قسمت سوم

2.6K 632 7
                                    

بعد از موندن توی مدرسه با چانیول، بکهیون حس نزدیکی بیشتری به کاپیتان پیدا کرد. حتی اگه این نزدیکی یه میلیمتر بود.
ولی البته، اذیت کردنا تموم نشد.
بکهیون پرسید:
-چانیولی همیشه یه سوالی داشتم. چرا ما مربی نداریم؟
-خب چون مربیمون تنبل بود. گذاشت من به عهده بگیرم و حالا ببین به کجا رسیدیم.
و به همه ی اعضا اشاره کرد که بعد از انجام تمرینا، داشتن نفس نفس میزدن.
بکهیون من من کرد:
-قطعا جای خوبی نیست.
-چی گفتی...
شیومین پرسید:
-راستی بکهیون، درمورد مسابقات گیوئول میدونی دیگه؟
بکهیون سرشو تکون داد.
-دو هفته دیگه برگزار میشه.
چانیول گفت:
-دقیقا. پس این یعنی از الان به بعد، تمرینا یه ساعت بیشتر میشن.
چشمای بکهیون تقریبا از حدقه ش بیرون افتاد.
ناباورانه داد زد:
-سه ساعت تمرین؟! هفته ای 9 ساعت؟!
چانیول گفت:
-اگه بخوای میتونم بکنمش 12 ساعت در هفته. پس خفه شو.
بکهیون لباشو آویزون کرد و دست به سینه شد.
بعد از یه مدت، بکهیون پرسید:
-خب داریم در مقابل چندتا مدرسه مسابقه میدیم؟
چانیول گفت:
-مممم پارسال مقابل 5 تا مدرسه بازی کردیم پس احتمالا امسال 6 تا- اگه جلو بریم. شنیدم یه مدرسه ی جدید هست و بازیکناشم تا حدی خوبن.
بکهیون سرشو تکون داد.
-ولی امروز میتونیم زود تمرینو تموم کنیم.
بکهیون با کنجکاوی پرسید:
-اوه چرا؟
چانیول در حالی که به طرف رختکن میرفت، جواب داد:
-نوبت دکتر دارم تا چک کنم همه چی خوبه یا نه.
بکهیون هم به سمت رختکن رفت:
-هممم باشه.
و بعد از چانیول رفت داخل.
در آخر، همه اونجا بودن تا لباساشونو عوض کنن و برن.
بکهیون بلند گفت:
-فعلا بچه ها!
و به سمت جلوی مدرسه رفت. درارو باز کرد، رفت بیرون و هوا تازه رو نفس کشید. همون لحظه که میخواست سمت ایستگاه اتوبوس بره، چیزی دید که باعث شد مکث کنه.
کیونگسو و جونگین داشتن باهم درمورد یه چیزی حرف میزدن.
یه گوشه خزید و دزدکی سرشو چرخوند تا چند تا از کلماتی که داشتن میگفتن، دستگیرش بشه.
جونگین گفت:
-لطفا یه شانس دیگه بهم بده؟
و بکهیون حتی سخت تر هم تلاش کرد تا صدای آروم دوستشو بشنوه.
-خودت میدونی من...
از پشت سرش شنید:
-داری چیکار میکنی؟
از جا پرید و سریع چرخید. ولی وقتی چرخید، صورتش به میله ای که پرچم کره ی جنوبی ازش آویزون بود، خورد.
از درد نالید، نشست و سرشو با دستاش گرفت.
چانیول گفت:
-واقعا احمقی. میدونی مگه نه؟
بکهیون درحالی که از درد میلرزید، به چانیول نگاه کرد و گفت:
-ترسوندیم.
-خب ببخشید.
دستشو دراز کرد. بکهیون دستشو گرفت و خودشو بالا کشید. وقتی ایستاد، دنیاش شروع به چرخیدن کرد. یه قدم عقب رفت و دوباره دستشو روی سرش گذاشت.
چانیول یهویی دستشو پشت سر بکهیون گذاشت و باعث شد بکهیون توی چشماش نگاه کنه. بکهیون متوجه شد چشمای چانیول توی نور خورشید واقعا خوشگلن. حتی با اینکه معمولا چشمای پسرا رو خوشگل توصیف نمیکنن.
کاپیتان گفت:
-ممکن بود دوباره سرتو به میله بزنی.
بکهیون گفت:
-مرسی...
و با احتیاط چرخید تا به کیونگسو و جونگین نگاه کنه:
-چیزی درموردشون میدونی؟
-نه خیلی... تنها چیزی که میدونم اینه که جونگین به کیونگسو علاقه داره... نمیدونم از چه لحاظ ولی خیلی اون پسره رو نگاه میکنه.
وقتی چانیول و بکهیون دوباره همدیگه رو نگاه کردن، فهمیدن نسبت به علاقه شون، خیلی به هم نزدیک ایستادن.
بکهیون احمق، سعی کرد دوباره بره عقب. چانیول کمر بکهیونو گرفت و کشیدش، باعث شد بازیکن بسکتبالِ کوچیکتر، توی سینه ی چانیول کوبیده شه.
بکهیون یه لحظه همونجوری ایستاد، گوشش روی سینه ی چانیول بود. صدای ضربان قلب چانیولو شنید و به دلایلی نتونست عقب بره.
-شماها دارین چیکار میکنین؟
بکهیون و چانیول سریع از هم فاصله گرفتن. چانیول حتی تا هول دادن بکهیون پیش رفت و وقتی هولش داد، بالاخره سر بکهیون به میله خورد و باعث شد ناله ی دیگه ای بکنه.
اونی که اون حرفو زده بود، زد زیر خنده و اون دوتا، زود متوجه شدن که اون، چن از انجمن عکاسیه.
چن هنوز داشت میخندید:
-وقتی داشتین کار عجیبی میکردین، مچتونو گرفتم.
و چانیول اخم کرد.
چانیول هیچوقت از چن خوشش نمیومد. خیلی... شوخ بود...
-کار عجیبی نبود. داشتم به بکهیون کمک میکردم...
بکهیون یهویی گفت:
-داشت سعی میکرد باسنمو لمس کنه.
و باعث شد چانیول ناباورانه نگاهش کنه. بکهیون به چانیول نگاه کرد و زبونشو در اورد.
چانیول با عصبانیت فکر کرد: اوه پس عصبانیه که هولش دادم سمت میله.
و جواب داد:
-خب تقصیر من نیست. خودت خواستی.
و باعث شد بکهیون هین بکشه.
چن دوباره زد زیر خنده و اون دوتا بهش چشم غره رفتن.
چن گفت:
-شما دوست پسری چیزی هستین؟ چون خنده داره.
و بالاخره برگشت توی مدرسه تا عکسای عجیبشو بگیره.
چانیول هیس کرد:
-تو احمق ریزه میزه.
بکهیون اخم کرد.
همونجور که تکون میخورد تا کنار میله و چانیول نباشه، گفت:
-تو اونی نبودی که سرش دوبار به میله خورده.
چانیول یهویی گفت:
-وایسا، کیونگسو و جونگین کجان؟
بکهیون چرخید و دید اون دوتا رفتن.
-نمیدونم... احتمالا وقتی داشتیم درمورد باسنم حرف میزدیم، غیبشون زده.
چانیول دست به سینه شد:
-به هر حال، چرا همچین کاری کردی؟ لیاقتم رفتار اونجوری نبود.
بکهیون نیششو باز کرد.
پشت کرد و خم شد. برای تاثیر بیشتر چندبار به باسن خودش سیلی زد:
-چون همه میدونن تو این باسنو میخوای.
چانیول سمت بکهیون دوید:
-اوه کوچولوی لعنتی.
بکهیون خندید و فرار کرد.
توی اتوبوسی که رسیده بود، پرید و به راننده گفت سریعتر بره. همینجور هم شد و مثل اتفاقی که دفعه ی پیش افتاد، چانیولو تنها گذاشت.
زبونشو در اورد و انگشت وسطیشو براش بالا برد. وقتی دید چانیول داره بهش چشم غره میره، نیشخند زد.
وقتی چانیول از دیدش خارج شد، به اینکه کیونگسو و جونگین چیشدن فکر کرد. وقتی یاد اونموقع افتاد که چانیول کشیدش طرف سینه ش، صورتش داغ شد.
چانیول احمق. فکر میکنه کیه... از پنجره بیرونو نگاه کرد و گذاشت فکراش حول مسابقات بچرخن و به این فکر کرد که مدرسشون میتونه مدال ببره یا نه.

Take a ChanceWhere stories live. Discover now