24

2.2K 456 114
                                    

*ادیت نشده*

-----

هری خودش رو از لیام و زین جدا کرد، الفا به سمت جلو دوید و در حالی که توی هوا به سمت لاکوود میپرید، به گرگش تغییر شکل داد. لویی با چشم های گرد شده بهش نگاه کرد وقتی اون روی الفا لاکوود پرید، هردوشون روی زمین افتادن، هری روی اون بود، و دندون ها تیزش رو با تهدید نشون میداد.

"دروغ نگو!"

صداش عجیب بود، صدای عمیق و خشن از گلوش شنیده شد، و ترس بدن امگا رو پر کرد.

لاکوود در جوابش غرید، سعی کرد خودش رو از چنگ هری ازاد کنه، اما گیر افتاده بود، نمیتونست فرار کنه. دوقلوهای موقرمز تهدید امیز جلوتر اومدن، اما جما و لیام دندون هاشون رو نشونشون دادن، و لویی متوجه شدن پنجه هاشون درحال رشده.

همه تحملشون تموم شده بود، نزدیک بود به گرگ هاشون تغییر کنن، و هوا پرتنش بود و لویی مطمئن نبود چیکار باید کنه، چون قرار نبود اینطوری پیش بره. فقط قرار بود مامانش رو بگیره و بره، بدون اینکه کسی کشته شه.

لاکوود سعی کرد صحبت کنه، گلوش زیر پنجه‌ی بزرگ هری داشت له میشد، ناخوناش توی پوستش فرو میرفت و خون بیرون میریخت.

"دروغ نمیگم."

مرد بزرگتر تونست با خس خس بگه.

نگاه لویی با خواهش بینشون چرخید، ناخون شستش رو با استرس جویید، قلبش اگه یکم تندتر میزد هر لحظه ممکن بود از بدنش بیرون بپره. اون پرید وقتی دست سرد زین رو روی شونه‌ش حس کرد.

خوناشام بهش لبخند کوچیک و زوری ای زد قبل ازبنکه ولش کنه تا صحنه‌ی مقابلشون رو ببینه. لویی نفسش رو با لرز بیرون داد.

"اون کجاست؟"

هری با خشم پرسید، موهای سیاه روی کمرش سیخ و ماهیچه های شونه هاش منقبض شدن. امگا لرزید، میتونست تصور کنه چقدر اون لحظه اون ترسناک بنظر میرسید، درحالی که پوزه‌ی زخمیش به عقب جمع شده بود تا دندون های تیزش به نمایش در بیان.

"اون ر-رفت."

لویی بسختی شنید که لاکوود صحبت کرد.

هری بلند غرید، "دروغ نگو!"

لویی روی پاهاش چرخید، و به اون سمت نایل رفت، امیدوار بود بتونه اون دوتا رو بهتر ببینه. حالا میتونست صورت هری رو ببینه، میتونست چشم های مشکی و زرد براق و اب دهنش که از دهن بزرگش پایین میریخت رو ببینه.

The Alpha's Omega (Persian Translation)Where stories live. Discover now