تو هنوز در دنيايى كه برايت ساختم نفس ميكشي..

4.3K 649 335
                                    


🎼🎶🎻Song: say something By A great big world

(امیدوارم که تورو توی رویاهام ببینم، حداقل اونجا تورو دارم.!)

بین عشق و دوست داشتن، من دوست داشتن رو انتخاب میکنم.
چون بنظرم دوست داشتن کسی خیلی خالصانه تر از اینه که بخوای عاشقش باشی!
و من خالصانه دوستش داشتم!
اینو زمانی فهمیدم که تا نگاهم بهش می افتاد ناخوداگاه لبخند میزدم!
دوست داشتم بغلش کنم و تا ابد، همونجا نگهش دارم!
دوست داشتم باهم تا ابد حتی درمورد مزخرف ترین چیزهام که شده حرف بزنیم ولی نذارم که مکالممون حتی یه لحظه ام قطع بشه.
من خندیدنش رو دوست داشتم.
بی دلیل گرفتن دستاشو دوست داشتم.
بی دلیل کنارش قدم زدن رو دوست داشتم.
وقتایی که دلش برام تنگ میشد رو دوست داشتم‌.
من واقعا دوستش داشتم...
من اون لحظه هایی که عصبانی بودیم ولی سعی میکردیم تو همون حالتم همو نرنجونیمو دوست داشتم.
بحث کردنای الکیمونو دوست داشتم.
و من حتی سکوت گاه و بی گاه بینمون رو وقتایی که هرکدوممون غرق دنیای خودمون بودیم رو هم دوست داشتم!
و من هیچوقت یادم نمیره که، چقدر دوستش داشتم!

تو رویاهام، تو تصوراتم، من هنوز تورو کنار خودم دارم!
برات درد و دل میکنم و بغلت میکنم!
ذهن خیال بافِ من، تورو برام به ارمغان میاره!
من هر یکشنبه صبح، طبق قرار نانوشته ای، ساعت هفت، باتویی که دیگه در ظاهر بامن نیستی تا ساحل قدم میزنم.
خوب میتونم اینو حس کنم که مردم، همسایه‌ها و‌ حتی همون مغازه‌دارهای نزدیک خونه‌ام، با چشمایی که غم توشون موج میزنه منی رو که قدم زنان به سمت ساحل میرم رو دنبال میکنن!
خنده‌داره که بگم حتی اونا هم دلشون برای پسرک شروشورِ من تنگ شده!
اونا تورو نمیبینن، پس فک کنم بخاطر همین باشه که وقتی دارم قدم زنان به سمت ساحل میرم و همزمان باهات درد و دل میکنم با چشمایی که ترحم ازشون میباره بهم خیره میشن و با تاسف سر تکون میدن!
اینکه اونا تورو نمیتونن ببینن مشکل اوناست نه من!
عزیزم، من با گذشتِ تموم این سالها هنوز هم عصرها، برات یه فنجون چای دم میکنم تا بتونی با شیرینی خامه ای مورد علاقت اونو بخوری تا من عاشقانه به لپای پر از شیرینیت زل بزنم و با حوصله، لکه های خامه ای رو که دور لبای خندونت جا موندن رو تمیز کنم.
نباید انقدر زود میرفتی، چون لعنت بهت، من هرچقدرم که بتونم تورو خوب تصور کنم بازم نمیتونم کاری بکنم که گرمای تنتو موقع بغل کردنت حس کنم!
عزیز دوست داشتنیِ من، قبول کن که ایندفعه زیادی باهام بی رحم بودی!
چون من هنوز خیلی چیزا مونده که بهت نشون ندادم...
هنوز خیلی کارا نکردیم...
خیلی جاها نرفتیم...
خیلی چیزا مونده که ندیدیم!
خیلی چیزا مونده که تجربه شون نکردیم!
بغض هایی که هرشب موقع زدن ویالون تو گلوم تلنبار میشن، قصد شکستن ندارن! چون من دیگه شونه ای برای گریه کردن ندارم، همدمی برای دردام ندارم..
دیگه دستهای تورو ندارم که باارامش لای موهام حرکت کنن و بهم ارامشی رو بدن که هیچ قرص ارامبخشی توانایی دادن همچین چیزی رو بهم نداره!
عزیزم، قولی که اونشب ازم گرفتی، بی رحمانه ترین کاری بود که درحقم کردی!
ازم خواستی که به زندگی کردن ادامه بدم ولی بهم بگو، کدوم ادمی رو میشناسی که بتونه بدون قلب دووم بیاره؟
عزیزم، وقت هایی که هیولا های تو ذهنم، وحشیانه به سمتم هجوم میارن، تو کجایی که ازم دورشون کنی؟.
من دارم توی مرداب ذهنم غرق میشم، تو جنگل تاریک افکارم گم میشم، زیر بار غم هام له میشم، از درد نداشتنت خرد میشم و هنوزهم با امیدی که حتی نمیدونم چطور انقدر سرسختانه پابرجاست، منتظر دیدن دوبارت میمونم!

HIMWhere stories live. Discover now