"زلو.... سهون کجاس.... چه اتفاقی افتاده" زلو سرشو پایین انداخت و سرشو تکون داد ولی حرفی نزد

کای دیگه تحمل نداشت سمت زلو رفت یقه اش رو با یه دست گرفت و اونو چسبوند به دیوار ساعدشو محکم زیر گلو پسر بیچاره گذاشت و به دیوار فشارش داد "حرف.... بزن.... بگو.... سهون.... کجاست"

زلو حتی نمیتونست درس نفس بکشه دوتا معاون مدرسه سمت کای رفتن تا اونو از زلو جدا کنن ولی از پسش برنیومدن جونگ آپ هم رفت کمکشون ولی حریف سهون نمیشدن

"ولش... کن.... اون... کاری نکرده...." ولی کای حرفای جونگ آپ رو نمیشنید اینقد عصبانی بود که نمیفهمید کجاست و چیکار میکنه

جونگ آپ دستش رو دور بدن کای انداخت و اونو محکم عقب کشید "میگم... ولش کن عمووووو"

با شنیدن کلمه عمو کای یکم شل شد جونگ اپ رو به زلو کرد و گفت "اگه میدونی سهون کجاست بگو زلو"

زلو که حالا راه نفسش باز شده بود شروع کرد به سرفه کردن و بریده بریده گفت"ب...خد....ا نمی....دونم وقتی...... بهت زنگ زدم...... حدودا بیست دقیقه بود......... از انبار امده بودم بیرون همون موقع هم..... برگشتم ولی کسی اونجا نبود... انبار خونی بود..... من فک کردم جی آر سهونو زده و اون خون سهونه دنبال رد خون رفتم ولی جی آر رو غرق خونه پیدا کردم نمیدونم سهون کجاست"

کای بعد از سال ها احساس ضعف وحشتناکی میکرد ضعفی که جسمی نبود اون ترسیده بود اگه اتفاقی برای سهون می افتاد چی؟ به همین چیزا فکر میکرد که جلو چشمش سیاه شد کای دستش رو به دیوار زد تا بتونه وایسه ولی در کمتر از صدم ثانیه تصویر جلو چشمش عوض شد اون دیگه راهرو روبروش رو نمیدید

جلو چشمش سرامیک های سفیدی بود که دیوار رو پوشونده بود یکم که سرش رو چرخوند چیزی دید که باعث شد قلبش توی سینه اش وایسه یه عالمه خون کف زمین بود ولی قبل از اینکه بتونه منبع خون رو ببینه دوباره برگشت توی راهرو و چهره ترسیده جونگ اپ جلوش بود

کای رو به زلو کرد و گفت "فقط دعا کن سهون سالم باشه وگرنه قسم میخورم تو و دوستت و دیگه زنده نیستین که آفتاب فردا رو ببینین"

"عمو چی دیدی؟"

"نمیدونم فقط باید سهون رو پیدا کنم"

"میدونی کجاس؟چی دیدی؟"

"یه تصویر مبهم بود نمیدونم کجا بود"

"عمو گوش کن..."

"چی؟"

"صدای قلب جز ماله من یکی دیگه برگرد پیداش کن"

"چی میگی؟؟؟؟؟"

جونگ اپ یقه کای رو گرفت و کشید سمت خودش به اندازه کافی چشم روشون زوم کرده بود چیزی که میخواس بگه دیگه تیر خلاص بود "صدای قلب بچه اتونو گوش کن" چشمای کای گرد شد این غیر ممکن بود

Healer I [Completed] Where stories live. Discover now