قسمت يازدهم

1.9K 454 9
                                    

بکهیون دنبال جایی میگشت تا بتونه قایم شه و به اتفاقی که افتاده بود، فکر کنه. سمت پله ها رفت و حتی با چشمای خیسش، چیزیو دید که قبلا متوجهش نشده بود. یه در کوچیک که به نظر میرسید مال انبار باشه.

بکهیون واقعا هیچوقت از این راه پله استفاده نکرده بود، چون اون یکی راه پله به همه ی کلاساش نزدیکتر بود.

سمت در کوچیک رفت، هولش داد و از اینکه باز بود، تعجب کرد. از زیر چهارچوب در رد شد و اتاق کوچیکیو دید که با تاریکی پر شده بود.

گوشه ی اتاق، یه چیزی دید – یه بدن...

آروم پرسید:

-سـ سلام؟

و اون فرد، جواب نداد.

از نزدیکتر نگاه کرد و خصوصیتایی دید که نمیتونست متوجهشون نشه. اون فرد – یا ترجیحا سهون، موهای روشنی داشت و واسه همین سخت بود که با کس دیگه ای اشتباه بگیریش. سهون نشسته بود، پاهاشو بغل کرده و صورتش روی زانوهاش بود.

بکهیون پرسید:

-سهون؟ اینجا بودی؟

ولی بازم جوابی نگرفت. بیشتر وارد اون اتاق شد و خودشو انداخت کنارش. آروم با قوت قلب به کمر سهون ضربه زد و بهش انگیزه داد:

-خوبی؟ چرا انقدر ناراحتی؟

چون سهون ازش کوچیکتر بود، نمیتونست مثل یه بچه باهاش رفتار نکنه.

سهون با فین فین گفت:

-هیچی نیست.

سهون داشت گریه میکرد یا بکهیون همچین فکری داشت؟

-باشه سهون. چیشده، همین الان بهم بگو.

بکهیون درواقع انتظار یه جواب نداشت، ولی وقتی جواب گرفت، تعجب کرد. حتی بیشتر از موقعی که چانیول و دارا رو توی اون کلاس دیده بود.

-تقصیر من نیست، باشه؟ این روزا چانیول فقط با اون دختر میره بیرون و هرموقع که بهش زنگ میزنم، مشغوله چون همیشه داره با اون صحبت میکنه! حالا میاد مدرسه و میگه دوست پسرشه؟! حتی هیچی بهم نگفت! تقصیر من نیست که ناراحتم! اصلا تقصیر خودم نیست که از چانیول خوشم میاد!

این دومین بار توی اونروز بود که بکهیون حس خفگی کرد. ولی ایندفعه بخاطر حرفای سهون بود.

-تـ تو... از چانیول خوشت میاد؟ یعنی... بیشتر از یه دوست؟

سهون صورتشو از روی زانوهاش برداشت و به بکهیون نگاه کرد. چشماش از گریه قرمز شده بود. پرسید:

-چجور به نظر میرسه؟

بکهیون حتی نمیتونست چیزی بفهمه.

پس نگاهای مداوم سهون روی چانیول، واسه این بود.

پس واسه همین بود که هروقت با چانیول حرف میزد، سهون میومد نزدیک و سوالای عجیب میپرسید.

Take a ChanceWhere stories live. Discover now