[ ᴛɪᴍᴇ ]

179 15 3
                                    

| ᴢᴀʏɴ 

..موبایلش رو در اورد و به هری زنگ زد
+ هی هز ! از مهمونی خارج شو
- چی ؟؟ مگه کارت تموم شد ؟؟
+ اره برو ...
تماس رو قطع کرد و سیم کارت رو فوری در اورد  شکوند . بعد توی اینه به خودش نگاه کرد . موهاش رو که به سمت بالا نظم گرفته بود رو بهم ریخت و بعد عینکی دور طلایی رو روی چشمش قرار داد . با پوزخندی به چهرش توی اینه نگاه کرد . جوری که انگار با خودش درون اینه اش صحبت میکنه گفت
- خب حالا زمانت دست منه !! با اون سنجاب !! ...
کت بلندش رو همراه با پیرهن سفید رنگ مرتبش در اورد و به جای اون تیشرت سفید رنگی به تن کرد و بلیز چهارخونه ای روش تنش کرد . شلوار اتوکشیده اش رو هم با یک شلوار جین تعویض کرد .
کیف رو که حاوی لباس هاش بود رو داخل سطل اشغال پرت کرد . سیم کارت جدیدی رو داخل موبایلش قرار داد و بعد شماره مورد نظرش رو شمارع گیری کرد
- بله ؟؟
+ رییس ؟! منم مالیک ! گفته بودید باهاتون تماس بگیرم
در واقع خودش هم میدونست رییس احمقش ازش چی میخواد ولی با این حال فعلا باید نقش بازی میکرد
- اوه زین !! پسرم...
زین غرید . از کلمه پسرم متنفر بود . اون فعلا پسر کسی نبود . دستش رو مشت کرد و ناخون هاش رو با بی رحمی داخل پوستش فشرد . جوری که مطمئنا روش میموند و خون مرده میشد .
رییسش ادامه داد
- چی شده خط موبایلت رو عوض کردی هوم ؟؟
+ فک نکنم ربطی به کار شما داشته باشه
ریس خندید
- اوه درسته ! به هر حال . یک مهمونی مشکوک گزارش شده . باید رسیدگی بشه . گفتم شاید لازم باشه توهم بیای
زین تمام تلاشش رو کرد که اعصابش رو دوباره اروم کنه .لبخند کمرنگش رو دوباره روی لب هاش برگردوند
+ بله ...حتما یک سر میام ..
و بدون فرصت دادن به پیرمرد تماس رو قطع کرد . لحظه ای تحریک شد که سیم کارت رو دربیاره و مثلی قبلی نابودش کنه چون حوصله اون مردک و حرف های چرتش رو نداشت . ولی نباید نقشه رو خراب میکرد
موبایل رو توی جیبش سر داد و به در باغ بزرگ باغ که باز بود نگاه کرد . سعی کرد از همینجا پیداش کنه ولی موفق نشد شاید رفته بود ..
این به هر حال به نفعش بود که بره . فعلا نباید گیر میوفتاد . حدود بیست دقیقه بعد در حالی که داشت دود سیگارش رو توی هوا دنبال میکرد صدای ترمز ماشینی رو شنید . سیگار رو خاموش کرد و سمت ماشین رفت . شاون از ماشین پیاده شد و به سمتش اومد
- بریم ؟؟
+ هوم...
و دوبارع وارد باغ شد...

| ʙᴀʀʙᴀʀᴀ

...ماسکش رو پرت کرد . حواسش پرت شده بود و گند زده بود . با لرزیدن گوشیش عصبی بیرون کشیدتش با دیدن اسم نحس رییسش سریع قطع کرد . اون لعنتی باهاش رقصیده بود!!
شاید میتونست دوباره پیداش کنه . از توی رختکن بیرون اومد و خواست خارج بشه که با دیدن تعدادی پلیس و البته پسری با لباس شخصی سریع عقب نشینی کرد . لعنت به این شانس کوفتیش .
نگاهش سمت ماسک کشیده شد . فعلا اون تنها راه فرارش از اینجا بود . ماسک رو فورا روی صورتش نشوند و بعد از رختکن بیرون اومد . اصلا اونجا چیکار میکردن ؟؟
سعی کرد بی سر و صدا از کنارشون بگذره ولی از جایی که خیلی خوش شانس بود یکی از اون ها برگشت سمتش . باربارا اول سعی کرد طبیعی باشه ولی قبل از این که بره پلیس به سمتش برگشت
- هی تو !! کجا داری میری ها ؟؟
باربارا طوری که مثلا متوجه نشده از کنارشون خواست رد شه که پلیس دوباره بهش گفت
- اهای با تو بودم !! میگم کجا...
پسری که لباس شخصی داشت دست مرد رو گرفت و به سمت خودش کشید و چیزی دم گوشش زمزمه کرد و بعد با ابروهاش اشاره ای به باربارا کرد که به بره .
باربارا بدون فکر کردن فقط از کنارشون رد شد و بعد گرفتن یک تاکسی به سمت جایی نزدیکی متل حرکت کرد . اون پسر خیلی چهره اشنایی داشت !!
اوه درست بود . اون همون شخصی بود که اون بار توی بار متل بود ! ولی چرا بین پلیس عا بود و چرا فراری اش داده بود ؟؟
وقتی پیاده شد تصمیم گرفت برای این که راننده تاکسی نتونه بعدا پیداش کنع پیاده بره مسیر رو .
با لرزیدن دوباره موبایلش یاد بی دقتی امشبش افتاد .با عصبانیت و خستگی اهی کشید . و تمام عصبانیتش رو با پاره کردن تیکه ای از پایین لباسش خالی کرد
+ اههه...لباس اشغااال !!
بعد کنار خیابون نشست و سر روی زانوهاش گذاشت تا فکری به سرش بیاد . نزدیک نیم ساعت رو در حالی که از درون حس سرما میکرد روی همون جدول کنار خیابون نشست تا بالاخره راضی شد بلند شع و به متل برگرده .
و با کمال تعجب وقتی سمت اتاقش میرفت همون پسر رو دید که سوت زنان با همون لباس از پله ها بالا میرفت. صداش زد
+ هییی تو !!
پسر توجهی نکرد . باربارا سمتش دوید و روی پله ها رفت و مچ دست پسر رو محکم گرفت
+ صبر کن ....باید..صحبت کنیم.
___________________
؛")

[ sᴍᴏᴋᴇ ᴀɴᴅ ᴍɪʀʀᴏʀs ]+18Where stories live. Discover now