انگار امشب قرار نبود براش آسون تموم شه ... چون حالا اون پسر کاملا آسیب پذیر بنظر میرسید...
ابروهای جمع شدش و صورت پایین افتاده‌اش و حرکت تند سینش و نفس نفس زدنش

فهمید که قرار نیست خوش شانس باشه پس برای بار سوم دنبال سوییچ نگشت و بیخیال این چرخه‌ی تکراری نشدن ها شد .

صورتشو بالا اورد و به دختر جوان خیره شد...

رژ لب سرخ اون حالا تا روی چونش پخش شده بود و ریمل سیاه رنگش که بخاطر اشک خفه شده پشت پلک های گرمش ، اطراف چشماش رو گرفته بود ...

صورتش بی حس بود و پوست سفید تنش سرد و خشک...

زین نتونست...نتونست بی توجه باشه فقط همین !

اون حتی تا همین لحظه هم به این فکر میکرد تا چجوری از شر این اتفاق خلاص شه یا با این دختر چیکار کنه.

شاید هم تا اینجا اومد برای سرپوش گذاشتن روی عذاب وجدانی نسبتا تازه که توی وجودش فریاد میکشید و تحمل پس زدنش رو نداشت.

اون میتونست آنا رو توی همین لحظه رها کنه و راهشو بکشه و بره و اون دختر هم احتمالا میمیره و یا اگر زیادی خوش شانس باشه تا روشن شدن هوا دووم بیاره تا یه نفر ببینتش و نجاتش بده.

نفس عمیقی کشید و توی سکوتی که حالا با فاصله گرفتن از کلاب نصیبش شده بود تونست خوب فکر کنه.

هر تصمیمی که میگرفت مستقیما زندگی آنارو هدف قرار میداد .

هنوز زمانی نگذشته بود که صدای ویبره و لرزش واضحی رو توی جیب کت خز دار آنا شنید .

پوفی کشید و خودشو به دختر نزدیک کرد و با دوتا دستش نگهش داشت...با هر مشقتی که میشد گوشی رو در آورد و کنجکاو به صفحه نگاه کرد اما قبل از اینکه بتونه جواب بده لرزش قطع شد .
اسم و عکس دختری که آنا اون رو سارا ذخیره کرده بود هنوز روی صفحه باقی مونده بود .

ناچارا گوشی رو سر جاش برگردوند .

نیکوتین سیگار رقیق شده توی خونش باعث سرخی چشماش و کمی سردرد توی شریان های مغز خسته‌اش شده بود.

بیشتر از اون که بخواد بره خونه و خواب راحت رو تجربه کنه مصمم بود تکلیف این اوضاع رو مشخص کنه.

به زمان فرصت عبور زیادی نداد ...اون بالاخره تصمیم خودش رو گرفت...

دستش رو فرو برد داخل جیب خودش و گوشی رو بیرون کشید تا بتونه تماس با فرد مورد نظرش رو وصل کنه

*******

لای پلک های خسته و بهم چسبیده‌‌اش رو به زور باز کرد ، کاملا هشیار نشده بود که بتونه اون صدای بلند زنگ گوشیش رو خاموش کنه،
چند ثانیه صبر کرد و دوباره چشماش رو بست و بیخیال جواب دادن شد و با خودش خیال کرد هرکی باشه قطع میکنه .
دقیقا همینطور هم شد ...

HEART  NODEWhere stories live. Discover now