7

201 23 24
                                    

فکر میکردی یه روزی بخوام ببخشمت؟!

فکر میکردی یه روز بخوام کاری رو که کردی فراموش کنم؟!

خودمم حتی تو دورترین رویاهام نمیدیدم!

ن اشتباه نکن...اصلا بخاطر تو نیست؛

بخاطر خودمه...به خاطر منی که یه روز قلبمو که پر از شادی و عشق شده بود از لابه‌لای استخون های قفسه سینم کشیدم بیرون و گذاشتم کف دستت

منتظر موندم تا ببینم باهاش چیکار میکنی...اصلا بلدی چجوری تو دستات نگهش داری...اصلا بلدی چجوری مراقبش باشی...

قلب نازکم داغ بود و هنوز میتپید اما تو خونسرد و با یه لبخند ساده به عضو خون آلود کف دستات نگاه میکردی که خون ازش چکه میکرد و لخته های خون روش نقش میبست

ندیدی منی رو که دارم نفس های آخری رو میکشم که هواش فقط دست تو بود

تو میتونستی منجی من باشی......میتونستی سایه ترس هامو بدزدی

توی لعنتی خوب بلد بودی چطوری حالمو خوب کنی.....انگار فقط برای این کار ساخته شده بودی.

هروقت از همه دل میبریدم میومدم پیش تو...همینکه نگات میکردم حالم خوب میشد چه برسه به اینکه بغلم میکردی و اون نجواهای عاشقونه رو زمزمه میکردی

هنوزم نمیدونم چطوری میخوام ببخشمت....تویی رو که حماقت محض بود اونجور شیرین دوست داشتنت

ولی میدونم اگه این کارو نکنم قلبم مثل یه بمب ساعتی ، هر لحظه ممکنه بترکه

همه چیز برام فقط داره سخت تر میشه

این چیزی که اینجا توی سینه‌ام داره خون پمپاژ میکنه تحمل این وزنه های سنگینو نداره

میخوام از قلبم آزادت کنم

شاید نتونستم خوب بشناسمت...شاید نذاشتی هیچوقت بفهمم چرا این شد ته قصه‌مون
ولی من حسش کردم...

عشق توی نگاهتو حس میکردم...هربار که از دور توی رستوران رز میدیدمت که مثل همیشه شیک و مرتب با یه شاخ گل سرخ منتظرم بودی عشق بود که از چشمات میریخت بیرون

مگه چشما راست نمیگن؟یا شایدم تو دروغگوی خوبی بودی...هان؟

ولی پس چرا قلبم نمیتونه باور کنه همش دروغ بود؟...

نمیتونستی انقدر ماهر باشی توی زدن نقاب عاشقی

شایدم هنوزم اونی که احمقه قلب ساده منه....

میدونی ...راستش من هیچوقت تو دوراهی منطق و احساس انتخاب خوبی نداشتم

همیشه گند میزدم...

هر وقت پای احساس میومد وسط مغز من به کلی سیستمش بهم میریخت و فقط تماشا میکرد تا چجوری با احساسات بچگونه و مسخرم گند میزنم به زندگیم .

HEART  NODEWhere stories live. Discover now