دستش و روی لباس ها کشید و جنسشون و حس کرد
سرانگشت هاش و روی نوشتههای چوبلباسی کشید و رنگ مشکی و خوندکت مشکی رنگ و برداشت و روی تیشرت سفیدش پوشید و اسم دوستش و صدا کرد
-نایل.. ناااایل.. میشه کمکم کنی؟
صدای باز شدن در و شنید
صدای پا....-چی شده؟ اووه. عالی به نظر میای
زین لبخند زد
-میشه کمک کنی آتل پام و ببندم؟
-باشه.. زی.. تولدت مبارک
لبخند گرمی روی صورت مهربونش نشست
-ممنونم نایلنایل آتل کنار تخت رو برداشت و با عذاب وجدان به پای زین نگاه کرد و جلوش زانو زد
-پات رو بلند کن
زین بدون هیچ حرفی انجام داد و نایل آتل و بست
-خیلی سفت شده؟
-نه. خوبه.. نایل! واقعا خوب به نظر میام؟ میشه موهام رو درست کنی؟
به موهای شلختهی دوستش نگاه کرد و ریز خندید
موهای روی پیشونی زین و به سمت بالا فرستاد و سوالش رو پرسید-میدونم تولدته.. ولی خیلی به قرارت با اون اهمیت نمیدی؟ شماها چهار ساله باهم قرار میذارین!
-میدونم عجیبه.. ولی.. این چهارمین تولدم کنار اونه.. شاید.. شاید دلش بخواد یه سوال مهم ازم بپرسه
-مثلا چی؟
-خودت میدونی منظورم چیه.. خجالت زدم نکن
-هووم.. اگه ازت خواستگاری کرد جواب رد بده
زین با اعتراض اسم نایل رو به زبون آورد و به بقیه حرفهای دوستش گوش داد
-اگه چشم هات میتونست ببینه همون لحظهی اول ردش میکردی . جدی میگم. خیلی بیریخته تو حیفی
-برای من خیلی هم صورتش قشنگ و جذابه
-آره.. منم اگه اون قیافه رو یه عالمه سیاهی میدیدم به نظرم جذاب بود
نایل گوشهی موهای زین و مرتب کرد و به زخم روی سرش خیره شد.. همون بهتر که یادش نمیاد
شاید این زندگی تاریک براش قشنگتر باشه...زین عصای سفیدش رو برداشت و اون رو تا کرد و توی جیبش گذاشت و بازوی نایل رو گرفت
-بریم؟ الان میرسه
-اوه زین.. یه ذره منتظرش بزار.. زینِ خوش تیپ لیاقت انتظار و داره
-دلم براش تنگ شده
زین زبونش و گذاشت پشت دندون هاش و ریز خندید
نایل نفسش و بیرون فرستاد و با ناراحتی به زین خیره شد و آروم قدم برداشت و زین همراهش راه افتاد