های اینستاگرام و توییتر و غیره اخمی کردم.
باز چه اتفاقی افتاده بود. . .
هیچ بوی خوبی به مشامم نمی رسید.
تماس های بی پاسخ متعددی که از جونگده و حتی رئیس کمپانی داشتم نگرانم میکرد.
گوشی رو از حالت سایلنت درآوردم و بلافاصله با جونگده تماس گرفتم.
-الو. . . زنگ زده بودی؟
اما با فریادی که پشت گوشی کشید, تقریبا از جام پریدم.
-چه غطلی کردی چـــــان. . . چه غلطی کردی
سردردم رو از یاد برده بردم و تمام ذهنم پر از سوال نامشخص جونگده شد.
-چی شده؟ من چیکار کردم؟ منظورت چیه؟
نگرانی به عمق سلول هام نفوذ کرده بود و تنها به این فکر میکردم من دقیقا چه اشتباهی انجام داده بودم.
-چیکار کردی؟ فیلم سکست از ساعت چهار صبح داره دست به دست میشه و بعد میگی چیکار کردی؟ ترند یک جهان و کره شدی روانـــی
زبونم بند اومد و دست هام لرزش شدیدی گرفتن.
امکان نداشت. . . امکان نداشت که همچین چیزی اتفاق افتاده باشه.
اصلا کدوم فیلم؟
بدون توجه به عربده های جونگده که بهم اخطار میداد تا از خونه بیرون نرم, تماس رو قطع کردم.
بزاق دهنم خشک شده بود و سرم سنگین تر از قبل.
با همون انگشت های لرزون یوتیوب رو باز کردم و اسمم رو سرچ کردم.
با دیدن فیلمی که تازه منتشر شده بود و بالای سه و نیم ملیون بازدید داشت, نفس کشیدن رو از یاد بردم.
فیلم رو پلی کردم و منتظر نشستم.
تصویر نمایی از اتاق و من رو روی تخت نشون میداد و صدا کاملا قطع شده بود.
به خوبی میدونستم که پسر زیرم همون تخم سگیه که دیشب داشت زیرم ناله میکرد.
چهره اش آشنا بود. . . انگار که حتی قبل از اون شب هم جایی دیده بودمش!
یعنی میشد رسوایی از این بالاتر داشت؟ مطمئنا نه. . .
نگاهی به کامنت ها انداختم و با دیدن سیلی از هیت ها و عصبانیت فن ها, گوشی رو روی تخت انداختم.
پارک چانیول کارش بعنوان یه آیدل تموم شده بود. . .
سرم رو بین دست هام گرفتم و سعی کردم جلوی خودم رو برای کشتن اون پسر بگیرم.
اصلا کی وقت کرده بود که از سکسمون فیلم بگیره.
باید مثل همیشه محتاط عمل میکردم تا همچین مشکلی پیش نیاد اما با مست کردن بیجام گند زده بودم.
همه چیز برای من تموم شده بود. . .
برای همین زندگی یه عوضی به تمام معناست؛ شب تو اوج قدرت میخوابی و صبح تو اوج ذلت بیدار میشی. . . همه چیز تو چند ساعت چنان تغییر میکنه که انگار تمام خوشیای قبل از اون فقط یک توهم بزرگ بودن.
_____________________________________________

BAEKHYUN’S P.O.V

با کوبیده شدن مداوم در سرم رو تو بالش فرو کردم و فریاد زدم.
-کیــــه؟
-درو باز کن تا نکشتمت
با عربده ای که یرین کشید, پلک های خستم رو از هم باز کردم و با بدبختی و پایین تنه ای که داشت از شدت درد منو قبل از تهدید یرین میکشت, بلند شدم و به سمت در رفتم.
-چی شده؟
اما با پریدنش به داخل اتاق و بستن در, با چشم های تنگ شده نگاهش کردم.
چی شده بود که مثل یه ماده گاو وحشی جلوم ایستاده بود.
-چرا بهم نگفتی که با اون آیدل عوضی خوابیدی؟
عقب رفتم و روی تخت نشستم.
آب دهنم رو با زحمت پایین فرستادم و لب زدم:
-تو از کجا فهمیدی؟
خنده عصبی ای کرد و به سمتم اومد.
-از همونجایی فهمیدم که کل مردم کره فهمیدن
هیچ چیزی از صحبت هاش نمیفهمیدم.
-منظورت چیه؟
روی صندلی نشست و زمزمه کرد:
-به فاک رفتی عزیزم. . . فیلم سکس تو و پارک چانیول داره تو کل دنیا نشر داده میشه
-چی؟
لبهاش رو تر کرد و بعد ضربه آرومی به روی پیشونیش زد و جواب داد:
-دارم میگم توی احمق فیلم سکستونو تو چنل یوتیوبت آپ کردی
حالا همه چیز داشت واضح تر میشد. . .
من برگشتم اینجا. . . فیلمی که گرفته بودم رو انتقال دادم به لپتاپم و بعد در کمال تعجب دیدم که حتی سکسمون رو هم فیلم برداری کردم!
من فقط میخواستم بخش اول فیلم که مربوط میشد به نشون دادن خونه پارک چانیول رو آپلود کنم و اونقدر مضطرب بودم که بجاش بخش دوم رو آپلود کردم.
فشارم در آن واحد افتاد و اینو از لرز و سرمایی که احاطم کرده بود فهمیدم.
عالی بود. . . بهتر از این نمیشد. . .
هم به خودم و هم به چانیول گند زده بودم. . .
من احمق گند زده بودم. . .
نگاهم رو به یرینی که به شدت عصبی بنظر میرسید دادم و سعی کردم چیزی بگم اما صدا تو حنجره ام خفه شده بود.
-نگران نباش. . . حتما یه راه حلی پیدا میشه. . .
یرین که حال و صورت رنگ پریده ام رو دیده بود, جملاتش رو با آرامش لب زد و به سمتم اومد.
کنارم نشست و به آرومی بغلم کرد.
-چیزی نمیشه. . . اون خودش یه آیدل بزرگه حتما کاری میکنه تا تو دو روز کل فیلما و ترندا پاک بشن. . . قیافه تو هم دو روز دیگه از ذهن همه میره. . .
با بیحالی به گوشه اتاق خیره شدم و گفتم:
-چانیول حتما خیلی شوکه شده. . .
یرین چیزی نگفت و ترجیح داد با دستاش کمرم رو نوازش کنه.
اما هیچ کدوم از این چیزها نمیتونستن آرومم کنن.
من به زندگی آیدل مورد علاقم گند زده بودم و این یه کابوس نبود!
از بغل یرین خودم رو بیرون کشیدم و با آشفتگی از سرجام بلند شدم.
-باید برم. . .
مثل من از روی تخت بلند شد و با تعجب پرسید:
-کجا؟ دیوونه شدی؟ نباید چند روز جایی بری تا این خبرا بخوابه. . .
میخواستم برم پیش چانیول و بهش بگم که از قصد نبوده اما با یادآوری اینکه اگر منو ببینه احتمالا مشت هاش روی صورتم فرود میان منصرف شدم و با عجز به دختر رو به روم نگاه کردم.
-من باید چیکار کنم؟
-تو. . .
اما با کوبیده شدن در اتاق و فریاد یک فرد آشنا حرف تو دهنش ماسید.
هردو با چشم های گشاد شده به هم و بعد به در نگاه کردیم.
-بکهیــــــون تا این درو نشکستم گمشو بیرون
یرین وحشتزده نگاهم کرد و پرسید:
-این صدا مال پدرت نیست؟
با بدبختی نگاهی به یرین و بعد به در انداختم و سری به نشانه تایید تکون دادم.
خودش بود. . .
اومده بود تا منو بدون شک به قتل برسونه و بعد خاکسترم رو به باد بده.
-درو باز نکن. . . خب؟
یرین با ترس این جمله رو لب زد و با نگاهش دنبال راهی برای خروج از اتاق گشت.
-از پنجره میتونی بپری پایین؟ چیزی نیست میتونی. . .
با منگی نگاهی بهش انداختم. . . ذهنم به طور کامل خالی شده بود.
اما با کوبیده شدن دوباره در و عربده پدرم, هردومون سر جامون پریدیم بالا.
بیرون پریدن از پنجره و شکسته شدن پام خیلی بهتر از رو به رو شدن با اون مرد عصبی بود.
-منو میکشه. . .
یرین دستم رو گرفت و درحالیکه به سمت پنجره میکشید گفت:
-درستش میکنیم. . . چیزی نمیشه. . .
جلوی پنجره ایستاد و نگاهی به پایین انداخت.
-بپر بک. . . همش یه طبقس
اما من از همون ارتفاع کم هم وحشت داشتم.
-من. . . من نمیتونم. . .
دستم دوباره بین دستهاش اسیر شد و وادارم کرد تا جلوتر برم.
-البته که میتونی. . . زودباش. . .
دیگه صدای کوبیده شدن در نمی اومد.
-صدا نمیاد. . . شاید فکر کرده نیستیم و رفته
یرین با شک نگاهی به در انداخت و تن صدای پایینی لب زد:
-نمیدونم. . .
اما بعد از چند لحظه و با ضربه ی محکمی که به در خورد, همه چیز در یک سرازیری وحشتناک افتاد.
پدرم با لگد در رو شکسته بود و حالا مثل یک گرگ زخمی درحال برانداز کردن ما دو نفر بود.
-بیون بکهیون خودتو مرده بدون. . .
هردومون وحشت زده به پدرم نگاه میکردیم و تنها کاری که میتونستیم انجام بدیم, مطلقا هیچ بود.
-از صفحه روزگار محوت میکنم. . .
با حرفی که زد, لرز شدیدی به بدنم افتاد و باعث شد تا یک قدم به عقب برم و به دیوار بچسبم.
-تو. . . توضیح میدیم بهتون آقای بیون
یرین با لکنت گفت و سعی کرد با ایستادن کنارم از من محافظت کنه.
-که توضیح میدید. . .
کمربندش رو باز کرد و جلو اومد.
-که میگی میام درس بخونم تا مایه افتخارت بشم اما آبروی منو تو کل دنیا میبری. آره؟
با کمربندش ضربه ای به زمین زد و باعث شد تا من و یرین به سمت دیگه از اتاق بدوییم.
-مردی تو بکهیون. . . مردیــــــ
و بعد از چند لحظه این پدرم بود که با کمربند به دنبالمون افتاده بود و سعی میکرد تا راه فرارم رو ببنده.
-آپا برات توضیح میدم. . .
کمربندش تو چند قدمی من و یرین فرود آورد و درحالیکه میتونستم نقشه قتلم رو داخل چشم هاش ببینم, دوباره عربده زد.
-بمون سرجات کاریت ندارم
اما با فرار دوباره ما به سمت پنجره, اون هم پرشی به سمتون کرد اما با لیز خوردنش و پایین افتادن شلوارش, سرجاش خشک شد.
شلوارک آبی رنگ گل گلی ای که مامان براش دوخته بود تا روی زانوش میرسید و تو اون موقعیت باعث میشد تا یرین در حد مرگ تلاش بکنه تا قهقهه نزنه.
-صدبار به مادرت گفتم این شلوارای لعنتی رو انقدر گشاد ندوزه. . . همتون مثل همید. . .
درحالیکه با عصبانیت سعی میکرد شلوارش رو بالا بکشه, کمربندش رو تو یکی از دست هاش گرفت و لبه شلوارش رو با دست دیگه.
-داری چیکار میکنی؟
با صدای جیغ مادرم, پدرم از جا پرید و دوباره شلوارش به سمت پایین لیز خورد.
-میخواستی پسر منو با کمربند بزنی؟
مادرم جیغ دیگه ای کشید و در یک حرکت به سمتش یورش برد و کمربند رو از بین دست هاش بیرون کشید.
پدرم درحالیکه به سختی سعی میکرد شلوارش رو درست کنه فریاد زد:
-همین کارای تو باعث شده اینطور وقیح بشه
مادرم چشم غره ای بهش رفت و بلندتر داد زد:
-حرف نزن. . .
و بعد در یک لحظه و خیلی سریع تغییر رویه داد و با بغض به من نگاه کرد.
-خوبی عزیزم؟
و این دقیقا همونجایی بود که باعث شد تا از بخاطر فشار عصبی ای که بهم وارد شده بود بزنم زیر گریه و مادرم و یرین رو هم به گریه بندازم.
هرسه با صدای بلند گریه میکردیم و پدرم با کلافگی نگاهمون میکرد.
-گریه نکنید. . . گریه نکنید. . .  بکهیون تو مردی مثلا. . .
تو پونزده سالگیم پدر و مادرم با دیدن مجله های گی من فهمیده بودن که گرایش جنسیتیم چیه و با وجود محیط بسته ای که توش زندگی میکردیم و افکار سنتیشون, سعی کرده بودن باهام کنار بیان.
اما با گندی که زده بودم و فیلمی که ازم پخش شده بود, به خوبی میتونستم بفهمم تا چه حد نگران و شوک و ناامید شده بودن.
من به معنای واقعی کلمه خراب کرده بودم.
این فکر که پدر و مادرم رو ناامید و مایوس کردم باعث میشد تا بخوام اونقدر گریه کنم که تمام اتاق رو سیل ببره.
پدرم با دو انگشت چشم هاش رو فشار داد و سعی کرد تا از اشک ریختنش جلو گیری.
-بس کنید. . . چیزی نشده. . .
نفس عمیقی کشید و در حین اینکه شلوارش رو بالا میکشید گفت:
-آدرس خونه اون پسره رو بهم بدید. . .
اشکم درجا خشک شد و بهت زده به پدرم خیره شدم.
-برای چی؟
گردنش رو چپ و راست کرد و صدای شکسته شدن مهره هاش به گوش رسید.
-باید دامادمو ببینم یا نه؟
یرین نگاه متعجبی به پدرم انداخت و لب زد:
-داماد؟
اینبار مادرم درحالیکه پدرم رو همراهی میکرد جواب داد:
-ما که دیگه چیزی برای از دست دادن نداریم. . . همه فهمیدن بکهیون چه گرایشی داره. . . پس بهتره نذاریم اون پسره در بره. . .
سیبک گلوم بالا و پایین شد.
-اما. . .
پدرم اخمی کرد و لب زد:
-آدرس بکهــــیون. . . آدرســـــ
و این لحن و قاطعیت یعنی قرار نبود هیچ کاری از دستم بربیاد.
_____________________________________________

از زمانیکه پدرم آدرس آپارتمان پارک چانیول رو با هزار ضرب و زور از بین دندون های قفل شده ی من و یرین بیرون کشید و تا الان که پشت شورلت ساخت سال 1958 میلادی اون مرد نشستیم و سعی میکنیم با نگه داشتن جعبه های پر از میوه, از افتادنشون به روی بدنمون جلوگیری کنیم, حس ترس رو به رو شدن با چانیول در حال تجزیه کردن من بود.
-من میترسم. . . .
یرین درحالیکه پاهاش رو دراز کرده بود, به کابینی که پدر و مادرم داخلش نشسته بودن, نگاهی انداخت و لب زد:
-وقتی رسیدیم اونجا خودشون خبرنگارا رو ببینن برمیگردن. . . کاری نمیکنن
آهی کشیدم و به آسمون آفتابی بالای سرم خیره شدم.
باد لای موهامون می پیچید و حس میکردیم داخل یکی از فیلم های کلاسیک قرار داریم.
اما با ایستادن پشت چراغ قرمز و پر شدن اطرافمون با ماشین هایی که افراد داخلشون با تعجب به ما نگاه میکردن, از اون حال خارج شدیم.
سرم رو تا حد امکان داخل یقه ام فرو برده بودم و سعی میکردم تا کوچکترین نگاهی به اطرافم نندازم.
البته که از اون فاصله, کسی حتی اگر فیلم رو دیده بود هم نمی تونست تشخیص بده که من همون شخص هستم اما این تنها دلیلی نبود که باعث میشد تا معذب بشم.
نشستن پشت شورلتی که پر از جعبه های میوه و گوجه بود, به خودی خود باعث جلب توجه میشد.
تنها چند دقیقه ی دیگه کافی بود تا پس از عبور از چراغ قرمز, پدرم در چند متری ساختمونی که پارک توش زندگی میکرد, ماشین رو متوقف بکنه.
به سرعت از پشت ماشین پایین پریدم و به سمت پدرم حمله بردم.
-آپا. . . بهتره برگردیم. . . کلی خبرنگار هنوز اینجان
درحالیکه از شیشه سمت راننده آویزون شده بودم, تجمع خبرنگارها رو نشونش دادم و با التماس نگاهش کردم.
-به من اعتماد کن پسر. . . کاری نمیکنم که به ضررت باشه
مادرم از ماشین پیاده شده بود و درحالیکه عینک آفتابی فیک مارک گوچیش رو میزد, سعی میکرد انگشت یرین رو دنبال و آپارتمان مد نظرش رو پیدا کنه.
هیچ ایده ای نداشتم که پدرم قراره چه کاری انجام بده و یا چطور میخواد با اون آیدل مفلوک صحبت بکنه؛ اصلا قرار بود در مورد چه چیزی حرف بزنه! اینکه چرا پسرم رو به فاک دادی و یا اینکه چرا جلوی دوربین پسرم رو زیر خودت انداختی؟
دوست داشتم همونجا کف خیابون بخوابم و یکی از ماشین های سنگین از روم رد بشه تا دیگه مجبور نباشم چنین وضعیتی رو تحمل کنم.
گندی که زده بودم, کم کم داشت تبعاتش رو نشونم میداد و حس سرگیجگی عجیبی من رو دربر گرفته بود.
پلک هام رو برای لحظه ای بستم و دستم رو روی چشم هام گذاشتم.
نقطه ای از سرم به شدت ضربان میزد و کلافه ام میکرد.
اما این خلسه تنها چند ثانیه بیشتر دوام نیاورد. . . چون صدای پدرم منو از جام پروند.
-یک, دو, سه. . . امتحان میکنیم. . . یک, دو, سه. . .
پدرم بلندگوی ماشینش رو جلوی دهانش گرفته بود و در حال صحبت بود.
-آپا. . . آپا. . . داری چیکار میکنی؟؟
اما پدرم بی توجه به من, دوباره پشت بلند گو داد زد:
-پارک چانیول. . . تو محاصره شدی. . . بهتره که خودتو معرفی کنی. . . یا خودت میای پایین یا من میام بالا. . .
با برگشتن تمام خبرنگارها به سمتمون, برای لحظه ای زمان برای من متوقف شد.
-آپا. . .
نالیدم و با ترس به خبرنگارهایی که به سمت ما قدم برمیداشتن نگاه کردم.
درست مثل لشکری از مرده های متحرک بودن که برای شکار طعمه, خودشون رو  به سمتم میکشوندن.
اما با پر شدن گوش هام با صدای چیلیک چیلیک شات های عکاس ها و خبرنگارها, تازه به عمق فاجعه پی بردم.
عکسم داشت میرفت تو سایت های زرد و تمام رسانه های جمعی کره و این یعنی همه ی افرادی که تو زندگیم بودن, میفهمیدن که من همون پسر لعنتی داخل اون فیلم گی پورن چند دقیقه ای هستم!
بدتر از این نمیشد. . . یا میشد؟
______________________________________________
-آخه چرا همچین کاری کردید؟؟
با صدای نالان جونگده که درحال صحبت با یرین بود, سرم رو  بالا آوردم و به اطرافم نگاه کردم.
قبل از اینکه خبرنگارها به سمتون هجوم بیارن, سر و کله ی جونگده و دو بادیگارد چانیول پیداش شده بود و نتیجه اش این بود که حالا روی مبل های خونه ی پارک بشینیم.
پدر و مادرم زیر گوش همدیگه پچ پچ میکردن و به احتمال زیاد روی تک تک وسایلی که داخل آپارتمان موجود بود قیمت میگذاشتن.
خبری از خود پارک چانیول نبود و همین باعث نگرانی بی حد و حصرم میشد.
به احتمال خیلی زیاد تا الان یرین تمام ماجرا رو به جونگده توضیح داده بود؛ تمام ماجرایی که تهش ختم میشد به ساسنگ بودن من و به احتمال زیاد منجر به شکایت پارک از من میشد! بهرحال  در قالب یک شخص دیگه وارد خونه اش شده بودم و چنین افتضاحی به بار اومده بود.
-پس کجاست؟
اینبار پدرم درحالیکه اخم کرده بود, از جونگده سوال پرسید.
-چی کجاست؟
پسر با گیجی نگاهی به مرد اخم آلود رو به روش انداخت.
-دارم میگم اون پسره کجاست؟
حس دخترهایی رو داشتم که از دوست پسرشون حامله شدن و حالا خانوادش برای گیر انداختن اون پسر بکن در رو پا پیش گذاشتن.
جونگده از روی دسته ی مبلی که روش نشسته بود بلند شد و حین اینکه با کلافگی موهاش رو بهم میریخت لب زد:
-یکم حالش خوب نیست. . . بهتره بهش وقت بدیم. . .
مادرم درحالیکه لیوان آبی که براش آورده بودن رو از لبهاش دور میکرد لب زد:
-چرا حالش خوب نیست؟ این پسر من نیست که هم از نظر جسمی و هم از نظر روحی بهش ضربه خورده؟
چشم هام رو به روی هم فشار دادم و سعی کردم خودم رو از بحث دور نگه دارم.
سرم اونقدر درد میکرد که میخواستم روی میز بکوبمش و از دستش خلاصی پیدا کنم.
-این پسر شما نبود که با پخش کردن اون فیلم همچین گندی به زندگی من زد؟
با شنیدن صدای خشم آلود چانیول پلک هام درجا باز شدن.
آیدل با اون لباس های چروک, چشم های گود افتاده و موهای شونه نخوردش هیچ شباهتی به مردی که دیشب باهاش خوابیده بودم نداشت.
با برگشتن نگاه سنگینش روی من و قفل شدن نگاهمون بهم, میتونستم سرخ شدن چشم هاش از شدت خشم رو حس کنم.
-اوهه. . .
پدرم از جاش بلند شد و با دور زدن مبل به چند قدمی آیدل پارک رفت.
با قد صد و هفتاد سانتیش اونقدری از چانیول کوتاه تر بود که وادار بشه برای حرف زدن, سرش رو بالا ببره.
-میخوای بگی همش تقصیر پسر ساده ی منه که گول قیافه تورو خورده؟
بدون اینکه اجازه ای به چانیول بده به سمت من برگشت و لب زد:
-احمق. . . حداقل اگر دوست پسر پیدا میکنی یکی رو پیدا کن که آدم باشه نه یکی مثل این که تو شرایط سخت ولت میکنه
-دوست پسر؟
چانیول با چشم های گشاد شده پرسید و نگاهش رو بین من و پدرم چرخوند.
-نکنه حتی میخوای انکار کنی که پسر منو میشناسی؟
جونگده خودش رو بین پدرم و چانیول انداخت و با صدای بلندی گفت:
-اوه. . . درسته آقای بیون, معلومه که دوست پسرشو میشناسه. . . چان فقط الان یکم خسته و عصبیه. . .
آیدل با تعجب به اطراف نگاهی انداخت و دوباره نگاهش رو قفل نگاه یخ زده از وحشت من کرد.
مثل این بود که داشت فریاد میزد "کدوم دوست پسر؟ شما لعنتیا دارید باهام چیکار میکنید؟"
______________________________________________

Perfectly Imperfect Where stories live. Discover now