12

156 22 44
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه لطفا

***********

‌‌
مهم نبود اگر این کار خواسته‌ی اون نبود...

مهم نبود اگر سنگینی روی دستاش زیاد بود...

مهم نبود اگر سردرد ضربه میزد به سرش...

مهم نبود اگر پاهای ‌دستپاچه‌اش با عجله اون رو به سمت در خروج سوق میدادن...

مهم نبود اگر تمرکز از ذهنش پس زده شده بود و حس یه جلبک مرده کف اقیانوس تاریک بهش دست داده بود....

هیچ چیزی مهم نبود ...اون فقط میخواست از اون محیط خارج بشه حالا به هر شکلی که میشد ...

حتی نفهمید دقیقه های طولانی سپری شده رو چطور از پله های کلاب پایین اومده که الان وسط خیابونی تاریک ایستاده و در حال حمل یه دختره.

از در پشت کلاب که جیمی نشونش داده بود بیرون زده بود و میخواست مسقیما به سمت ماشینش حرکت کنه.

از پخش شدن نفس های داغ دختر به روی سینه‌ی بیرون مونده از یقه‌ی بازش خیالش راحت شده بود که زندست.

زمان رو معطل نکرد تا دوباره تک نگاهی بیشتر به صورت دختر کنه، راهش رو پیش گرفته بود و از اون فاصله ماشینش رو میدید که حدود صد متر جلوتر پارک شده بود.

خداروشکر میکرد که خیابون خلوت بود و کمتر ادمی این دور و اطراف به فوضولی مشغول بود وگرنه اون چیزی بیشتر از یه آدم دزد به نظر نمیومد .

حتی اون لباسای گرون هم کمکی به حل ماجرا از دید یه غریبه نمیکرد.

اونقدر لب پایینش رو گاز گرفته بود که رد دندونای محکمش روش جا خوش کرده بود .
آنارو محکمتر بین بازوهای خودش گرفت ...بیشتر توی بغل گرمش فشار داد و فقط به روبروش نگاه کرد .

چند قدمی ماشین بود که قدم هاش سرعت گرفت و اونو رسوند به ماشینش،
حالا اگر هم میخواست در ماشین رو باز کنه نمیتونست...!

یا باید دختر رو رها میکرد رو زمین تا بتونه دستشو تو جیبش ببره تا سوییچ رو بیرون بیاره یا باید رو یه دستش نگهش میداشت...

اما زین راه سوم رو انتخاب کرد ... دختر رو روی دستاش جابجا کرد و حواسش بود صدای زیادی تولید نکنه ...
یکی از دستاش رو زیر گردن آنا گذاشت و اونو مثل یه بچه روی کاپوت جلویی ماشین خوابوند...
هرچند خیلی هم توی بدون ایراد انجام دادن این کار موفق نبود چون صدای به گوش رسیده از مچ دست آنا نشوند دهنده‌ی این بود که احتمالا آسیب دیده.

همینطور که با یه دست آزادش انارو نگه داشته بود تا لیز نخوره ، مشغول جستجو برای پیدا کردن سوییچ شد .

هول زده دستش رو به دونه به دونه‌ی جیب هاش رسوند اما چیزی شبیه سوییچ پیدا نکرد .

نخواست نگرانی رو توی دلش راه بده ...دوباره شروع به گشتن کرد ولی لحظه به لحظه فقط نا امید تر میشد ...

HEART  NODEWhere stories live. Discover now