Ramp

8.6K 502 39
                                    

Bloody rose
Essential coup:vkook
Genres:smut_bdsm+21
Other:sopemin-namjin
Episode 1
.
.
با پشت دستش اشکاشو پاک کرد اگه با این وضع ادامه میداد بجای اب خون از چشماش میچکید
امید داشته باش جونگ کوک کار سختی نبود مگه نه فقط باید اطاعت میکرد تا تنبیه نشه
حرفای جیانگ مدام تو ذهنش پرنگ میشدن 'هرکاری خاستن انجام بده' فقط چشمات باید پایین ببینه کوکا این لایق یه بردست'هیچوقت مستر رو لمس نکن' هیچوقت ازش خواسته ای نداشته باش'هیچوقت... هیچوقت.... هیچوقت
همه این هیچ وقتا برای بچه چارده ساله ای که بجای رویا پردازی یا سر کردن تو خوشی داشت به اینکه چطور یه لقمه شو جور کنه فکر میکرد
احتمالا مادرشم الان داشت همین کارو میکرد...
حداقل خوشحال بود که یه زن نیست...
این یه شانس بود نه زمانایی که از کنار اتاق اربابش میگذشت صدلی ناله میومد
همیشه ازون اتاق می ترسید چون فک میکرد اون مرد پیر همه رو شکنجه میده
ولی یه شب.... شبی که جرعت به خرج دادو از لای در اتاق ارباب قدیمیشو دید زد
حتی نمیخاست یادش بیاره.... اون مردو مادرش داشتن چیکار میکردن
وقتی اینو برای مادرش تعرییف کرد جز یه سیلی که باعث کبود شدن صورتش میشد نصیبش نشد مادرش بهش گفت داره بخاطر اون این کارو میکنه
ولی چند روز بعد دیگه خبری از مادرش نبود... احتمالا مثل اون هم به یه نفر دیگه فروخته شده بود
حتی... حتی این احتمالو داشت که همین ارباب جدیدش مادرشو خریده باشه... بعد میتونست
رویاپردازی شیرینش با ترمز محکم ماشین شکست با ترس به اطراف نگاه کرد وضع دخترای تو ونم مثل خودش بود ترسیده و سردرگم
همشون با داد راننده و باز شدن ناگهانی در توسط اون دوتا بادیگارد به خودشون لرزیدن
تک تک پایین پریدنو پشت به همون مرد راننده که احتمالم مسئولیتشون به عهده اونا بود به راه افتادن
جونگ کوک خیلی دلش میخاست که اطرافو دید بزنه
ولی از ترس تنبیه شدن توسط همون پیرخرف که درحال حرف زدن بود به کفشای پارش زل زده بود
بعد چندتا قدم دیگه بادیگاردای اون مرد دستور دادن که وایستیم
اون مرد پیر جلو رفتو با یه خدمتکار که جلوی در ایستاده بود مشغول صحبت شد
اروم سرمو بالا اوردو زیر چشمی به اطراف نگاه کردم بزرگ تر از اون چیزی که فکرشو میکرد بود... خیلی بزرگ تر
مرد سرشو برگردوند و با اشاره فهموند که باید حرکت کنیم
با داخل شدن به یه سالن با کف های سرامیکی و گرما و عطر خنک که با گل رز مخلوط شده بود یبار دیگه ارامش بی دلیلی بعد از چند ماه به جونگ کوک وارد شد
چشماشو بستو بو کرد... خوشبو بود دلش میخاست بیشتر بو بکشه
که یع بادیگارد دستاشو محکم گرفت هلش داد
جونگ کوک ترسیده به کنارش نگاه کرد... داشتن همه رو صاف میچیدن یع صف درست میکردن
اون پیرمرد از اول شروع کردو صورت و سر وضع برده هارو نظاره میکرد
تا اینکه که به من رسید چشمش که به من رسید پوزخندی زد که تمام چروکای صورتش عمیق تر شدن
چونمو تو دستش گرفتو صورتمو بالا اورد

و بعد زبونشو رو لبش کشید'' حیف.. تو خیلی زیبا بودی نتونستم زودتر برت دارم
نگاهش به گردنم افتاد یه قدم اومد جلو
کم کم ترس برم داشت اون میخاست چیکار کنه... ایجا که نمیتونست کتکم بزنه
با صدای بلند در پیرمرد برگشتو صاف ایستاد
و با دیدن فرد روی پله جلو رفتو تعظیم کرد
اقای کیم خوشحالم دوباره میبینمتون''
اون مرد برگشتو به صورت پیرمرد زل زد
و من تونستم بهتر ببینمش
صورت کشیده چشمای خمار و پوستی به رنگ گندمی
شبی اون مردهایی بود که روی یکی از محله های دختر ارباب دیده بودم... اسمش چی بود.... ددل نه مدل.. اره همون هایی که خیلی خوشکل بودن
با یاداوری اون خنده ها لبخند ریزی رو صورتش شکل گرفت
ولی اون لبخند به ثانیه نکشید که با داد همون مرد از بین رفت انگار دنیا با جونگ کوک دوئل داشت که من همیشه لحظاتو خوشت به سیاه ترین شکل میکشونم
صدای بم دورگه اون مرد کل اونجا پر کرد
حتی قسم میخورم کل خدمتکارا از ترس چشماشونو بستن
مگه نگفتم همه دختر باشن
همون مرد دوباره داد زد ولی با صدای نسبتا اروم تری
پیرمرد تو جاش وول خوردو منو منی کرد:ولی قربان خودتون....
من بهش گفتم بیاره تهیونگ
یک مرد دیگه با موهای نقره ای با صورت جذاب از پله ها اومد پایین
تهیونگ من بهش گفتم اون پسرو بیاره ازش خوشم اومد
همونی مردی که تهیونگ خطابش کرد نیشخندی زد
بعد سمت من برگشت... میتونستم صدای ضربانمو کنار گوشتم بشونم
حتی وقتی اروم با همون پوزخند نزدیکم شد
سرمو پایین تر انداختم تا وقتی که کفشایی واکس زده برافش تو دیدم قرار گرفت
و با صدای بمش اروم لب زد:نگات رو من باشه
میترسیدم جیانگ یچیز دیگه گفته بود... باید چیکار کتم اگه.. اگه اون
افکارم با صدای نفس بلندش قطع شد و ترس کل وجودمو گرفت
یه قدم جلوتر اومدو چنمو محکم تو دستش گرفت
تهیونگ:بهت یاد ندادن به اربابت گوش بدی هرزه
هرزه... همون کلمه ای که به مادرش میگفتن... ولی چرا من ک کار اشتباهی نکردم مادرم میگفت معنی خیلی بدی داره... پس چرا...
با داغی صورتم به خودم اومدم و افکارمو شکستم
رو زمین افتاده بودم...
اون به من سیای زد
اون منو تنبیه کرد... من نتونستم درست کارمو بکنم... چطور قراره دووم بیارم
مرد قد کوتاه تر جلو اومد
چیکار میکنی تهیونگ اون یه بچست'
تهیونگ:دخالت نکن جیمین
پس اسمش جیمین بود...
بهش اخم کردو به سمتم اومد کنارم نشست بهم لبخند زد
جیمین:چیزی نیست باشه
تهیونگ:جیمین بلندشو
همون لحظه اون پسره جیمین از کنارم بلند شدو با همون اخم سمت تهیونگ رفت. کنارش ایستاد
تهیونگ با اشاره چشمی به اون پیرمرد اونو به سمت پله ها هدایت کرد و خودشو اون مردی که جیمین خطابش کردن دنبالش به راه افتادن
.
بعد از حدود نیم ساعت اون پیرمرد از پله ها با یک چمدون پایین اومد و به سمت در رفت
بدنبال اون بادیگارهای اون پیرمرد باهاش راه افتادن
بعد از رفتن اون مرد زنی با لباس خدمتکار رو بروش ایستاد
لطفا دنبال من بیاین-
و بدون منتظر ایستادن برای دیدن واکنش من شروع به راه افتادن کرد
با دیدن بقیه دخترا که با یه خدمتکار دیگه شبیه به همون قبلی دارن به سمت دیگه سال میرن منم بسمت پله ها رفتم
اون زن کمی دورتر از من درحال نزدیک شدن به یه اتاق بود
وقتی بهش رسیدم اون با یه نگاه سرد به من درو باز کرد کنار رفت تا من وارد بشم
اروم با ترس و لرز وارد اتاق تاریک شدم
یک قدم که از در دور شدم که خدمتکار درو بست
اتاق با نور قرمزی تنها یکمی معلوم بود اما تنها چیزی که توجهمو جلب کرد بوی اشنای رز بود
اما اون بو از نزدیک نبود...و احتمالا نباید تنها میبودم
تمام اعتماد بنفسمو جمع کردم لب زدم
جونگ کوک:ا.. ارباب
وقتی صدایی نشید قدمی که جلو اومد به عقب برداشت
دستشو سمت دستیگره رفت
پایین کشیدش....
دوباره پایین کشید
جونگ کوک:چرا باز نمیشه
بیا اینجا...
جونگ کوک با ‌شنیدن صدای اشنایی سرشو برگردوند
سرشو پایین انداخت... اربابش بود
تهیونگ:گفتم بیا اینجا
جونگ کوک صدای زدن دکمه ای شنید که بعد از اون اون نور قرمز کل اتاقو در بر گرفت
تهیونگ:من حرفمو دوباره تکرار نمیکنم شنیدم از اینمه کتکت بزنن خوشت نمیاد
بعد کمی مکث دوباره ادامه داد
تهیونگ:ولی من از اینکار خیلی خوشم میاد
بعد شنیدن حرف اربابش دوباره خاطراتش تو مغزش پررنگ شدن دوباره نه... دوباره نباید اتفاق می افتاد
اروم اروم قدمشو سمت اربابش که رو مبل گرون قیمتی زیر اون نور نشسته بودو با اون چشمای براق بهش زل زده بود گرفت
وقتی که جلوش رسید سرشو پایین انداخت
جونگ کوک:چی.. چیکار باید بکنم ارباب
تهیونگ:پس زبونم داری
اروم زد رو پاهاش
تهیونگ:بشین
جونگ کوک ترسیده سرشو بالا اورد
جونگ کوک:ب.. بله؟
تهیونگ:گفتم رو پاهام بشین اون گوشاتو باز کنو عین یه هرزه کر رفتار نکن
با دادش جونگ کوک به خودش لرزید دستهی مبلو گرفتو اروم رو رون های درشت محکم ارباب نشست
دستاشو توهم قفل کردو بهشون زل زد
اون... اون عطر رز نزدیک بود.. خیلی نزدیک
پس این عطر مال اربابش بود
این عطری که بهش ارامش بغل مادرشو داد بود مال ارب...
Taehyung ver
بدن کوچیکشو رو بدنم تنظیم کرد
از پشت بهش زل زدم
هیچی نداشت نه استعداد و توانایی نه بدنو اندامی که باهاش سرگرم شه...اصرار جیمین برای چی بود؟ به هرحال خود جیمین مال اون بود لازم نبود به حرفش گوش بده.... اما برادرشم بود
با حس نفسهای بچه روش از افکارش بیرون اومد
اون چیو داشت بو میکشید
دنبال سوال خودش بود که چشمش به گردن سفیدو بی نقصش افتاد
احتمالا باید باکره باشه
پس
Jungkook ver
با حس خیسی گردنم چشمام تا ممکن ترین حالت گشاد شدن
ارباب داشت چیکار میکرد
ل.. لیسش میزد
تهیونگ اروم از پشت گردنش به جلو جایی زیر نرمه گوشش اومد طوری کل شو بچشه خیلی ظریف و شهوانی شروع به مک زدن همون نقطه کرد
دستشو سمت پهلوهای اون برده برو محکم نگهشون داشت
تا از حرکت های احتمالیش جلوگیری کنه
جونگ کوک سردرگم شده بود نمیدونست چیکار کنه حتی از کار اربابشم خبردار نبود ولی تنها چیزی که میدونست این بود که باید فقط اطاعت کنه حتی از اینکه صدایی ازش بیرون بزنه میترسید ولی چندثانیه بعد برخلاف چیزی که میخاست با حس دندونای اربابش روی همون نقطه اهی از سر درد کشید
سکوت بعدی اتاق تاریکو فرا گرفته بود
جونگ کوک ترسیده بود اربابش دیگه به کارش ادامه نداد... حتی علائمی نشون نمیداد... از دستش عصبانی بود؟... چرا نتونسته بود خودشو کنترل کنه.. اگه اونم با کمربندو شلاق بزنتش چی... دیگه مادرشم اینجا نیست
تهیونگ:برگد سمتم
جونگ کوک که همین حرفارو از ارباب پیر قبلیشم شنیده بود لرزید
جونگ کوک:ا.. ارباب متاسفم.. م. من واقعا نمی خ.. خاستم
تهیونگ:گفتم برگرد
جونگ کوک درحالی سعی در قورت دادن بغضش داشت اروم برگشتو پاهاشو دور اربابش حلقه کرد
تهیونگ اروم دوباره سرشو تو گردن پسرک فرو برد
میتونست لرزشای خفیفشو حس کنه
نزدیک ترقوش شد
سفید تر از چیزی بود که فکرشو میکرد
تهیونگ:جلو خودته نگیر
زیر گوشش نجوا کرد و....
جونگ کوک:اه.... اه
دوباره همون اتفاق
اربابش داشت دوباره با گردنش همون کارو میکرد
ولی اینبار خشن تر... محکم تر و بدون هیچ رحمی
تهیونگ میتونست نبض گردن جونگ کوک به راحتی بشنوه
با اروم ترین حالت ممکن اونجا مک زد عمیق و داغ
جونگ کوک:نه.... ارباب لطف.. ا
تهیونگ سرشو از گردنش بیرون اوردوباچشای خمار بهش نگاه کرد
ولی بعدش چیزی توجهشو جلب کرد 'ترقوه های بیش از حد برجسته'
بدون معطلی اهای ریز پسرک ریز جثه ترقشو ب دندون گرفت
جونگ کوک:اههههه
چیزی زیر دل جونگ کوک تکون خورد
چیزی که اولین بار بود حسش میکرد
این حس دوست نداشت خجالت اورد بود
کمرش درد میکرد عضوش داغ بود
و تو مغزش تماما یچیز تکرار میشد
که بازم میخاست
اما خجالت میکشید
میتونست درستش کنه خودش میتونست اما...
نمیخاست
جونگ کوک:اههه ارباب
تهیونگ:صدام کن صدام کن بچه زود باش رزمو بیدار کن
و دوباره ترقشو بدندون گرفت
دستاشو پایین برد رونای کوچیکشو لمس کرد
با زبونش جایی که همین الانم به کبودی میزدو میمکید
همزمان دستاشو بالا تر اوردو رو باسن نرمش گزاشت
جونگ کوک:ا.. ارباب
گفته های جونگ کوک ناگفته موند وقتی اربابش اروم با زبونش سمت بالای گلوش رفت اونجارو نشونه گرفت
بدون اینکه حتی خودش بخاد سرشو بالا بردو ناله کرد
تهیونگ با یه دستش باسنش دیگری رو کمرش گزاشتو بیشتر به خودش فشرد
هرچی به بالاتر میرسید ناله های پسرک بیچار‌ش عمیق تر میشد
جونگ کوک از سر لذت و شهوتی حتی معنی اسمشونم نمیدونست بدنشو شل کردو اسم اربابشو ناله میکرد
بناگه تهیونگ متوقف شده
به خواستش رسیده بود پسرک روبه روش سفت شده بود و از اولم همینو میخاست
تهیونگ:بلند شو
جونگ کوک:چ.. چی؟
تهیونگ:گمشو بیرون خسته شدم
و از رو صندلی بلندشد با بلند شدنش پسرک ضعیف از پشت به زمین افتاد و ناله کوتاهی کرد
تهیونگ:تا سه میشمارم وگرنه بعدش امشب تو جای سگم نمیزارم بمونی
جونگ کوک با بغض از جاش بلند شد
همشون مثل هم بودن بی رحمو سنگ دل
اروم با درد وحشتناک توی کمرش سمت در رفتو باز‌ش کرد
حالا باید کجا میرفت نمیدونست باید بقیه خدمتکارا پیدا میکرد حتما پیش اونا میخابید ولی اول... درد کمرش
نمیدونست نا‌شی از چیه
ولی وقتی سرشو پایین برد نزدیک بود داد بزنه چرا دیکش به این روز افتاده بود... شکسته بود؟ ولی چرا دردش مثل شکستن استخوانای دیگه نبود قبلا تجربشو داشت اما... این
باید دستشویی پیدا میکرد
ولی این طوری....
جیمین:هی تو
صدای ارباب کوچیک تر بود
حالا باید چیکار میکرد اگه بر میگشت...
ولی قبل از اینکه دنیال چاره باشه کسی شونشو گرفتو برگردوندش
جیمین:تو اسمتو بمن نگفتی
جونگ کوک:من من....
در حالی سعی داشت با چنگ انداختن به لباساش عضوشو مخفی کنه
جیمین:حالت خوبه
جونگ کوک:ب. بله اسمم.. جونگ کوکه
جیمین قبل از اینکه حرفی بزنه چشماش به دستای مشت شده جونگ کوک افتاد
جیمین:دستاتو باز کن جونگ کوک
جونگ کوک:ولی..
جیمین:بهت میگم بازشون کن
جونگ کوک اروم دستاشو باز کرد... تموم شد حالا تنبیهش میکردن
جیمین نگاهی به برامدگی کوچیک پسر رو به رو‌ش کرد
جیمین:بزار کمکت کنم
جونگ کوک:نهه لازم نیست.. خودم درستش میکنه احتمالا ضربه دیدیه... یا کوفته شده
جیمین با بهت به جونگ کوک نگاه کرد
سرشو برد بالا خندید
بعد به جونگ کوک خجالت زده که سرش پایین بود
جیمین:بزار کمکت کنم قول میدم به کسی نگم
و بعد دست جونگ کوکو گرفت
اون بسمت اتاقش خودش برد
وقتی به اون طرف ته راهرو رسیدن درو باز کرد جونگ کوک داخل برد
اروم رو لبه تخت نشوندش
جیمین:شلوارتو در بیار
جونگ کوک:چی
جیمین هوفی کردو دستشو سمت دکمه شلوار جونگ کوک برد
جونگ کوک:ارباب
با نگاه ترسیده ای لب زد
جیمین:بهم اعتماد کن هوم؟
و بعد شلوار جونگ کوک پایین کشید
جیمین:اوه کوکو ما چقد سفت گنده شده
و نیشخندی زد
جیمین:فقط سعی کن زیاد بلند نباشه اکی؟
و بدون معطلی عضوشو داخل دهنش برد
جونگ کوک سرشو تا جایی که میتونست عقب بردو سعی کرد ناله نکنه
ولی وقتی اربابش دوباره عضوشو خارج کرد اینارو خیلی اروم وارد دهنش کرد ناله کرد
جونگ کوک:اههههههع
و رز درون تهیونگ بیدار شد...
.
.
پایان پارت اول
خیل خاب اول از همه اینکه این فیک ایده از یه وانشات بوده
و بگم پارت بعدی دوشنبه یا چارشنبه اپ میشه البته بعد از اینکه این پارت 10ووت گرفت
بابت فیک باور نکردنی هم همین چارشنبه اپ میکنم بابت تاخیر متاسفم
ممنون ک همراهی میکنین لطفا نظراتو انتقاداتتونم بگید واقعا نیاز دارم بدونم
کیص یال بابی~

-BLOODY ROSE ; Vkook AU(+18)Where stories live. Discover now