_ من فقط احتمال دادم ..کوک ..گفتم شاید .

جونگکوک به یونگی که سمت اتاقش رفت خیره شد ،نمیدونست چرا اما حس خشم شدیدی تمام وجودشو فردا گرفته بود اینکه کسی میخواسته به تهیونک تجاوز کنه حتی فکرشم داشت به مرز جنون میرسوندش.

سمت اتاق تهیونگ رفت درو باز کرد و بهش که  با دیدنش رو تخت نشست و نگاهش میکرد خیره شد .خونسرد سمت مبل چوبی کنار تخت رفت .

سیگارشو روشن کرد با صدای تهیونگ سرشو بلند کرد :

_ برای چی برگشتی ؟؟

جونگکوک پکی از سیگارش گرفت و پاشو رو پاش انداخت و با اخم لب زد :

_ بهت تجاوز کردن ؟؟!

تهیونک اخمی کرد و از رو تخت بلند شد ،بلوز گشاد طوسی رنگی که روی کمرش جمع شده بود رو پایین کشید و سمت گوشیش که تو شارژ بود رفت و با اخم همونجور که پشتش به جونگکوک بود گفت:

_ نمیدونم از چی حرف میزنی !!

_ حرفم واضح بود ،نیاز به تکرارش نمیبینم جواب منو بده !!

تهیونگ عصبی سمت جونگکوک برگشت و با صدایی که میلرزید داد زد :

_ خفه شوو ...از اینجا گمشو بیرو...ن …

جونگکوک عصبی از جاش بلند شد و همونجور که سیگارشو تو جاسیگاری له میکرد ، دود اخرین پکشو از گوشه لباش به بیرون فوت کرد و سمت تهیونگ که گوشیشو تو دستش گرفته بود و به میز توالت چسبیده بود رفت .

روبروش ایستاد و با صدایی که سعی در کنترلش داشت از یقه بلوز تهیونگ گرفت و سمت خودش گشید و به چشمای مشکیش که به طرز عجیبی وحشی شده بودن زل زد :

_ وقتی ازت یه سوال میپرسم فقط جواب سوالمو میدی بچه نه چیز دیگه ای …حالاام اون دهن لعنتیتو باز کن جواب  بده !

تهیونگ محکم دستشو رو دستای جونگکوک که یقشو گرفته بودن گذاشت و همونجور که به عقب هلش میداد داد زد :

_ اره ...اره ...یه اشغال...امثال توِ….میخواست ...بهم تجاوز...کنه ...اما من نذاشتم و فرار کردم ولی ...تو از توی عوضی نتونستم حالا جوابتو گرفتی از جلو چشمام گمشوو ….

جونگکوک به تهیونگ که با نفس نفس حرف میزد و به طرز عجیبی میلرزید خیره شد ..حتی از فکر اینکه کسی تن تهیونگ رو دیده تمام وجودش پر از عصبانیت میشد با حرص به تهیونگ که میلرزید حیره شد لب زد :

_ بسه اروم باش….

تهیونگ از گوشه میز گرفت و با نفرت به جونگکوک خیره شد ..

_ گفت...م بر...و بی….روِ…

قبل از اینکه جملشو تموم کنه با صدای عصبی جونگکوک و دستش که از بازوش کشید و محکم بغلش کرد ساکت شد ..

puppeteerWhere stories live. Discover now