1

6K 716 1K
                                    

دستش و روی لباس ها کشید و جنسشون و حس کرد
سرانگشت هاش و روی نوشته‌های چوب‌لباسی کشید و رنگ مشکی و خوند

کت مشکی رنگ و برداشت و روی تیشرت سفیدش پوشید و اسم دوستش و صدا کرد

-نایل.. ناااایل.. میشه کمکم کنی؟

صدای باز شدن در و شنید
صدای پا....

-چی شده؟ اووه. عالی به نظر میای

زین لبخند زد

-میشه کمک کنی آتل پام و ببندم؟

-باشه.. زی.. تولدت مبارک

لبخند گرمی روی صورت مهربونش نشست
-ممنونم نایل

نایل آتل کنار تخت رو برداشت و با عذاب وجدان به پای زین نگاه کرد و جلوش زانو زد

-پات رو بلند کن

زین بدون هیچ حرفی انجام داد و نایل آتل و بست

-خیلی سفت شده؟

-نه. خوبه.. نایل! واقعا خوب به نظر میام؟ میشه موهام رو درست کنی؟

به موهای شلخته‌ی دوستش نگاه کرد و ریز خندید
موهای روی پیشونی زین و به سمت بالا فرستاد و سوالش رو پرسید

-می‌دونم تولدته.. ولی خیلی به قرارت با اون اهمیت نمیدی؟ شماها چهار ساله باهم قرار میذارین!

-می‌دونم عجیبه.. ولی.. این چهارمین تولدم کنار اونه.. شاید.. شاید دلش بخواد یه سوال مهم ازم بپرسه

-مثلا چی؟

-خودت می‌دونی منظورم چیه.. خجالت زدم نکن

-هووم‌.. اگه ازت خواستگاری کرد جواب رد بده

زین با اعتراض اسم نایل رو به زبون آورد و به بقیه حرف‌های دوستش گوش داد

-اگه چشم هات می‌تونست ببینه همون لحظه‌ی اول ردش می‌کردی‌‌ ‌. جدی میگم. خیلی بی‌ریخته تو حیفی

-برای من خیلی هم صورتش قشنگ و جذابه

-آره..‌ منم اگه اون قیافه رو یه عالمه سیاهی می‌دیدم به نظرم جذاب بود

نایل گوشه‌ی موهای زین و مرتب کرد و به زخم روی سرش خیره شد.. همون بهتر که یادش نمیاد
شاید این زندگی تاریک براش قشنگتر باشه...

زین عصای سفیدش رو برداشت و اون رو تا کرد و توی جیبش گذاشت و بازوی نایل رو گرفت

-بریم؟ الان میرسه

-اوه زین.. یه ذره منتظرش بزار.. زینِ خوش تیپ لیاقت انتظار و داره

-دلم براش تنگ شده

زین زبونش و گذاشت پشت دندون هاش و ریز خندید

نایل نفسش و بیرون فرستاد و با ناراحتی به زین خیره شد و آروم قدم برداشت و زین همراهش راه افتاد

This man is still aliveTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon